درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 142 💠 وارد مسجد شدند و هنوز حاج اقا نماز رو شروع نکرده بود، رفتند پیش حاج اقا و #مح
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو چهل و سوم و صدو چهل
و چهارم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 144 🔰 حاج اقا عسکری: 👈 اما صیحه آسمانی چه ویژگی ای داره که ما اون رو بشناسیم ؟ 👈
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو چهل و پنجم و صدو چهل
و ششم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 146 🔰 ❇️ بعد این صحبت حاج اقا ، هم همه کل مسجد رو گرفت هرکسی داشت با بغل دستی خودش
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو چهل و هفتم و صدو چهل
و هشتم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 148 🔰 حاج اقا عسکری: اما محتوای صیحه دوم چی هست... همانطور که گفتم صیحه دوم حرف از
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو چهل و نهم و صدو پنجاه👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 150 🔰 حاج اقا عسکری : با گفتن نکته اول متوجه شدین که قرار نیست ما در صیحه ، نام سفی
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و یکم و صد و پنجاه و دوم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 152 🔰 حاج اقا عسکری در ادامه صحبت های خودشون درباره معرفت به امام زمان (غج) و اهمیت
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و سوم و صد و پنجاه و چهارم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 154 🔰 حاج اقا عسکری : 👌 اما چرا حتی اگر ظهور را درک نکردیم هم افزایش معرفت به درد م
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و پنجم و صد و پنجاه و ششم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 156 👈 حاج اقا : میخوای بری عراق برای مدافع حرم ؟ 🔰 #محمد_مهدی : راستش خیلی وقت هس
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و هفتم و صد و پنجاه و هشتم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 158 ✳️ شب 21 ماه مبارک رمضان آمد 👌 دوباره شب قدر و باز هم فرصت عبادت خدا 💠 سر سفر
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و نهم و صد و شصت👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 160 ❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و یکم و صد و شصت و دوم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 162 🔰 محمد مهدی که انتظار شنیدن این چیزها رو نداشت، کاملا جا خورد و متعجب شد ! 👈و
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و سوم و صد و شصت و چهارم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 164 ✳️ همه داشتند به هم زنگ می زدند و اولین چیزی که از هم می پرسیدند این سوال بود:
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و پنجم و صد و شصت و ششم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 166 🔰 مردم همه در جوش و خروش بودند بعضی ها تو شک و حیرت رفتند بعضی ها اصلا نمی دون
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و هفتم و صد و شصت و هشتم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 168 🔰 محمد مهدی هم اومد اسم نوشت و رفت ساده و مخفی بدون اینکه کسی متوجه بشه 👈👈وقتی
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و نهم و صد و هفتاد 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 170 🔰 اما فقط یک چیز رفتن رو برای اونها آسان می کرد و اینکه این زن و بچه الان در ا
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هفتادو یکم و صد و هفتاد و دوم 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
🔰 #رمان_محمد_مهدی 172 ❇️ اما واقعا نیروی کمکی نیاز بود هم سلاح و مهمات هم تجهیزات برای زندگی موقت م
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هفتادو سوم و صد و هفتاد و چهارم 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 174 🔰رهبر ایران در اولین دیدار عمومی خودشون با صراحت اخبار احتمال حمله به ایران رو
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هفتادو پنجم و صد و هفتاد و ششم 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 176 ✳️ لشکر سفیانی برای هجوم همه جانبه آماده بود، اما از راه زمینی فقط نمی تونستن
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هفتادو هفتم و صد و هفتاد و هشتم 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 178 💠 تصمیم نهایی در اون جلسه گرفته شد. تصمیم این بود که #سفیانی با همراهی غرب و آم
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هفتادو نهم و صد و هشتاد 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 180 ✳️ بعد صحبت مسئول انگلیسی ، و تائید اون از طرف همه جوانب ، #سفیانی مامور شد تا
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هشتادو یکم و صد و هشتادو دوم 👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 182 🔰 👈 یک مرتبه حاج قاسم دید که #محمد_مهدی به زمین افتاد ، سریع رفت سراغش تو اون
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هشتادو سوم و صد و هشتادو چهارم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 184 💠 تو همین حس و حال بودند محمد مهدی و ساسان که یک مرتبه خبر رسید #سفیانی یک لشک
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هشتادو پنجم و صد و هشتادو ششم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 186 🔰 👈 امام زمان (عج) قبل رفتن به مکه ، دست به دعا شدند و در دعای خودشون از خدای م
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو هشتادو هفتم و صد و هشتادو هشتم👇👇👇
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 190 🔰 👈 محمد مهدی وقتی این خبر رو شنید سریع خودش رو به ساسان رسوند و گفت ساسان ساسا
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو نود و یکم👇👇👇