eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
672 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 و دوباره نگاهش را داد به خیابان. ماکان دستی توی موهایش کشید و گفت: -چرا یهو غیبت زد؟ دانشگاهم که نرفتی. -از کجا فهمیدی؟ -ترنج سراغتو ازم گرفت. و بعد از گفتن این جمله به چهره ارشیا نگاه کرد تا عکس العملش را ببیند. دست ارشیا رفت توی موهایش و انها را چنگ زد. ماکان پوزخند زد: -میگی چه مرگته یا نه؟ ارشیا نمی دانست از کجا شرروع کند چه می توانست به دوست مثل بردارش بگوید. لبش را تر کرد و گفت: - میگم. فقط قول بده تا آخر گوش بدی بعد دیگه هر چی تو گفتی. ماکان اینقدرها هم احمق نبود. حالات ارشیا همه چیز را ثابت می کرد ولی باید حرفهایش را هم می شنید. *** ترنج شیوا را سوار کرد و راه افتاد. به ظاهر شیوا نگاه کرد و لبخند زد. شیوا گفت: -چیه چرا می خندی؟ -فکر میکنم شب سختی رو بگذرونی. شیوا با تعجب گفت: -چرا؟ ترنج خندید و گفت: -اگه مثل من باشی حسابی معذب میشی. -چرا اخه؟ -دفعه اولی که رفتم تو جمع بچه ها منم عین تو رفتم. مانتو کوتاه تنگ و موهام ریخته بودم روی صورتم. تازه یه لاک صورتی هم زده بودم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻