eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
647 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اینقدر حرصم گرفته بود که دلم می خواست ماکان و خفه کنم. در حالی که سعی می کردم صدام نلرزه گفتم: _خودتون هی می گین زنگ بزن بیام دنبالت اونوقت. بابا آقا که میگه من نمی تونم ماکانم در دسترس نیست بعدم کوتاهی خودتونو می ندازین گردن من. دیگه داشت گریه ام می گرفت. بشقابم و زدم کنار و بلند شدم.مامان گفت: _کجا نهار نخوردی؟ _خیلی ممنون واقعا صرف شد. و با عجله رفتم طرف اتاقم بابا صدام کرد: _ترنج بابا! بدون توجه به بابا از پله بالا دویدم و در اتاقم و محکم به هم کوبیدم. همون جا پشت در نشستم و شروع کردم به جویدن ناخنم.یادم نمی اومد قبلا تو همچین موقعیتی گریه ام گرفته باشه ولی حالا اگه یه ذره دیگه نشسته بودم حتما زده بودم زیر گریه. در اتاقم و قفل کردم و رفتم سراغ کتابم. دنیای رویایی کتابها از دنیای واقعی قشنگ تره.تا شب داشتم کتاب می خوندم. این یکی هجمش زیاد بود تا شب تمام نشد. مهربان یکی دوبار اومد پشت در و برام خوردنی اورد ولی من محل ندادم. اصلا اشتها نداشتم. قبل از اومدن بابا و ماکان هم رفتم پائین و برای خودم یه پارچ آب و یه خورده میوه برداشتم و به مهربانم گفتم: _حق نداری بیای پشت در اتاقم و برا شام صدم کنی. به همه شون بگو نمی خورم. متوجه شدی؟ مهربان فقط نگام کرد. سریع برگشتم تو اتاقم و چراغ و خاموش کردم. و مشغول کتاب خوندن شدم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻