eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم 🌿اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین. 🌿خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه وپاکم نما در آن از عیب ها وآزمایش کن دلم را در آن به پرهیزکارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى وگناهان
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ 💠 استاد رائفی پور 📝 هر یک گناه = عقب انداختن ظهور‼️ ♦️مهمترین دعا 👈 دعا برای فرج 🎤سخنرانی ردشبهه قیام خونین،جلسه دوم
. 👈سوره عصر👉 🏝والعَصرِ * إنَّ الإنسانَ لَفي خُسرٍ * إلّا الّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبرِ.سوره عصر آیات 1 تا 3🏝 ⚘سوگند به عصر *که همانا انسان در زیانکاری و خسران است * مگر آنانکه ایمان آورده اند و کارهای نیک انجام داده و یکدیگر را به حق سفارش نموده و به صبر و پایداری توصیه کرده اند.⚘ 💠راوی میگوید: از امام جعفر صادق علیه السلام درباره این آیات پرسیدم، فرمودند: 🌟“العَصرُ” عَصرُ خُروجِ القائِمِ؛ “إنَّ الإنسانَ لَفي خُسرٍ” يَعني أعدائِنا؛ “إلّا الّذينَ آمَنوا” بِآياتِنا “وَ عمِلوا الصّالِحاتٍ” يَعني بِمواساةِ الإخوانِ “وَ تَواصَوا بِالحَقِّ” يَعني بِالإمامَةِ “وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ” يَعني فِي الفَترَةِ. کمال الدین و تمام النعمة ٦٥٦/٢ 🌟عصر، زمان خروج حضرت قائم (عجل الله فرجه) است و “همانا انسان در زیانکاری و خسران است”، یعنی دشمنان ما در زیانند؛ “مگر آنانکه ایمان آورده اند” یعنی آنانکه به آیات ما ایمان آورده اند و “کارهای نیک انجام دادند” یعنی با مواسات برادران دینی؛ و “یکدیگر را به حق سفارش نمودند” یعنی به امامت؛ “یکدیگر را به صبر و پایداری توصیه کردند” یعنی به صبر در دوران غیبت که عقاید در آن سست می شود
⭕️ اضطرار فرج 💚 امام زمان(علیه السلام): 🌼 اگر در شما دو صفت «وفاداری و همدلی» باشد، با عجله ظهور می کنم. 💖 غیبت امام زمان(علیه السلام) برخلاف تصور ما، خواسته ی خدا نیست، بلکه تصمیمی است که مردم ایجاد کردند و خدا به دنبال همان تصمیم که ناشی از روحیه ی مردم است، امرِ غیبت را استمرار داده است؛ و گرنه خود حضرت فرمود: اگر در شما دو صفت وفاداری (به اهل بیت علیه السلام) و همدلی (بامومنان) باشد، من با عجله ظهور می کنم. 🌷 ما هنوز نسبت به صاحب و اماممان وفادار نبوده و دلتنگش نیستیم؛ غیبت، اضطرار، آوارگی و طرد شدگی او دل ما را نمی آزارد و اشکی از ما جاری نمی کند؛ برای برطرف کردن موانع ظهور حضرت، با هم همدل نیستیم. 🍃 این منکری است که خود جامعه ی شیعی ایجاد کرده و باید برطرف شود. 🌺 بزرگترین امر به معروف، و بزرگترین نهی از منکر، امر به برطرف کردن موانع ظهور، و نهی از ایجاد موانع ظهور است. 💐 بزرگترین و حیاتی ترین نیاز ما در بخش فوق عقلانی مان به عنوان یک انسان، ارتباط با غیب، امام زمان(علیه السلام)، ملائکة الله، صمیمیت، دوستی و محبت خداوند است. دعا برای ظهور راهی است که ما را با غیب و امام زمان مان مرتبط می سازد. 🌹 چرا بزرگترین دعای شب های قدر ما «اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن» است؟ چرا توصیه شده که از اول تا آخر شب قدر این دعا را بخوانید؟ این که گفته می شود «قرآن نخوانید، ابوحمزه نخوانید، جوشن کبیر نخوانید؛ بلکه مهمترین دعایتان دعای فرج باشد، معنایش این نیست که دست از قرآن بردارید، بلکه منظور، توسل به قرآن ناطق و وجود مبارک امام زمان(علیه السلام) است که بدون «او»، قرآن بی ارزش می شود. 👤 استاد شجاعی
🌸 [ ] 🌸 ابراهیم برای دعوت مردم به سوی خدا از خانواده خود شروع کرد . با برادر و خواهرش در مورد مسائل مختلف اعتقادی صحبت می نمود . حتی چند بار دیدم که با خاله اش که خیلی برای او زحمت کشید ، بحث میکند و اشتباهات او را یادآور می شود . او اول سراغ خانواده و بعد سراغ دیگران می رفت . عقیده داشت این گونه عمل کردن تاثیر بیشتری دارد .
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهِ برگشت وجود داره رفقا...😉💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🥀'!』 یه‌مداحی‌میگفت: دنیای‌بی‌علی‌ثمرش‌غصه‌و‌غمه..! راست‌میگوید‌ علی‌که‌رفت‌تازه‌مردم‌بیدار‌شدند مراقب‌باشید‌اگر علی‌زمان‌خودمان‌نبود ثمرش‌میشد‌ زندگی‌کورکورانه‌با‌ ریاست‌‌تمام‌دنیاطلبان:/ 🌙
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .از این حرفش خنده ام گرفت وگفتم: _منم گاهی دستم از اختیارم خارج میشه یه کارایی میکنم. داشتیم دو تایی می خندیدم که در باز شد و ارشیا با سلام بلندی وارد شد. یه پیراهن آستین کوتاه قهوه ای تنش بود و شلوار کتون کرم پوشیده بود. لبم و گاز گرفتم و نگاش کردم. دلم یه جوری شد. انگار یه دلشوره دائمی که مدتی کلافه ام کرده بود دست از سرم برداشت. ولی یه ثانیه نگذشته بود که یادم اومد اخرین باری که همو دیدم چه حرفی بش زدم. خیلی قبلا بم توجه می کرد با این گندی که زدم دیگه عمرا تحویلم بگیره. بیشتر آقایون براش بلند شدن. از خانما فقط من ازش کوچیک تر بودم. به مامان نگاه کردم ببینم کمکی بم میکنه یا نه. دونستم به احترامش بلند شم یا نه آخه تا اونجایی که یادم می امد مامان هیچ وقت برای هیچ مردی از جاش بلند نمی شد غیر بابا بزرگم. منم هیچ وقت تو همچین موقعیتی نبودم که اون از در وارد شه و نشسته باشم. ارشیا با همه سلام علیک گرمی کرد و تقریبا رسیده بود به ما. دیگه دیدم خیلی ناجوره نیم خیز شدم. که ارشیا با اشاره دست مبل و نشونم داد و گفت: _خواهش می کنم راحت باشین. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .فقط یه نیم نگاه کوتاه به لباسم انداخت و گذشت. حالم گرفته شد. این چرا اینجوریه؟نشستم سرم جام. آتنا ازم عذر خواهی کرد و رفت طرف آشپزخونه. ارشیا نشسته بود کنار ماکان و داشتند آروم آروم می خندیدن. نگاهم چرخوندم دور سالن همه داشتن با هم صحبت می کردن. حوصله ام سر رفته بود. اگه فامیلای خودمون بودن با کسرا یه کاری می کردیم بالاخره سر و صدای یکی در می اومد. ولی اینجا خونه ارشیا اینا اونم بعد از نصیحتای آنی دست و پام بسته بود آنی گفته بود: _سعی کن یه شب فقط یه شب عین آدم باشی و کاری نکنی. در واقع اصلا دل و دماغ اینکه بخوام کاری بکنم نداشتم. فکر میکردم ارشیا بعد از دیدن من لااقل یه عکس العملی نشون بده ولی جوری نشسته بود که اگه می خواست منوببینه حتما باید سرشو می چرخوند. عصبی شده بودم که آتنا از راه رسید. _ ببخشید تنهات گذاشتم. می خوای بریم تو اتاقم. اینجا فکر کنم حوصله ات سر بره. از خدا خواسته بلند شدم و دنبالش رفتم. اتاقش واقعا همون جوری بود که بابا می گفت اتاق دخترا باید باشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 یه کاغذ دیواری یاسی داشت با گالی بنفش سرویس خواب و میزش هم لیموئی بود. یه قفسه پر از کتاب و عروسکای رنگا رنگ. روی میزش یه لپ تاپ ملوس سفید رنگ بود که دلم براش پر کشید.ا تاقش دقیقا نقطه مقابل اتاق من بود. یه لحظه دلم خواست اتاق منم همین شکلی باشه. از سلیقه ای که به خرج داده بودن تو انتخاب رنگ و وسیله خوشم آمد.داشتم اتاقشودید می زدم که گفت: _چرا نمی شینی؟ نشستم روی تختش و موهامو از روی چشمم کنار زدم: -اتاقت خیلی خوشکله ولی لپ تاپت خوشکل تره. خندید: -مرسی ولی لپ تاپ مال ارشیاس. من ازش قرض گرفتم. چون هنوز خودم نخریدم بابا بهم قولشو داده البته. با شنیدن اسم ارشیا چشمام برق زد. فکری کردم و با لحنی که سعی میکردم ناراحت باشه گفتم: _داشتم دلمو صابون می زدم یه کم باش کار کنم. فورا بلند شد و لپ تاپ و آورد و گذاشت روی پام. _بیا فعلا دست منه منم می تونم اجازه بدم یه چرخی توش بزنی. روشنش کردم و گفتم _بابا برای ماکان یه دونه از اون خوب خوباش گرفته چون کار گرافیکی میکنه باید همه چیزش بالا باشه. ولی برا من از همین معمولیاس. تازه اونم به هزار شرط و شروط. آتنا بلند شد و گفت:_ تا تو یه نگاه بش می اندازی منم برم یه چیزی بیارم بخوریم. با یه لبخند مهربانانه فرستادمش رفت. ویندوز که بالا اومد انگار هیجان زده شده بودم. تمام افکار منفی و شیطانی داشت به سراغم می اومد دلم می خواست یه جوری بی اعتنایی های ارشیا روجبران کنم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻