eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -کیه؟ -نمی دونم. معرفی نکرد. گفت با آقای مسعود اقبال کار داره. مسعود بلند شد و بعد از چند دقیقه مکالمه برگشت. ترنج میز را جمع کرده بود و داشت ظرفها را می چید توی ماشین ظرف شوئی. مسعود از روی اپن نگاهی به چهره توی فکر ترنج انداخت و صدایش زد: -بابا ترنج بیا اینجا. بدون اینکه کارش را متوقف کند گفت: -صبر کنین اینارو بذارم تو ظرف شوئی میام. -نمی خواد بعدا می ذاری. بیا اینجا. سوری خانم با سبد میوه رسید و کنار همسرش نشست. ماکان هم طرف دیگر پدرش قرار گرفت.ترنج نگاهی به جمع سه نفره انها انداخت و گفت: -چرا اینجوری نگام می کنین؟ سوری خانم سرش را پائین انداخت و همه چیز را به دست همسرش سپرد. ماکان هم ترجیح داد شروع کننده نباشد. ولی حرفی که مسعود زد بهت سوری خانم و ماکان را برانگیخت. مسعود اصلا درباره خواستگاری حرف نزد. -اون دو میلیون و از کجا آوردی؟ ترنج یک لحظه به پدرش نگاه کرد و دوباره سر به زیر انداخت. -ترنج با توام؟ من چهار تومن داده بودم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻