eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
668 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج فقط خندید و دل ارشیا را دوباره تکان داد ولی ماکان سر جنباند و گفت: -هیچی گفتم بهم میگی داداش خوشم میاد اینم داره استفاده می بره. ترنج زد به بازوی ماکان و گفت: -به جان خودم اینجوری نیست داداش. ماکان به ارشیا نگاه کرد و گفت: -می بینی ؟ارشیا کمی خم شد تا اندام کوچک ترنج را که پشت شانه های ماکان پنهان شده بود بهتر ببیند بعد گفت: -خوب دیگه می بایست جلوی زبونت و می گرفتی. اتنا با دیس های جوجه کباب رسید. جلسه گرفتین شام و کشیدن یخ میکنه زود باشین. ترنج دوید طرف آشپزخونه وقتی از کنار ارشیا رد میشد ارشیا فقط یک لحظه تصمیم گرفت و آرام گفت: -شال سفید بهت میاد. ترنج دیگر حال خودش را نمی فهمید.چه روزهایی که منتظر گوشه چشمی از ارشیا بود و حالا اتفاق افتاده بود. ارشیا او را دیده بود. خودش را کشت تا آن حالت بی خیال و خونسردش را دوباره حفظ کند. نباید با این دوتا جمله خودش را می باخت. هنوز اول راه بود. مهرناز خانم تمام مدت ارشیا را زیر نظر داشت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻