درمحضرحضرت دوست
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستوپنج 👈این داستان⇦《 قسم به رحمت تو 》 ــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوشش
👈این داستان⇦《 پیشنهاد عالی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎توی راه دانشگاه، گوشیم📱 زنگ زد ...
- سلام داداش ... ظهر چه کارهای؟ ... امروز یه وقت بذار حتما ببینمت ...
🔹علی حدود ۴ سالی از من بزرگتر بود ... بعد از سربازی اومده بود دانشگاه ... هم رشته نبودیم ... اما رفیق ارزشمند و با جربزهای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد ... هم آشنایی و رفاقتش ... هم پیشنهاد خوبی که بهم داد ... تدریس خصوصی درسهای دبیرستان ... عالی بود ...👌
🔸از همون لحظهای که این پیشنهاد رو بهم دادن ... یاد تو افتادم ... اصلا قیافهات از جلوی چشمم نمیرفت ... هستی یا نه؟ ... البته بگم تا جا بیوفتی طول میکشه ... ولی جا که بیوفتی پولش خوبه ...💶
🍃منم از خدا خواسته قبول کردم ... با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم ... شیمی ...🌡
🔻هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد ... اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم ... اول، دوم و سوم دبیرستان ...
💠هر چند رقابت با اساتید کهنه کار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود ... اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم ...🍃✨
🔹گاهی یک اتفاق میتونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه ... شاید بعد از گذر سالها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی ... یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چند سال پیش بهت کرده نشی ... اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود... و خدا اون رو برای چند سال بعدت آماده کرده ...✨
🔸درست مثل چنین زمانی ... زمانی که داشتم متن قرارداد رو میخوندم و امضا میکردم ... چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمیرفت ...🤓
💢توی راه برگشت ... رفتم از خیابون سعدی ... کتابهای درسی و تست شیمی رو گرفتم ... هر چند هنوز خیلیهاش یادم بود ... اما لازم بود بیشتر تمرین کنم ...
▫️شب بود که برگشتم ... سعید هنوز برنگشته بود ... مامان با دیدن کتابها دنبالم اومد توی اتاق ...
مهران ... چرا کتاب دبیرستان خریدی❓ ...
🔘ماجرای اون روز که براش تعریف کردم ... چهرهاش رفت توی هم ... چیزی نگفت اما تمام حرفهایی که توی دلش میگذشت رو میشد توی پیشونیش خوند ...😔
🔹مامان گلم ... فدای تو بشم ... ناراحت نباش ... از درس و دانشگاه نمیزنم ... همه چیز رو هماهنگ کردم ... تازه دایی محمد و دایی ابراهیم ... و بقیه هم گوشه کنار ... دارن خرج ما رو میدن ... پول وکیل رو هم که دایی داده ... تا ابد که نمیشه دستمون جلوی بقیه بلند باشه ... هر چی باشه من مرد این خونهام ... خودم دنبال کار بودم ... ولی خدا لطف کرد یه کار بهتر گذاشت جلوم ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
لینک کانال : @Abbasse_kardani