eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -باور کن این برای خودمون هم سواله. ولی بازم می گم درباره ماکان قضاوت بد نکن من می دونم پسر خوبیه. ترنج دلش نمی خواست فعلا به این موضوع فکر کند و ان نهار دو نفره استثنائی با ارشیا را خراب کند. بنابراین چیزی نگفت و به کارش مشغول شد. نهار را در کنار هم با خنده و شوخی خوردند و ترنج بالاخره آرام شد. ارشیا همان ارشیای دوست داشتنی خودش بود. بعد نهار هم ترنج چای را دم کرد و برد به سالن. ارشیا همان کاناپه جلوی تلویزیون را انتخاب کرده بود و داشت کانال ها را بالا و پائین می کرد. این بار یک دستش را روی پشتی کاناپه باز گذاشته بود. ترنج سینی چای را مقابل ارشیا گذاشت و بعد لبش را گزید وآرام کنار ارشیا نشست. ارشیا برگشت و نگاهش کرد. دستش نا خودآگاه دور شانه ترنج حلقه شد. او هم بدون هیچ اضطرابی به سینه ارشیا تکیه داد و نفس عمیقی کشید. آغوش ارشیا جای امن و آرامی بود. ** مهتاب داشت ساکش را جمع می کرد تا برود شهرشان اغلب آخر هفته ها می رفت. مخصوصا که شنبه ها صبح هم کلاس نداشتند. ترنج گفته بود او را تا ترمینال می رسانند ولی مهتاب اصرار داشت خودش برود. حتی ترنج به ارشیا هم خبر داده بود که مهتاب همراهشان می رود. ولی مهتاب هنوز قبول نکرده بود. ترنج باز هم با حرص گفت: -مهتاب چقدر اذیت می کنی بیا بریم دیگه؟ مهتاب زیپ ساکش را بست و نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند چیزی را جا گذاشته یا نه بعد هم رو به ترنج با لحنی شبیه او گفت: ای ترنج چقدر تو گیری. بابا من روم نمی شه. آره یعنی الان داری خجالت می کشی؟ بابا جون شوهر توه ولی برا من همون استاد مهرابیه جیگره. ترنجی مشتی به بازوی مهتاب که از خنده ریسه رفته بود زد و گفت: -چشمت دنبال شوهر من نباشه که کلامون می ره تو هم. -اوه برو بابا آقای خودمون خوش تیپ قد بلند اوه باید ببیتیش. ترنج خندید و گفت: -مرض. حالا واقعا اینجوریه؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻