eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مهتاب ساکش را بلند کرد و گفت: _آره بش نمی خوره سی و هشت داشته باشه. ولی خوب هر چی باشه بیست سال از من بزرگتره. قیافه هم چیزی رو عوض نمی کنه. می دونی خیلی مغروره. همینش بیشتر منو حرص میده. یه جوری به من نگاه می کنه انگار منو خریده. مهتاب هر کلمه که می گفت اخمهایش بیشتر توی هم می رفت و در آخر جمله اش با حرص اضافه کرد: -عوضی. ترنج آهی کشید و دسته ساک مهتاب را گرفت: -بده من کمکت بدم تا ایستگاه. بعد هر دو از در خوابگاه بیرون آمدند و به طرف ایستاگاه اتوبوس رفتند. طبق قرار سر اولین ایستگاه ترنج پیاده شد و مهتاب را هم به زور همراهش کرد. مهتاب مدام غر می زد: -خدا بگم چکارت نکنه به خدا زشته استاد می گه این چه کنه ایه. -اصلانم نمی گه. ارشیای من خیلی ماهه. مهتاب با شنیدن این حرف ادای اوق زدن را در آورد و گفت: -تو رو خدا جلو من رعایت کنین نپرین همو ماچ کنین که من اصلا خوشم نمی اد از این حرکات. ترنج با آرنج محکم به بازوی مهتاب کوبید و گفت: -بی ادبه بی حیا. -ترنج یخ زدیم کی میاد این شوهر خوش تیپت؟ ترنج نگاهی به انتهای بلوار انداخت و گفت: -دقیقا همین الان رویت شد. -وای ترنج من روم نمشه. ترنج دست مهتاب را کشید و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻