eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا متعجب از عکس العمل مادرش خانه را ترک کرد. هه اسمشو نیار من از خدامم هست. آقا اصلا فکر می کنم ماکان خواهر نداره. بعد سوار ماشین شد و به طرف خانه آقای اقبال رفت. ماشین را پارک کرد و پیاده شد. دسته گلی را هم که برای سوری خانم گرفته بود برداشت.نگاهی به نمای ساختمان اقبال انداخت و گفت: -خدایا خودمو سپردم دست خودتت. زنده از این تو برگردم خوبه. مقابل در ایستاد و قبل از اینکه زنگ بزند در باز شد. اگر مثل همیشه بود باید نگاهش را می دوخت به زمین. ولی این بار امکانش نبود.چشمهایش روی چهره دختری که مقابلش ایستاده بود قفل شده بود. جمله ای توی ذهنش مدام تکرار میشد. این نمی تونه ترنج باشه.دختری که مقابلش ایستاده بود سفیدی پوستش را سیاهی چادرش بیشتر نمایان می کرد. چشمهای مورب رو به بالا و آن مردمکهای دو رنگ قهوه و خطی مشکی در دورشان. ابروهای کمانی دخترانه.خبری از آن جوشهای رنگا رنگ و روی گونه و پیشانی اش نبود. سرخی لبهایش به شدت توی چشم میزد. اگر ترنج به حرف نیامده بود نمی دانست تا کی ایستاده و تماشایش میکرد. _سلام آقا ارشیا. ارشیا به خودش آمد. ترنج نگاهش را به زمین دوخته بود و به صورت او نگاه نمی کرد. نرم از کنارش گذشت و گفت: _بفرما تو ماکان منتظرتونه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نفهمید چقدر آنجا ایستاده و به جای خالی ترنج خیره شده بود. حالا یک یک جمالاتی که طی این مدت از زبان همه درباه ترنج شنیده بود توی ذهنش معنا پیدا می کرد. تغییرات ترنج دوری کردن از خانواده اش. دوستان هم قماشش. شکایت های سوری خانم. غصه های ماکان و اصرار مادرش. تصویر ترنج با آن شاخه گل از ذهنش گذشت و زیر لب نالید: _لعنت به تو ارشیا! ماکان با تعجب به ارشیا که جلوی در خشکش زده بود نگاه کرد و گفت: -چرا اونجا وایسادی؟ ارشیا تقریبا از جا پرید.ماکان طول حیاط را طی کرد و با خنده گفت: -چیه؟ خون آشام شدی بدون دعوت نمی تونی بری تو خونه مردم*؟ ارشیا نگاه گیجش را به چهره ماکان انداخت و سعی کرد دست و پایش را جمع کند. -مسخره. -کی درو باز کرد برات؟ ارشیا حالا مانده بود بگوید ترنج خانم یا ترنج. تمام تصوراتش درباره ان دختر بچه شیطان به هم ریخته بود.میانه را گرفت: -خواهرت داشت می رفت بیرون. -ترنج؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا از سوال ماکان دچار تردید شد.نکنه ترنج نبود. نه بابا منو می شناخت. خوب این که دلیل نمیشه.صدای ماکان او را از افکارش جدا کرد -خوب حالا چرا نمی ای تو؟ ارشیا پا به درون گذاشت و همراه ماکان وارد خانه شد. سوری خانم با لبخند به استقبالش رفت و ارشیا دسته گل را به طرف او دراز کرد: - ارشیا جان چرا زحمت کشیدی؟ -قابل شما رو نداره. و به دنبال ماکان به پذیرائی رفت. -خوب خوب حالاخودت بگو چه بلایی سرت بیارم بی معرفت. دیگه باید دعوتت کنم تا بیای اینجا؟ شرکتم که نیامدی. - بابا سرم شلوغ بود دنبال کارای دانشگاه و این چیزا.باشه نوبت مام میشه آقای با معرفت. ارشیا داشت از کنجکاوی می مرد. دلش می خواست به نحوی بحث را به ترنج بکشاند تا بلکه چیزی دستگیرش شود. هنوز هم نمی خواست باور کند کسی که دم در دیده بود ترنج بوده. -خودت نخوای آبجیت تلافی همه چیزو سرم در میاره. و لبخند زد تا وانمود کند همه چیز عادیست.ماکان هم لبخند زد و گفت: - به نظر تو به اون قیافه می خورد از اون شیطنتا بکنه؟ ارشیا نگاهش را انداخت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج
⚘﷽⚘ مولاے مـــــــنـــــــــ امام زمانم (عج) عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم... الان کجـایے گـل نرگـس؟ شـاید در ســجده اے شـاید در حـال گریه شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے شاید در تاریکے قبرستان بقیـع شـاید در کـویرے یابیـابانے جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده... قـربانت شوم پرونده‌ے اعمـال مرا زمین بگـذار مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم : شـرمنـده ام شـرمنـده ام آقاے مـن حـلالم کنیـد... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ استاد رائفی پور 💚 «چقدر بچه هامونو برای یاری امام زمان آماده کردیم؟» 🔻
درمحضرحضرت دوست
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۸🌷 🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این و
🌷مهدی شناسی ۳۹🌷 🌼شما گل نرگس را دیده اید؟! هیچ تیغی ندارد. به امام زمان گل نرگس می گویند. 🔸یک جهت به خاطر مادرشان است ولی یک جهت هم به خاطر این است که وقتی ایشان پا به عرصه ی عالم می گذارد، هیچ رنجی با خودش به همراه ندارد. سراسر رحمت است. ✅مایه ی آسودگی و آسایش خیال بندگان است. به همین خاطر مردم او را روی چشم می‌گذارند...
1_386444226.mp3
12.25M
⭕️مداحی‌مهدوی 💚ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری 👤‌ جواد مقدم. 
4_754365577673310371.mp3
3.35M
🥀برای امام زمانم چه کنم 🥀 صوت 🎤 حجت الاسلام 🎤 🔊چقدر به یاد مهدی فاطمه هستیم 🔊 عجل