eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
668 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی برای اینکه شهرزاد را اذیت کند لحن ناراحتی به خودش گرفت و گفت: -چقدر بد شد. متاسفم من امشب با دوستان قرار دارم. لحن شهرزاد کش امد: -واقعا؟ -بله. واقعا شرمنده شدم. _یعنی هیچ کارش نمی شه کرد.؟ صدای شهرزاد مثل بچه هایی شده بود که مامان و باباش زیر قولشان زده اند و نبردندنش شهربازی. یک لحظه از خباثت خودش ناراحت شد و گفت: -باید با دوستام صحبت کنم اگر بتونم متقاعدشون کنم بهتون اطلاع می دم. صدای شهرزاد دوباره ذوق زده شد. ماکان خنده اش گرفته بود. واقعا شهرزاد مثل بچه ها بود. -پس کی به من خبر میدین؟ -تا یکی دو ساعت دیگه اطلاع می دم. بعد دوباره رگ خباثتش بالا زد و گفت: -این شماره خودتونه با همین تماس بگیرم؟ صدای شهرزاد این بار پر حرص بود. -بله کارتمو که بهتون داده بودم. -آه...بله ...بله...من باز فراموش کردم. پس من بهتون خبر می دم. -امیدوارم بابا رو ناامید نکنین! ماکان با خودش گفت: بابا رو یا تو ملوس خانم. بعد با همان لحن رسمی جواب داد: -سعی خودمو می کنم. به پدر سلام برسونین. -ممنون. خداحافظ. -به امید دیدار. بعد از قطع شدن هنوز خنده ماکان روی لب هایش بود. دست هایش را توی هم قفل کرد و خودش را کش داد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻