eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
648 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا با تعجب به ترنج نگاه کرد: -راهت نمیدن؟ -نخیر. -مگه کجا می خوای بری؟ -اون جلسات هفتگی که یادت هست گفتم می رفتم؟ ارشیا فقط سر تکان داد. -الهه خانم از وقتی فهمیده نامزد کردیم پاشو کرده تو یک کفش که باید با آقاتون بیای. ارشیا از کلمه آقاتون ته دلش قیلی ویلی رفت. ناخودآگاه لبخد زد و گفت: -حالا کی هست؟ -پس میای؟ -خوب آره دلم می خواد ببینم چی ترنج خانم مارو متحول کرده. ترنج به یاد تمام دوستانش لبخند زد. -فردا شب میای می بینی. ارشیا باز هم سر تکان داد و گفت: -آخر هفته عروسی اتناست چیزی لازم نداری؟ ترنج نگاهش را از خیابان گرفت و گفت: -چرا فکر کنم یک دست لباس می خوام. ارشیا صورتش را حالت بامزه ای کرد و گفت: -نمی خوای که بلوز و شلوار بپوشی؟ ترنج به چهره ارشیا که مثل پسر بچه های خطا کار شده بود خندید و گفت: -فکر نکنم. بعد برای اینکه کمی هم خودش را لوس کند گفت: -نطر تو چیه؟ ارشیا واقعا ذوق کرد: -نظرت چیه با هم بریم خرید؟ ترنج باز هم خنید و گفت: -موافقم. ارشیا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: -الان که دیگه دیره. باشه فردا بعد از دانشگاه. -باشه. ارشیا دست ترنج را گرفت و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻