eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج مثل همیشه زودتر از او امده بود. کوله اش را انداخت روی صندلی کناری و نشست کنار ترنج و سرش را گذاشت روی میز. ترنج زد به شانه اش و گفت: -هوی دو روز رفتی خونه خوابتو آوردی اینجا؟ مهتاب همانطور که سرش روی میز بود پوزخند زد و گفت: -جات خالی همش خواب بودم این دو روز برا همین بد عادت شدم. ترنج که صدای خسته مهتاب را شنید این بار آرام تز زد به بازویش و گفت: -مهتاب چی شده؟ خوبی؟ مهتاب بدون اینکه سرش را از روی میز بردارد رویش را به سمت ترنج برگرداند و گفت: -کل دو روز تو بیمارستان بودم. چشماهای ترنج گرد شد: -بیمارستان؟ مسموم شدی؟ مهتاب پوفی کرد و گفت: -مامانم دوباره حالش بد شد. نگاه ترنج رنگ غم گرفت دست گذاشت روی شانه مهتاب و گفت: -الان چطوره؟ مهتاب بغضش را خورد و گفت: -بد. باید زودتر عمل شه. هر لحظه ممکنه... دوباره صورتش را به سمت میزش برگرداند و حرفش را خورد. ترنج مانده بود چه بگوید. همان موقع استاد وارد کلاس شد و حرفشان نیمه تمام ماند. بعد از کلاس مهتاب قبل از اینکه ترنج برود از او پرسید: -ترنج من به بابام قول دادم درباره عمل مامانم پرس و جو کنم. می تونی کمک کنی بهم؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻