#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
891.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کلیپتصویری
🎙سخنرانی
👤 حاج آقا عالی
💠موضوع: صدقه برای امام زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
⭕️قبل از ظهور، دو کار مهم را انجام دهید!
🔰1⃣ اول سعی کنید وجودتان امام زمانی بشود. خانه دلتان را به نام امام زمان بزنید. هیچ چیز جز خواسته امام زمان را به دلتان وارد نکنید.
🔹 مثل سربازی باشید که در پادگان، مدل لباس، مدل مو و مدل عملکردش باید طبق نظر فرمانده باشد. قبل از هر کار فکر کنید آیا این فکر، این عمل، این نحوه لباس پوشیدن مورد رضایت امام زمانم هست؟
🔸2⃣ دوم . اینکه امام زمان که تشریف بیاورند، برای برگرداندن دین به مسیر اصلی، بسیار اذیت می شوند. مسیحیها زودتر به حضرت ایمان می آورند ولی بعضی شیعیانی که ادعای اسلام و مسلمانی دارند ولی نمی خواهند ساخته شوند، برای حضرت اسباب زحمت می شوند.
🌱سعی کنید در برابر امام زمان سختی و لجاجت نشان ندهید. در برابر امام زمان تسلیم باشید، فرمانبردار باشید. تسلیم و فرمانبردار بودن در برابر امام زمان را تمرین کنید.
👤 استاد زعفری زاده
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🗣 یــاابـاعبـدالله الحـسـیـن@oshaghroghaye - عـشـاق الـرقـیـه(س)(3)_۲۰۲۱_۱۱_۱۹_۱۲_۵۲_۱۸_۸۳۶.mp3
زمان:
حجم:
6.2M
⭕️ پادکست امام زمانی
▫️این آقا حتّی یک بار هم دل امام
زمان علیه السلام را نشکست‼️
🎧» داستان همسفر شدن جناب سید کریم کفاش با امام زمان علیه السلام برای زیارت مشهد.
📚 عنايات حضرت مهدى علیه السلام به علما ص 368.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
@Ostad_Shojae4_5856988507179846198.mp3
زمان:
حجم:
8.63M
#شرح_دعای_ندبه ۴۳ ✨
«إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
❣ امام زمان"عج" منشأ تمام خوبیها و خِیرهاییست که در جهان وجود دارد.
و زمانی ما به عنوان فرزندان امام، و انسانهای تحت #تربیت متخصص معصوم، به این خیرها دست پیدا میکنیم و در آنها دخیل میشویم که....؟!
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_کاشانی
჻ᭂ࿐
حل میشود شکوه غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر میکنم
هر صبح بیقرارترینم برای تو
بیدار میشویم ازین خواب هولناک
یک صبح جمعه با نفس آشنای تو
آدینهای که میرسی و پهن میشود
چون فرش آسمانِ دلم زیر پای تو
یک روز گرم و روشن و سرشار میشویم
در خلسهای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلام تو مثل قند
حل میشود شکوه غزل در صدای تو
حاج منصور ارضی جمعه.mp3
زمان:
حجم:
12.21M
🌹برای امام زمانم چه کنم؟🌹
من از دیار حبیبم غریب افتادم
بیا بیا گل نرگس برس به فریادم...
#امام_زمان
👤 #حاج_منصور_ارضی
▪️پیشنهاددانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_555
-رنگش.
ماکان با دست آزادش پیشانی اش را خاراند و گفت:
-رنگش چه مشکلی داره؟
شهرزاد کمی به جلو متمایل شد و در حالی که بخاطر اخم بین ابروهایش خط افتاده بود گفت:
-من به اون طراحتون هم گفتم می خوام رنگ تابلو از طیف های صورتی و بنفش باشه.
ماکان خیلی جلوی خودش را گرفت تا چشم هایش گرد نشود و پشت بندش از خنده منفجر نشود.
شهرزاد همچنان با همان ژستش ادامه داد:
-ولی ملاحظه کنید رنگها همه توی طیف قهوه ای هستنتد.
ماکان خنده اش را فرو خورد و گفت:
-فرمودین تابلو برای چه فروشگاهیه؟
-مبلمان کار چوب.
ماکان فکر کرد:
رنگایی که شما سفارش دادی بیشتر برای تابلو فروش لباس نوزاد به درد می خوره ملوس خانم آخی صورتی دوست
داری؟
بعد یاد حرف پدرش افتاد که همیشه وقتی مادرش اخم می کرد می گفت عزیزم اخم نکن بین ابروهات خط می افته.
و به خط بین ابروهای شهرزاد نگاه کرد و دوباره با خودش گفت:
ولی با این خط بین ابرو ناز تر میشه.
بعد افکارش را که داشت خیلی یکته تازی می کرد کنار زد وگلویش را صاف کرد و گفت:
-خوب حالا من چکار باید بکنم؟
شهرزاد دوباره تکیه داد و یان بار دست به سینه نشست و در حالی که لحن دلخوری به صدایش می داد گفت:
-ببخشید من می تونستم از این ماجرا چشم پوشی کنم ولی طراح شما با کمال بی ادبی به من توهین کرد. برای همین
می گم از شما بعیده که از همچین غربتی هایی توی شرکتتون استفاده کنین. از اون تیپش معلوم بود از چه قماشیه.
ماکان این بار اخم غلیط تری کرد و تلفن را برداشت و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_556
_خانم دیبا لطفا ترنج رو بفرستید اتاق من.
شهرزاد از اینکه ماکان اینقدر صمیمی اسم ترنج را اورد کمی اخم کرد و لبش را نرم جوید.
ماکان مثلا داشت طرح را مجددا وارسی می کرد ولی زیر چشمی داشت عکس العمل شهرزاد را می پائید و توی دلش می خندید.
ارشیا دو تا یکی پله های شرکت را بالا رفت.
بدون توقف رفت سراغ اتاق ترنج. قبل از این راهش به اتاق ماکان ختممی شد و حالا به این اتاق کوچک که ترنج عزیزش صاحب ان بود.
کنار در ایستاد و به چهره او نگاه کرد.
سرش حسابی توی کارش بود و توجهی به اطراف نداشت.
سر تا پا مشکی پوشیده بود چقدر توی رنگ های تیره کوچک و خواستنی بود.آرام به در زد:
ترنج سرش را برداشت و با دیدن ارشیا لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
از پشت میزی بلند شد و به سمت او
آمد.
-سلام فکر نمی کردم بیای اینجا.
ارشیا با لذت داشت سر تا پای ترنج را بررسی می کرد.
مانتوی مشکی اش کوتاه شاید بیست سانتی بالای زانویش ایستاده بود.
کمر و بالاتنه تنگی داشت و کمر باریک و اندام کوچک او را قاب گرفته بود.
شلوارش هم مشکی از زانو کمی گشاد شده بود.
چهره اش توی ان مقعنه مشکی واقعا کودکانه بود.
ارشیا نگاهی توی راهر و رانداخت و سریع وارد اتاق شد و با یک حرکت ترنج را در آغوش گرفت و از روی مقنعه سرش را بوسید.
ترنج مشتی یه سینه او کوبید و گفت:
-ارشیا به خدا زشته یکی می بینه.
ارشیا دست دور کمر ترنج انداخت و گفت:
-فعلا که کسی نیست.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻