🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_306
حسابی غرق کار بود و برای خودش زیر لب شعر را همراهی
میکرد.
"عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته ٔ سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
قصه ٔ خوبان به نوعی باز گفت
اتشی در پیر و در برنا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
بهر آشوب دل سودایی انخال فتنه بر رخ زیبا نهاد وز پی برگ و
نوای بلبال نرنگ و بویی در گل رعنا نهاد
ارشیا با لذت خاصی او را تماشا می کرد.
صبر کرد و او هم توی ذهنش آهنگ را برای خودش خواند وقتی تمام شد. به در زد
ترنج یک لحظه از کارش دست کشید و با دیدن ارشیا نگاهش را
دزید و بلند شد.
-اجازه هست؟
-بله بفرمائید.
ترنج تنها صندلی اتاقش را به او تعارف کرد.
-جای دنجی دارین.
-تنهایی راحت ترم. اینجا همه از من بزرگترن و چندتاشونم متاهلن برای همین باهاشون راحت نیستم.
ارشیا نگاهی به طرحای روی دیوار انداخت و گفت:
-کارای خودته؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_306
ترنج نگاه مشتاقش را روی کارهایش گرداند و گفت:
-آره.
ارشیا بلند شد و با دقت کارها را نگاه کرد.
-فکر نمی کنم با نمره پایان ترم مشکلی داشته باشی.
ترنج در حالی که با انگشتش روی میز اشکال درهم و برهمی می کشید گفت:
-نمی دونم بستگی به استادش داره. آخه جدید اومده زیاد
نمی شناسمش نمی دونم بیشتر معیار نمره دادنش چیه.
ارشیا دست به سینه به دیوار تکیه داد و با ابروهای بالا رفته
به ترنج که دستش زیر چانه اش بود و نگاهش روی اشکال نامفهومی که روی میز میکشید قفل شده بود،خیره شد و
گفت:
-من می شناسمش آدم بدی نیست. به کار افراد نمره میده نه به ظاهرشون.
پوزخند ترنج را دید:
طواقعا؟
ارشیا یک بار دیگر به جمله اش فکر کرد و تازه متوجه منظور ترنج شد. ذهنش قفل کرده و حیران مانده بود.
هیچ وقت توی چنین موقعیی گیر نیافتاده بود.تازه جدا از این چه می توانست بگوید
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻