🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_214
تصویر را به کناری راند و
معترض گفت:
-مامان دارین درباره ترنج خواهر ماکان صحبت میکنین؟
_وا ارشیا حالت خوبه؟ مگه ترنج دیگه ای هم
داریم؟
ارشیا اخم هایش را در هم کشید و گفت:
_مامان با تمام احترامی که براتون قائلم ولی خواهش می کنم دیگه اسم اون دختر و نیارین.
مهرناز خانم وا رفت:
_چرا ارشیا مامان؟
ارشیا چنگی به موهایش زد و گفت:
_مامان مگه می خوام خاله بازی کنم. ترنج بچه اس.
_کجاش بچه اس داره نوزده سالش میشه.
_مگه بچگی به سنه؟
مهرناز خانم با لحن خاصی گفت:
_تو که تازگی ها ندیدیش خانمی شده برا خودش.
ارشیا کلافه صدایش را بلند کرد:
_مامان تو رو به روح آقاجون اسم ترنج و نیارین. من نمی خوام بچه داری کنم که.
بعد برای فیصله دادن بحث هم گفت:
_لطفا دیگه برای من زن پیدا نکنین. زنی که شما پیدا کنین مطمئنا با سلایق من جور در نمی اد.
-ولی ارشیا...
مامان خواهش می کنم همین جا بحث
و تمام کنین. نبینم رفتین به سوری خانم حرفی زدین ها. کاری نکنین من نتونم توی صورت ماکان نگاه کنم.
مهرناز خانم بغ کرده ساکت شد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_215
آقا مرتضی هم گفت:
_بفرما حالا هی بگو ندا بده. تو اصلا با ارشیا صحبت نکردی.
مهرناز خانم دلخور به اتاقش رفت. آتنا در سکوت ظروف را جمع می کرد و به آشپزخانه می برد.
ارشیا هم کلافه از پله بالادوید و به اتاقش رفت.حسابی به هم ریخته بود.
خدایا این چرا افتاده وسط زندگی من و نمی ره. نکنه یه چیزی گفته
باشه به مامان اینا.
از اون دختری که من دیدم بعید نیست. اه کاش خواهر ماکان نبود.سراغ دستگاه پخشش رفت و
روشنش کرد.
با لباس روی تخت دراز کشید و زبر لب گفت:
خدایا خودت درستش کن. دلم نمی خواد زنم مثل مامان یا سوری خانم باشه.
بعد چنگی توی موهایش زد و خدا را شکر کرد که حرفهایشان را شنیده و قبل از هر کاری
جلوی ان را گرفته.
مهر ناز خانم بعد از ان شب یکی دو باری سعی کرده بود باز هم حرف ترنج را وسط بکشد که آخرین بار ارشیا حسابی از کوره در رفته بود و تهدید کرده بود هرگز زن نمی گیرد اگر یک بار دیگر اسم ترنج
توی ان خانه برده شود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_216
مهرناز خانم هم بالاخره سکوت کرده بود و اسم ترنج را از لیستش حذف کرده بود.
بعد از چند روز بهانه آوردن دیگر مجبور شد دعوت ماکان را قبول کند و به خانه شان برود.
بعد از اصرارها و بحث هایشان سر ترنج خیلی مایل نبود برود دیدن ماکان. ولی خوب دلیل قانع کننده ای هم نداشت که هی جا خالی بدهد.
یک دست لباس اسپرت پوشید. جین سورمه ای و پیراهن آستین کوتاه سفید. نگاهی توی آینه به خودش انداخت.
انگشتر عقیقش را کرد به انگشت کوچک دست چپش. ساعتش را بست. عینک آفتاب اش را برداشت و راهی
شد.
مهرناز خانم با دیدن او قربان قد و بالایش رفت و به او لبخند زد:
-کجا مامان جان؟
-می رم دیدن ماکان. چند وقته اصرار داره دیگه مجبورم برم.
-وا چرا مجبوری. خوبه قبلا پات و می گرفتن سرت اونجا بود سرت و می گرفتن پات
اونجا بود.
ارشیا عینکش را زد و در حالی که کفشهایش را می پوشید گفت:
-بله قببل شما نمی خواستی خواهرشو به زور
برا من بگیری.
مهرناز خانم اخم کرد وبا جدیت گفت:
-درست صحبت کن. دیگه حق نداری اسم ترنج و بیاری. فکر کردی تحفه ای خیلی دلتم بخواد. گفتی اسم ترنج و نیارین منم قبول کردم. تو هم از این به بعد حق نداری اسمشو بیاری. هرچی هیچی نمی گم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
اے ڪه روشن✨ شود
از نـور تو هر #صبح جهان
روشنـــاے دل من♥️
حضرتـــ خورشـید #سلام
#اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفـرجـ🌸
🌺سلام و صلوات بر تو ای آقای دنیا
✍️قلم را به دست گرفتم که برای عزیزترینم نامهای بنویسم. نوشتم: «سلام آقاجان!» که ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم تداعی شد. یاد شکستن دلِ دوستانم و جاری شدن اشکتان...
💦یاد چند روز قبل، زیر آسمان و بغضی که گلویم را می فشرد و گونه هایم با باران اشکهایم، تر شده بود، به خاطر ندانم کاری هایم در حق دوستانتان و داغون شده بودم برای غصه دارکردنتان...
🌱یاد غم چندماه پیشم، دلشکسته بودم. هقهقکنان میگریستم و اندوهم را برایتان می گفتم.
آن لحظه، با تمام وجود، حس میکردم که صدای مرا میشنوید و میدانستم که دستان نوازشگرتان، دل دردمند مرا نوازش میدهد...
❄️یاد آن روزی افتادم که با تمام بدی ها و اشتباهاتم شما را پدر مهربان، صدا کردم؛ در حالی که یقین داشتم به درگاه خداوند برای شفای دلِ بیمارِ من «اَمَّن یُجیب» میخوانید...
🌼چه قدر خوشبختیم که شما را داریم. چه سعادت قشنگی است که امام انیس و رفیقمان است که پدر دلسوزمان است...
" اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ " و " اَلاِمامُ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ "
ببخش مرا آقاجان😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت آیتالله بهجت(ره) از پاسخ امام زمان(عج) به شخص گرفتاری که به حضرت عریضه نوشته بود.
✖️شما خیال میکنید ما از حال شما با خبر نیستیم؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۷🌷 🔵اصل وجود امام در میان مردم برکت است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی
🌷مهدی شناسی ۳۸🌷
🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این وسیله پای سالممان است و یا اتومبیلمان.
👈🏻یعنی بدون وسیله نمی شود از مبدا به مقصد و غایت رسید.
◀️حالا باید همین قاعده را در باطن بیاوریم؛ غایت خداست و مبدا، ما در این میان باید وسیله برداریم!
🔹اما آیا وقتی که می خواهیم به مسجد برویم، دم در خانه می ایستیم و می گوییم: "قربة إلي المسجد"؟! و ناگهان چشم باز می کنیم و خود را در مسجد می بینیم؟!
🔺خیر! به طور کاملا طبیعی پیش از آن به دنبال وسیله هستیم.
⁉️پس چرا نماز که می خوانیم، فقط در لفظ می گوییم دو رکعت نماز برای خدا می خوانم؟! با چه چیز می خوانیم؟ کو وسیله مان؟! کجاست؟!
〽️اگر می گوییم غایب است، پس آن قدر باید دم در بمانیم تا وسیله را پیدا کنیم و با آن به سمت مقصد برویم.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_هشتم
📚#در_محضر_بزرگان
♨️چگونه حیا می تواند زمینه ساز ظهور شود⁉️
🔸بيازماييد اگر شخصي در برابر كار بد خجالت ميكشد، بدانيد نبوغي دارد. چون حيا با عقل هماهنگ است. از حياي او ميفهميم كه ميتواند عاقل خوبي باشد.
🔸همان گونه كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه جبرئيل بر حضرت آدم (عليه السلام) نازل شد و او را ميان عقل، حيا و دين مخيّر كرد، آن حضرت عقل را برگزيد؛ دين و حيا گفتند ما مأموريم هر جا كه عقل هست ما هم باشيم.
🔸گاهي انسان احساس تنهايي ميكند چون با كسي نيست.در اين حال از ارتكاب گناه پروايي ندارد؛ زيرا كسي او را نمي بيند تا خجالت بكشد ولي بررسي ميكند و ميبيند كه در حقيقت تنها نيست، «كرام كاتبين» فرشتگان، انبيا و اوليا و از همه بالاتر، ذات اقدس اِله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت ميكشد.
🔸اگر انسان در مشهد، مرئي و منظر اين همه ذوات نوراني باشد و احساس شرم نكند، معلوم ميشود يا وجود آنها را باور نكرده و يا باور را جدّي نگرفته است.
🔸 اما اگر انسان اين راهها را طي كند، بر هواي خود امير است؛ وقتي بر هواي خود امير بود، سياستمدار خوبي در حوزه نفس خود است و وقتي در حوزه نفس خود سياستمدار خوبي بود، ميتواند امير، فرمانروا و سياستمدار ديگران نيز باشد و جامعه اسلامي را جامعه برينِ عقلي كند و به دست صاحب اصليش ولي عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.
🖋آیت الله جوادی آملی