🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_270
شاهای ایرانی حرمسرا داشتن و مردای ایرانی
زناشونو توی خونه نگه میداشتن بعد اعراب بعد از اسلام یاد گرفتن.زنا خصوصا زنای اشراف حق نداشتن پیاده توی خیابون راه برن باید با تخت روان پرده دار بیرون می رفتن. این چطور احترام و عزتیه که زن و توی هفتاد سوراخ قایم می کردن و طرف حتی نباید با پدر و بردارش ملاقات می کرده؟
کسرا انگورش را تمام کرده بود گفت:
-خوب حالا این قصه ها مال کدوم کتابه؟ هزار و یک شب؟
ارشیا اینقدر ذوق زده به دهان ترنج چشم دوخته بود که متوجه نشد مهرناز خانم با چشمانی باریک شده او را زیر نظر دارد.
این حرفا از آنجا برایش جالب بود که خودش هم خیلی
از این چیز ها را نمی دانست. اگر هم آتنا را قانع کرده بود از این طریق نبود.
فقط درباره دین و وظیفه دینی برایش صحبت کرده بود. ولی ترنج انگار دنبال ریشه این کار بود.ترنج رو به ماکان گفت:
-داداش می تونم از کتابخونه ات
یک کتاب بردارم؟
ماکان با تعجب به جمع نگاه کرد و گفت:
-آره چرا که نه؟
خودش هم مشتاق شده بود بداند این چه کتابیست که توی کتابخانه او هم هست. کسرا باز پراند که:
-پسر عمو نگفته بودی ترنج روت تاثیر گذاشته زدی تو کار کتابای دینی
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻