#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_دوم
-یه پیشنهاد دو طرفه است؟ ... یا باید باشم یا کلا ...؟ ... دارید چنین حرفی رو به من می زنید؟ ...
و می دیدید؟...
شما حقیقتا زیرک هستید . از این زندگی خسته نشدید؟... -اگر منظورتون شستن توالت هاست ... نه ...... من کشورم و مردمش رو دوست دارم . اما پیش از اون که یه لهستانی باشم به مسلمانم ...
و توی قلبم گفتم...
"قبل از اینکه رئیس جمهور لهستان، رهبر من باشه ... رهبر من جای دیگه است" ... در اون لحظات ... تازه علت ترس اون مردها رو از دژهای اسلام و ایران درک می کردم ... یک لهستانی در سرزمین خودش ... اما تبدیل به مرز و دیوارهای اون دژ شده بود....
سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم..
آیا این دو با هم منافات داره؟...
-دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با یهودی ها داشته ... و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها... جایی برای یه مسلمان توی سیستم اون هست؟ ...
پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود... محکم توی چشم هاش نگاه کردم... -یعنی من اشتباه می کنم؟ ... لبخند کوتاهی زد ...
برعکس خانم کوتزینگه .. اشتباه نمی کنید ... اما من به وطن پرست كاتولیكم .. و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن . و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت پدرم و باهاش دست داد ...
از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان ... شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید...
مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد ... از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani