eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 پوزخند زدم. برای سر درد مامان بیشتر نگران بود تا حال الان من. ارشیا طبق معمول مثل آدمای کر و لال از در بیرون رفت. مهربان کمکم کرد و لباسمو پوشیدم. ماکان به بابا گفت -من یه قرار کاری دارم. باید برم. -خودم می برمش. تو برو به کارت برس. ماکان از پله بالا دوید و من و بابا در حالی که مهربان قربان صدقه ام می رفت از در خارج شدیم. ارشیا دستاشو کرده بود تو جیبشو تو حیاط قدم میزد.ما رو که دید جلو اومد اصلا به من نگاه نمی کرد گفت: -کاری از دست من بر میاد؟ -نه عمو جان شما با ماکان به کارت برس. -خلاصه اگه کاری بود من هستم. اینقدر لجم گرفته بود که دلم می خواست خفش کنم. اصلا انگار من وجود خارجی ندارم حالاکه به صداش که کنارم نشسته بود فکر میکردم. می دیدم هیچ نگرانی یا اضطرابی تو صداش نبود. انگار که من مثلا یه گونی سیب زمینی بودم که از پله پرت شده بودم اونم داشت درباره همون گونی سیب زمینی صحبت میکرد و می گفت: -ببین سیب زمنیا له نشده باشن. آروم آروم راه می رفتم تا دستم درد نگیره. واقعا حرکات ارشیا رو درک نمی کردم.چرا اینقدر منو ندید می گرفت. باز طبق معمول اومدم شونه هامو بالا بندازم که درد پیچید تو دستم و بلند گفتم:آی. @abbass_kardani 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻