📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣3⃣#قسمت_سی_وچهارم
💢این #فریاد، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد:
دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از #خیمه ها و به #حسین مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد.
اما #حنجره اش دیگر یارى نمى کند.
و تو #دوست دارى کلام نگفته اش را #اطاعت کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ،
مى دانستى که #عاشورایى خواهد آمد.
آمده بودى و مانده بودى براى همین روز.
🖤اما هرگز گمان نمى کردى که #فاجعه تا بدین حد #عظیم و #شکننده باشد.
مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت...
و بر محمل #شهادت سفر خواهد کرد...
اما گمان نمى کردى...
که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از #ظهور او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى .
مادرت #عصمت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت #شهادت پوشیدند.
💢چشمت با #زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در #پهلو و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه #قساوت تا این حد، #گسترده باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که #بلاتشبیه شکل #خارپشت به خود بگیرد.مى دانستى که روزى #سخت_تر از روز اباعبداالله نیست .
🖤این را از #پدرت ، #مادرت و از خود #خدا شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد
یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم
نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این #عظمت در #عالم اتفاق بیفتد...
و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند...
💢مبادا که این سؤ ال و #حیرت ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب!
دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه #ملائک یک صدا مویه مى کنند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨
اما این #رجعت به ابتداى عالم نیست .
🖤این بلندترین #نقطه تاریخ است.
حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این #خلق جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و #گیسو و کار خلق پریشان مکن.بگذار #شمر با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید،
سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند...
💢و به دست خولى #بسپارد و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه #نور چهره او و #جمال صورت او آنچنان مرا به خود #مشغول کرد که داشتم از #کشتنش غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است....
بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که :
_✨قتل الامام ابن الامام(17)
🖤اما حرف از فرو #ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. #سجاد را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد.#شکیبایى ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است .
اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند...
💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند.
این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند.
جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . #این پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، #محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد.
🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب !
این خداست که به #تسلاى تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور #چشم على را...
نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا #گلایه نکن .
فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن.
خودت را #فقط_به_خدا بسپار.
#ادامه_دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣5⃣#قسمت_پنجاه
💢نه، باور نمى توان کرد....
اینهمه #زیور و #تزیین و #آذین براى چیست؟این صداى #ساز و #دهل و #دف از چه روست؟این #مطربان و #مغنیان درکوچه و خیابان چه مى کنند؟
این مردم به #شادخوارى کدام #فتح و #پیروزى اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟در این چند صباح،....
چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟
چه بلایى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ،
🖤#کوفه و #مردمش را اینچین #دگرگون کرده است؟چرا #همه_چشمها #خیره به این کاروان #غریب است ؟
به دختران و زنان #بى_سرپناه ؟
این چشمهاى #دریده از این کاروان چه مى خواهند؟فریاد مى زنى :_✨اى اهل کوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى کنید که چشم به #حرم_پیامبر دوخته اید؟
از خیل #جمعیتى که به نظاره ایستاده اید، زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد:
_شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟
💢پس این #جشن و پایکوبى و هیاهو براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟!عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه، در #پیروزى_کدام_جنگ
و براى #اسارت کدام دشمن ،🐲پایکوبى مى کنند؟نگاهى به اوضاع #دگرگون شهر مى اندازى... و نگاهى به کاروان خسته اسرا.... و پاسخ مى دهى :
ما اسیران ، از خاندان محمدمصطفائیم!
🖤زن ، گاهى پیشتر مى آید و با #وحشت و #حیرت مى پرسد: _و شما بانو؟! و مى شنود: ✨من زینبم! دختر پیامبر و على.و زن #صیحه مى کشد:
_خاك بر چشم من! و با شتاب به #خانه مى دود و هر چه #چادر و #معجز و #مقنعه و #سرپوش دارد، پیش مى آورد و در میان #گریه مى گوید: _بانوى من ! اینها را میان بانوان ودختران کاروان قسمت کنید.
💢تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى.... زن، التماس مى کند:_این #هدیه است. تو را به خدا بپذیرید.لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى.پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد.... و هر کس به قدر #نیاز، تکه اى از آن بر مى دارد.#زجر_بن_قیس که #زن را به هنگام این مراوده دیده است، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند.... زن مى گریزد...
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وچهارم
💢و ماءموران در مى مانند که چه باید بکنند... با این چهره هاى پنهان و #گریان، با این کجاوه هاى لرزان و با این صیحه هاى ناگهان... سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر مى سازد و آرام در گوشت زمزمه مى کند: _بس است عمه جان! شما بحمدالله #عالمه_غیرمتعلمه اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم #لدنى و #تفهیم الهى پرورده است.
🖤و تو با جان و دل 💖به #فرمان_امام_زمانت ، سر مى سپرى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى.
اما نه ، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى.زنى از بام خانه 🏡مجلل خود، سر بر آورده است ، و به سر بر نیزه حسین ، اهانت مى کند،... زباله مى پاشد و ناسزا مى گوید.زن را مى شناسى ، #ام_هجام از بازماندگان خبیث #خوارج است.
💢#دلت_مى_شکند،...
دلت به سختى از این #اهانت مى شکند، آنچنانکه سر به آسمان 🌫بلند مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى :_✨خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن!
هنوز کلام تو به پایان نرسیده،...
ناگهان انگار زلزله اى فقط در همان خانه واقع مى شود، ارکان ساختمان فرو مى ریزد و زن را به درون خویش مى بلعد.
🖤زن ، حتى #فرصت_فریادى پیدا نمى کند.... خاك و غبار به هوا بلند مى شود.
رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند و بیش از آن ، #حیرت بر جان همگان مسلط مى شود.پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم ، صاحب چنین قرب و قدرتى است ؟بى جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت ؟
💢این زن مى تواند به نفرینى، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟ چه #حکمتى در کار این خاندان هست ؟!کاروان ، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد.... و به سمت دارالاماره پیش مى رود. #خبر به سرعت باد در کوچه پسوچه هاى #کوفه مى پیچد.
ماموران تا خود دارالاماره جرات نفس کشیدن پیدا نمى کنند.کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد...
🖤هر چه کاروان به دارالاماره نزدیکتر مى شود از حضور مردم کاسته مى گردد... و بر تعداد #ماموران و حاجبان افزوده مى شود.وقتى که #دارالاماره در منظر چشمهایت قرار مى گیرد،
باز به یاد #پدر مى افتى....
#ادامه_دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
#قسمت_پنجاه_هشتم
🏴#پرتوپانزدهم🏴
💢#برسرسجاد می گیرى و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشى : #بس_نیست #خونهایى که از ما ریخته اى. به خدا قسم که براى کشتن او باید از روى #جنازه_من بگذرید.ابن زیاد به اطرافیان خود مى گوید:_ #حیرت از این محبت خویشاوندى! به خدا قسم که به راستى حاضر است #جانش را فداى او کند.
سجاد به تو مى گوید: آرام باش عمه جان! بگذار من با او سخن بگویم.
و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشد:
_ابن زیاد! مرا از قتل مى ترسانى؟! تو هنوز #نفهمیده اى که کشته شدن #عادت ما و شهادت #کرامت خاندان ماست ⁉️
🖤ابن زیاد از #صلابت این کلام برخود مى لرزد. رو مى کند به ماموران و مى گوید:_رهایش کنید. بیمارى اش او را از پا در خواهد آورد. و فریاد مى زند:
_ببریدشان. همه شان را ببرید. و با خود فکر مى کند:_کاش وارد این جنگ نمى شدم . هیچ چیز جز #شکست و #شماتت بر جا نماند... شما را #درخرابه اى کنار #مسجد_🕌اعظم سکنى مى دهند تا فردا راهى #شامتان کنند و تا صبح ، هیچ کس سراغى از شما نمى گیرد، مگر #کنیزان و #اسیرى چشیدگان.
#پس_کجارفتند آنهمه مردمى که در بازار کوفه #ضجه مى زدند....
💢و #اظهارندامت و #حمایت مى کردند؟!چه شهر #غریبى است #کوفه!
پشت سر، فریبگاه فتنه خیز کوفه است و پیش رو، شهر شوم #شام....
پشت سر، خستگى و فرسودگى است و پیش رو التهاب و #اضطراب...
کاش کوفه، نقطه ختم مصیبت بود... کاش شهرى به نام شام در عالم نبود.
کاش در بین کوفه و شام ، منزلى به نام #نصیبین نبود و #سجاد در این منزل #باغل_و_زنجیر از مرکب فرو نمى افتاد.
کاش منزل'' #جبل_جوشن '' ى درنزدیکى شام نبود و #زنى از اهل بیت ، به ضرب #تازیانه ماموران ، کودکش #سقط نمى شد....
🖤کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام '' #اندرین'' نبود و اهالى و ماموران ، شب را تا صبح🌤 با #شادى و #طرب و #خواندن و #نواختن و #شراب نوشیدن ، آتش به دل کاروان نمى زدند.
کاش منزل '' #عسقلان '' ى در کار نبود و #دخترکى از مرکب نمى افتاد و زیر #دست_وپاى شتران نمى رفت و با #مرگش جگر تو را نمی گداخت.... کاش راه اینقدر طولانى نبود.... کاش هوا اینقدر گرم نبود،
💢کاش در منازل بین راه ، دشمن 🐲، شما را در ضل آفتاب ، رها نمى کرد...
تا تو ناگزیر شوى #سجاد بیمار را در زیر #سایه_شتر بخوابانى و کنار بسترش #اشک 😢بریزى و بگویى :_چه دشوار است بر من ، دیدن این حال و روز تو.
کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز #یک_قرص_نان نبود... تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به #کودکان ببخشى و از فرط #ضعف و #گرسنگى ، نماز شبت را #نشسته بخوانى.و باز همه این مصائب، قابل #تحمل بود اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود.... #کوفه اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است ، جان تو را به آتش کشید،...
#شام با تو چه خواهد کرد!؟
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣6⃣#قسمت_شصت_وهفت
💢... #ملجاء و #پناه من خداست و #شکوه_گاه من خداست... پس هر #مکرى که مى توانى بساز و هر تلاشى که مى توانى بکن.به خدا سوگند که ریشه #یادما را نمى توانى بخشکانى..
و وحى ما را نمى توانى بمیرانى..
و دوره ما را نمى توانى به سر برسانى..
و #ننگ این حادثه را نیز نمى توانى از خود برانى... #عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت #کوتاه و معدود و جمعیتت #پراکنده و مطرود.
🖤روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد:'' الا لعنۀ االله على الظالمین.(39)''پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است... که براى اولمان #سعادت و مغفرت رقم زد و براى آخرمان ، #شهادت و رحمت.از خدا مى خواهیم که ثوابشان را کامل کند... و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان #شایسته آنان قرار دهد،... که او با محبت و مهربان است.. و او براى ما کافیست و هم او #بهترین پشتیبان ماست.✨
💢نفسى عمیق مى کشى و مى نشینى...
پشت دشمن را به خاك مالیده اى،
کار را به انجام رسانده اى..
و حرفى براى گفتن ، باقى نگذاشته اى...
آنچه باقى گذاشته اى فقط #حیرت است... یزید،اطرافیان یزید، بزرگان مجلس ، زنان پشت پرده ، سربازان و ماءموران و محافظان و حتى اهالى کاروان... همه #مبهوت این سؤالند که...
🖤آیا #تو همان زینبى که #داغ دیده اى؟!تو همان زینبى که #اسارت چشیده اى؟! تو همان زینبى که #مصیبت کشیده اى ؟!یعنى اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت ، ذره اى از #جلال تو نکاسته است؟یعنى اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر و ارعاب دشمن ، ذره اى تو را به #عقب_نشینى وانداشته است؟
این لحن،... لحن محکومیت و اسارت نیست ، لحن #سیطره و #اقتدار است.
💢تو به کجا متصلى زینب⁉️
تو از کجا مدد مى گیرى؟ تو اهل کدام جلالستانى ؟اکنون یزید باید چیزى بگوید... و این #سکوت_سنگین مجلس را بشکند. اما چه بگوید؟... تو چیزى براى او باقى نگذاشته اى.همه این برنامه ها و مقدمات و تشریفات براى #شکستن_شما بوده است... و تو نه تنها نشکسته اى که #درنهایت استوارى و اقتدار، #دشمن را مچاله کرده اى و دور انداخته اى.تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها راندیده گرفته اى.
🖤تو یزید را #رسواى خاص و عام کرده اى.اکنون #هراقدامى از سوى یزید او را رسواتر و ضایعتر مى کند.... قتل و غارت و شکنجه و اسارت، امتحان شده است و #نتیجه اش این شده است. باید دستى بالاى دست این تحقیر بیاورد تا به شرایط مساوى دست پیدا کند....
و همین راه را پیش مى گیرد: 👈فرو خوردن خشم و اظهار بىاعتنایى.
این بیت شعر، بهترین چیزى است که در آن لحظه به ذهنش مى رسد:_این فریادى است که شایسته زنان است و مرثیه سرایى بر داغدیدگان آسان است.
اما نه، این شعر، مشکلى از یزید را حل نمى کند....
💢#بهترین گواه ، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست.ناگهان #زنى از زنان بارگاه یزید، بى اختیار، باسربرهنه ، خود را به درون مجلس مى افکند،... بر سر بریده امام ، سجده مى برد و فریاد واحسیناه سر مى دهد و از میان ضجهه ها و مویه هایش این کلمات شنیده مى شود:_اى محبوب خاندان رسول الله! اى فرزند محمد! اى غمخوار یتیمان و بیوه زنان! اى کشته حرامزادگان!... اى یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش 🔥دنیا قبل از آخرت #بسوزاند.یزید، دستور مى دهد که او را هر چه سریعتر از مجلس بیرون ببرند... #ابوبرزه_اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید....
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣6⃣#قسمت_شصت_هشتم
💢#ابوبرزه_اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید:_واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من #شاهد بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، #پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود:(شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.)(40)
🖤#خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود....
و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید:_بدان که تو در قیامت با #ابن_زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم) #یحیى_بن_حکم برادر #مروان که همیشه از #یاران و #نزدیکان یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند:
💢_آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟!(41)
یزید، #چوبى را که در دست دارد، به سوى او #پرتاب مى کند و فریاد مى زند:
_ببند دهانت را.یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید:
_دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد.
🖤#راس_الجالوت، پیر مردى است از #علماى بزرگ #یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ،
دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن #حرفهاى تو و دیدن #رفتار یزید، او را دچار #حیرت و شگفتى کرده است....
رو مى کند به یزید و مى پرسد:
_آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟!
یزید مى گوید:_آرى ، اینچنین است.
راءس الجالوت مى پرسد:_به چه جرمى اینها کشته شدند؟
💢یزید پاسخ مى دهد:
_او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت.
راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید:
_فرزند پیامبر که به حکومت ،#شایسته_تر است. #نسل_من پس از #هفتاد پشت به #داود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، #بى_حضور و #مشورت و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما #فرزندپیامبرتان را به فاصله #یک_نسل مى کشید و به آن #افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید.
🖤یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،... خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : _اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم.
راءس الجالوت مى گوید:_این کلام که #حجتى #علیه خود توست. اگر #پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى #ایمان_مى_آورم.
💢 و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید:_در پیشگاه جدت #گواه باش که من #شهادت مى دهم به #وحدانیت خدا و #رسالت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).یزید دندان مى ساید و مى گوید:
_عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم.
و فریاد مى زند:...
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani