🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_20
خاموش کردم.
صدای مهمونا از حیاط می اومد.
داشتن می رفتن.
از پشت پرده یه نگاه کوتاه به حیاط انداختم.
ارشیا و ماکان داشتن حرف می زدن و می خندیدن. لبم و جویدم و گفتم
_دارم برات مستر ماکان. یه حالی ازت بگیرم. برا من
سوسه میای. حساب تورو جدا می رسم.
رفتم سراغ کمدم.خدا کنه هیچ کس نیاد تو کمد منو نگاه کنه.
عین خرازی شده همه چی توش پیدا میشه. لای خرت و پرتام یه قوطی نصفه حشره کش پیدا کردم و کشیدمش بیرون.
ماکان فردا یه قرار کاری داشت که باید می رفت برای بستن یه قرار داد.
عادتش بود قبل از خواب حتما لباس فرداشو
اماده می کرد چون حساسیت خاصی روی لباسش داشت. دقیقا برعکس من.
هر وقت می خواستیم بریم مهمونی من
اولین نفر آماده بودم ماکان آخرین نفر.
بس که روی لباسش وسواس داشت.
مونده بودم این چه جوری می خواد زن انتخاب کنه.
اسپری و گذاشتم زیر تختم و خوابیدم.
@Abbasse_kardani
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻