8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اولین قدمی که میتوانیم
برای امام زمان(عج) برداریم چیست؟
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
21.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سخنی عجیب از امیرالمومنین علی علیهالسلام درباره #کشف_حجاب زنان‼️
"یظهر فی آخرالزمان... نسوة کاشفات عاریات..."
در آخرالزمان زنانی ظاهر میشوند که کشف #حجاب میکنند و لخت و عریان بیرون میآیند!
(من لا يحضره الفقيه ج ۳، ص ۳۹۰)
👤محمدامین اصغری
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ "ویژگی ممتاز یاران امام زمان علیهالسلام"
چرا شهید حسن باقری در شب عملیات اینگونه گریه میکرد...⁉️
📹 "حجتالاسلام راجی "
✨او با لشکری از شهیدان خواهد آمد
#هفته_دفاع_مقدس #دفاع_مقدس
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️چرا امام زمان(عج) ظهور نمیکنه؟
خدا یازده امام داد و ما با بیلیاقتیمون کُشتیمشون!
از امام صادق(ع) پرسیدن: چرا امام زمان نمیاد؟ گفتن: چون ترس از کشته شدنش وجود داره...
هر وقت تونستید از آخرین ذخیره الهی دفاع کنید، ایشون میان💙🌱
#امام_زمان #جمعه
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
🔴 هشدار حجت الاسلام قاسمیان: پای شیاطین جنّ باز شده‼️
فعالیتهای ماوراالطبیعه گسترش پیدا کرده و تعداد افرادی که در جوامع جهانی دچار مشکلات ماورایی میشوند نیز در حال افزایش است.
بر همه واجب است حفظ نماز اول وقت و قرائت قرآن و رعایت اصول و قواعد ماورایی در سبک زندگی اسلامی ✓
سواد ماوراالطبیعه ماورا
مادی شدن جن
#امام_زمان #حجاب
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 خصوصیات چهره #امام_زمان ( عج الله تعالی فرجه الشریف ) در روایات
👌 پیشنهاد دانلود و نشر
درمحضرحضرت دوست
❣قسمت ۲۵ و ۲۶ با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کن
💥قسمت ۲۷ و ۲۸
از حرف های شهروز خشکم میزند. انگار برقی با ولتاژ بالا به من وصل کردهاند. حالا دلیل آن خندههای مرموزش را میفهمم. برای یک لحظه تمام قدرتم را در دستم جمع میکنم و محکم روی صورت شهروز فرود میآورم.
شهروز که انگار انتظار این حرکت را نداشت، چند قدمی به عقب پرت میشود. با صدایی که نفرت در آن موج میزند میگویم
+خیلی پست فطرتی. چطور به خودت اجازه میدی انقدر راحت به من تهمت بزنی؟خودتم خوب میدونی که من اهل این کارها نیستم، دلیل ناراحتیمم فقط و فقط خود تو هستی .
شهروز هنوز گیج و منگ است. وقتی به خودش میآید اخم غلیظی میکند و با قدمهایی بلند فاصلهی بینمان را پر میکند . با صدایی که سعی میکند بلند نشود میگوید
_هوی خانم کوچولو مثل اینکه حواست نیست با کی طرفی. فکر نکن هر غلطی که دلت بخواد میتونی بکنی منم ساکت میشینم هیچ کاری نمیکنم.
صورتش به قرمزی میزند. رگ های گردنش ورم کرده اند. انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید جلوی صورتم میگیرد .
_مطمئن باش، مطمئن باش انتقام این سیلی رو سخت ازت میگیرم.
تابحال او را انقدر عصبی ندیده بودم. فکر نمیکردم انقدر عصبانی شود.از تهدیدهایش میترسم. میدانستم اهل عمل است، اگر حرفی بزند حتما به آن عمل میکند. سعی میکنم ترسم را پنهان کنم و نقاب خونسردی را به صورتم میزنم
_هر کاری دلت میخواد بکن .
به سرعت از اتاق خارج میشوم.به دستهایم نگاه میکنم. بخاطر فشار عصبی زیاد لرزش گرفته اند. از سیلی که زدم پشیمان نیستم . باید حساب کار دستش بیاید. سعی میکنم فکرم را از شهروز منحرف کنم. وارد جمع میشوم و کنار سوگل مینشینم. سوگل با تعجب میپرسد
_چرا انقدر دیر کردی ؟
+هرچی میگشتم گوشیمو پیدا نمیکردم .
_عیب نداره حالا گوشیتو بده عکس بگیرم
دستم را داخل جیبم میکنم ولی چیزی نمییابم. کمی فکر میکنم و تازه بیاد میآورم که موقع جر و بحث با شهروز گوشی را روی میز تحریر گذاشتهام. سری به نشانه تاسف تکان میدهم. دیگر نمیتوانم به اتاق بروم چون شهروز هنوز آنجاست. سعی میکنم طبیعی رفتار کنم.
+فکر کنم گوشیمو تو خونه جا گذاشتم آخه نبود
سوگل بلند میشود
_پس میرم گوشیه مامانمو بیارم
وقتی سوگل بلند میشود شهروز از اتاق خارج میشود
«دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم؟
نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای»
شهریار
جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . به روی خودم نمیآورم و سعی میکنم نگاهش نکنم. شهروز میرود و کنار شهریار مینشیند. شهریار با تعجب میپرسد
_چرا صورتت قرمز شده ؟
شهروز ابتدا به من و بعد به شهریار نگاه میکند
+حواسم نبود در اتاق خورد تو صورتم .
شهریار یکهو میزند زیر خنده . شهروز با تعجب میپرسد
+چرا میخندی ؟
_فکر نمیکردم انقدر دست و پا چلفتی باشی
شهروز آرام با آرنج به پهلوی شهریار میزند. شهریار سریع خودش را جمع و جور میکند. از حرکات بامزه ی شهریار خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم. سوگل هم ریز ریز میخندد.
بعد از صرف شام، در آشپزخانه به بهاره خانم کمک میکنم.آخرین ظرف خورشت را هم در قابلمه خالی میکنم .
بهاره دست روی کمرم میگذارد
_دستت درد نکنه عزیزم خیلی خسته شدی برو بشین کار ها تموم شد . چند تا خورده کاری مونده اون هارو هم خودم انجام میدم
+نه بابا کاری نکردم . بزارید کارها که تموم شد بعد میرم .
_نه عزیزم برو . مهمون که اصلا نباید کار کنه . همینقدرش هم چون اصرار کردی اجازه دادم
+پس با اجازتون
از آشپزخانه خارج میشوم. همه ی مردها گرم صحبت هستند و راجب مسائل سیاسی بحث میکنند. شهریار دور از جمع روی مبل نشسته و تلویزیون تماشا میکند. معلوم است که از بحث سیاسی خوشش نمیآید. میروم و کنار شهریار مینشینم.بهترین فرصت هست که از دلش دربیاورم. شهریار که تازه متوجه حضور من شده است نگاهم میکند و لبخند میزند. گفتن اسمش بدون آقا برایم سخت است اما بعد از کلنجار رفتن با خودم بلاخره صدایش میزنم
+شهریار
انگار منتظر بود صدایش بزنم. چشم هایش برق میزنند و با مهربانی میگوید
_جانم
کمی خجالت میکشم ولی سریع خودم را جمع و جور میکنم
+میخواستم بابت کیک تشکر کنم دستت درد نکنه هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی خوشگل بود، زحمت کشیدی
_خواهش میکنم کاری نکردم . ولی اصلا رسمی حرف زدن بهت نمیاد
آرام میخندد. من هم به پیروی از او میخندم. میخواهم سر صحبت را باز کنم ولی نمیدانم چطور این کار را بکنم. تصمیم میگیرم درباره ی خودش سوال بپرسم
+میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟میخواهم راجبت بیشتر بدونم
_آره بپرس راحت باش
«قلبی به پاس عشق نمک گیر میشود
قلبی از عشق و عاطفه دلگیر میشود»
نیما درویش
ادامه دارد...
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
قسمت ۲۹ و ۳۰
_آره بپرس راحت باش
+اول اینکه میخوام بدونم چه رشته ای میخونی؟
_لیسانس پرستاری
+به پرستاری علاقه داری ؟
_خیلی زیاد. شهروز هم مثل من پرستاری میخونه. وقتی شهروز رفت برای پرستاری خیلی مسخرش کردم. ولی بعد یه مدت که از شهروز راجب رشتش پرسیدم واقعا به نظرم جذاب اومد و یک دفعه نظرم کلا عوض شد.
پرستاری واقعا شایسته و برازنده شهریار بود ولی اصلا فکر نمیکردم شهروز پرستاری بخواند. همیشه فکر میکردم میخواهد مهندس بشود. بعید میدانم شهروز پرستار خوبی بشود. میشود یک پرستار که فقط به بیمارهایش پوزخند میزند. از تصور این صحنه خندهام میگیرد .
شهریار لبخند کوچکی میزند
_تو چی میخوای بخونی ؟
+روانشناسی بالینی
_خیلی بهت میاد ولی اول باید خودتو درمان کنی
وبعد بلند میخندد....با خنده میگویم
+فعلا درمان تو تویه اولویته
سوگل از آشپزخانه خارج میشود و به سمت من میآید. وقتی شهریار را میبیند متوجه میشود که میخواهیم تنها صحبت کنیم. لبخند میزند و راهش را کج میکند. در دل بخاطر درک و فهم بالایش تحسینش میکنم .
کمی سکوت میکنم تابتوانم در ذهنم کلمات را کنار هم بچینم. نگاهم را ابتدا به چشم هایش و بعد به زمین میدوزم
+از دستم ناراحتی
_ناراحت؟ برای چی ؟
+امروز عصر
کمی به فکر فرو میرود. انگار تازه یادش آمده است.
_نه برای چی باید ناراحت باشم ؟ فقط میخوام بدونم دلیل گریهت چی بود ؟
+ناراحتیم بخاطر این نبود که تو برادرم شدی..... میشه جواب سوالتو ندم ؟
_اگه واقعا دوست نداری نگی، نگو، ولی دلم میخواست بدونم .
سرم را پایین میاندازم تا از نگاهش فرار کنم. وقتی سکوتم را میبیند بلند میشود
_جو سنگین شد بهتره برم پیش مردا . اونور هم یک نفر منتظرته .
وبا انگشت به سوگل اشاره میکند .
«ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران»
شهریار
بعد از رفتن شهریار سوگل را صدا میزنم . سوگل با لبخند کنارم مینشیند .
_خوب خواهر برادری با هم خلوت کرده بودینا
آرام میخندم
+با شهریار گرم نگیرم با کی گرم بگیرم؟ یک دونه داداش که بیشتر ندارم
با مشت آهسته به با زویم میزند
_خُبه خُبه . من این همه سال داداش داشتم پزشو ندادم حالا یک ساعت داداش پیدا کردی داری پزشو میدی به من
و بعد هر دو میخندیم
.
.
.
در چوبی را هل میدهم و وارد میشوم . نگاهم را داخل کافی شاپ میگردانم و بعد از کمی جست و جو هستی را پیدا میکنم . دستی برایش تکان میدهم و به سمتش میروم .
+سلام هستی جان خوبی ؟
_سلام خوبم تو چطوری ؟
+منم خوبم . ببخشید دیر شد تو ترافیک گیر کردم . خیلی وقته منتظری ؟
_نه منم تازه رسیدم. حالا بیا بشینیم به سمت یکی از میزهای خالی میرویم. صندلی را بیرون میکشیم و روی آن مینشینم. نگاهم را به هستی میدوزم
+خب حالا بگو برای چی گفتی بیام اینجا ؟
_دلیل خاصی نداشت گفتم بیایم حرف بزنیم
زبانش این را میگفت ولی چشمهایش چیز دیگری میگفت .
هستی دختر مهربان و با نمکی است. روز اول که دیدمش چندان از او خوشم نیامد . اما امروز بعد از مدت کوتاهی دوستی با او به این نتیجه رسیدم که میتواند دوست خوبی باشد .
مرد پیش خدمتی با لباس مشکی رنگی کنار میزمان می ایستد.با احترام میگوید
_سلام خیلی خوش اومدین. چی میل دارین ؟
هستی بدون اینکه به پیش خدمت نگاه کند میگوید
+دوتا قهوه و دوتا کیک براونی
مرد پیشخدمت بعد از یادداشت کردن سفارش ها از ما دور میشود .
با خنده میگویم
+کی به تو گفتی جای من نظر بدی ؟ اصلا شاید من قهوه دوست نداشته باشم
خنده ی نمکینی میکند.قهوه های اینجا عالیه مطمئنم هاشقش میشی.خنده اش را سریع جمع و جور میکند و با لحن جدی ادامه میدهد
_از این حرفا بگذریم . میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی
+بپرس مطمئن باش حقیقتو میکم اگر هم نتونم جواب نمیدم .
«گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست»
هوشنگ ابتهاج
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🕊🌹🕊
صبح است و یڪ طلوع
شعر و غزل براے تو
یعنے سلام،زنده شدم
با دعاے تو
خورشید هم بہ قدر تو
زیبا و خوب نیست
گل سعے میڪند برابرے ڪند
در ڪنار تو
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر
آقاے من آقاے دلتنگے✋❤️
21.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه
💚 سخنی عجیب از امیرالمومنین علی علیهالسلام درباره کشف حجاب زنان در آخرالزمان
🔹 یظهر فی آخرالزمان... نسوة کاشفات عاریات...
🔹 در آخرالزمان زنانی ظاهر میشوند که کشف #حجاب میکنند و لخت و عریان بیرون میآیند!
🌹 #سلام_امام_زمانم #بیداری_ملت نسبت به توطئه های یهودیان داخلی و خارجی است که موجب نزدیکی ظهور می شود از خدا برای ما آگاهی بطلب
👌 پیشنهاد دانلود و نشر
📚 من لا يحضره الفقيه ج ۳، ص ۳۹۰)