🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_9
ماهی میشد آویزونش کرده بودم ولی هیچ کس خبر نداشت.
بلند شدم و یه دونه آهنگ متال از اون گوش کر کناش
که عاشقش بودم گذاشتم و صداشو بلند کردم و پریدم رو تخت می دونستم.
مامان اینا الان دارن حرص می خورن اون پائین. ولی هیچ برام مهم نبود.
امروز قرار بود بعد از مدتها دایی حسین و خانواده اش بیان اینجا آخه اونا توی یه
شهر دیگه زندگی می کنن و ما دیر به دیر می بینمشون.
خلاصه مامان تصمیم گرفت داداششو تحویل بگیره و یه مهمونی حسابی براش راه بندازه.
کل ایل و تبار خودشو بابا رو وعده گرفته که شمام بیان اینجا.
منم از صبح عین چی داشتم کار میکردم بس که هیجان داشتم مغزم هنگ کرده بود و هر چی مامانم می گفت نه نمی گفتم.
تا اینکه بالاخره شب شد و مهمونا یکی کی اومدن.
داداشم یه دوستی داره اسمش ارشیاس اونام امشب اینجا دعوت داشتن چون بابام نمی دونم به چه دلیلی الکی با همه پسر خاله میشه.
با بابای ارشیا حسابی رفیق فابریک شدن.
ارشیا با همه پسرایی که اطرافم دیدم فرق داره.
با اینکه مامان خودش همیشه سر و کله بی حجاب جلو ملت می چرخه.ارشیا به هر دختری که ببینه بی حجابه یه اخمی میکنه انگار هفت پشتش امام زاده بود.
خلاصه یه خصلتای عجیب غریبی برای
خودش داره. همش داره از این آهنگایی که توش چهچه می زنن و بابا بزرگ خدا بیامرز من عاشقشون بود گوش
میده اصلا یه ذره به روز نیست.
نه اهل متاله نه راک نه رپ یه بارم برداشت گفت:
_اینا اصال موسیقی نیست.
منم گفتم
شما گوش نده.
@Abbasse_kardani
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻