eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
647 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -ترنج میآی عصر بریم بیرون؟ -نه حوصله ندارم. -اذیت نکن الان دو هفته اس تو خونه ای بیا بریم بیرون یه هوایی بخور. -ماکان به خدا حوصله ندارم. ماکان اخم کرد و سرش را پائین انداخت. -یک بارم تا حالا با هم بیرون نرفتیم ترنج. ما چه جور خواهر و برادری هستیم. ترنج نگاهی به چهره به اخم نشسته ماکان کرد و لبش را گاز گرفت: -باشه بریم. ماکان خوشحال از جا پرید و گفت -پس ساعت چهار آماده باش بریم. -باشه. ماکان سریع دوید توی اتاقش و شماره ارشیا را گرفت. -الو ارشیا. -چی شد ماکان؟ -راضیش کردم. -به خدا نوکرتم جبران می کنم. ماکان که خودش هم خوشحال بود گفت: - باید یک سال برام مفتی کار کنی -تو بگو ده سال اگه من نه گفتم. -خوش به حال خواهرم. -ماکان فقط بیارش به این آدرسی که می گم. -باشه کجا هست. -یه پارکه . -آدرسش. ماکان آدرس را گرفت و گفت -خوب دیگه برو به سر و وضعت برس. ارشیا خندید و گفت: -حالا تو هم هی مارو سوژه کن. ماکان خندید و قطع کرد. ترنج بی حوصله داشت حاضر می شد. اصلا دلش نمی خواست بیرون برود. دل و دماغ هیچ کاری نداشت. انگار خالی شده بود. فقط داشت بخاطر ماکان می رفت.ماکان در اتاق را باز کرد و گفت: -حاضری؟ -نه چرا هولی دارم حاضر میشم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻