❣ #سلام_امام_زمانم ❣
اے ڪه روشن✨ شود
از نـور تو هر #صبح جهان
روشنـــاے دل من♥️
حضرتـــ خورشـید #سلام
#اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفـرجـ🌸
🌺سلام و صلوات بر تو ای آقای دنیا
✍️قلم را به دست گرفتم که برای عزیزترینم نامهای بنویسم. نوشتم: «سلام آقاجان!» که ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم تداعی شد. یاد شکستن دلِ دوستانم و جاری شدن اشکتان...
💦یاد چند روز قبل، زیر آسمان و بغضی که گلویم را می فشرد و گونه هایم با باران اشکهایم، تر شده بود، به خاطر ندانم کاری هایم در حق دوستانتان و داغون شده بودم برای غصه دارکردنتان...
🌱یاد غم چندماه پیشم، دلشکسته بودم. هقهقکنان میگریستم و اندوهم را برایتان می گفتم.
آن لحظه، با تمام وجود، حس میکردم که صدای مرا میشنوید و میدانستم که دستان نوازشگرتان، دل دردمند مرا نوازش میدهد...
❄️یاد آن روزی افتادم که با تمام بدی ها و اشتباهاتم شما را پدر مهربان، صدا کردم؛ در حالی که یقین داشتم به درگاه خداوند برای شفای دلِ بیمارِ من «اَمَّن یُجیب» میخوانید...
🌼چه قدر خوشبختیم که شما را داریم. چه سعادت قشنگی است که امام انیس و رفیقمان است که پدر دلسوزمان است...
" اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ " و " اَلاِمامُ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ "
ببخش مرا آقاجان😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت آیتالله بهجت(ره) از پاسخ امام زمان(عج) به شخص گرفتاری که به حضرت عریضه نوشته بود.
✖️شما خیال میکنید ما از حال شما با خبر نیستیم؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۷🌷 🔵اصل وجود امام در میان مردم برکت است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی
🌷مهدی شناسی ۳۸🌷
🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این وسیله پای سالممان است و یا اتومبیلمان.
👈🏻یعنی بدون وسیله نمی شود از مبدا به مقصد و غایت رسید.
◀️حالا باید همین قاعده را در باطن بیاوریم؛ غایت خداست و مبدا، ما در این میان باید وسیله برداریم!
🔹اما آیا وقتی که می خواهیم به مسجد برویم، دم در خانه می ایستیم و می گوییم: "قربة إلي المسجد"؟! و ناگهان چشم باز می کنیم و خود را در مسجد می بینیم؟!
🔺خیر! به طور کاملا طبیعی پیش از آن به دنبال وسیله هستیم.
⁉️پس چرا نماز که می خوانیم، فقط در لفظ می گوییم دو رکعت نماز برای خدا می خوانم؟! با چه چیز می خوانیم؟ کو وسیله مان؟! کجاست؟!
〽️اگر می گوییم غایب است، پس آن قدر باید دم در بمانیم تا وسیله را پیدا کنیم و با آن به سمت مقصد برویم.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_هشتم
📚#در_محضر_بزرگان
♨️چگونه حیا می تواند زمینه ساز ظهور شود⁉️
🔸بيازماييد اگر شخصي در برابر كار بد خجالت ميكشد، بدانيد نبوغي دارد. چون حيا با عقل هماهنگ است. از حياي او ميفهميم كه ميتواند عاقل خوبي باشد.
🔸همان گونه كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه جبرئيل بر حضرت آدم (عليه السلام) نازل شد و او را ميان عقل، حيا و دين مخيّر كرد، آن حضرت عقل را برگزيد؛ دين و حيا گفتند ما مأموريم هر جا كه عقل هست ما هم باشيم.
🔸گاهي انسان احساس تنهايي ميكند چون با كسي نيست.در اين حال از ارتكاب گناه پروايي ندارد؛ زيرا كسي او را نمي بيند تا خجالت بكشد ولي بررسي ميكند و ميبيند كه در حقيقت تنها نيست، «كرام كاتبين» فرشتگان، انبيا و اوليا و از همه بالاتر، ذات اقدس اِله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت ميكشد.
🔸اگر انسان در مشهد، مرئي و منظر اين همه ذوات نوراني باشد و احساس شرم نكند، معلوم ميشود يا وجود آنها را باور نكرده و يا باور را جدّي نگرفته است.
🔸 اما اگر انسان اين راهها را طي كند، بر هواي خود امير است؛ وقتي بر هواي خود امير بود، سياستمدار خوبي در حوزه نفس خود است و وقتي در حوزه نفس خود سياستمدار خوبي بود، ميتواند امير، فرمانروا و سياستمدار ديگران نيز باشد و جامعه اسلامي را جامعه برينِ عقلي كند و به دست صاحب اصليش ولي عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.
🖋آیت الله جوادی آملی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_217
ارشیا متعجب از عکس العمل مادرش خانه را ترک کرد.
هه اسمشو نیار من از خدامم هست. آقا اصلا فکر می کنم ماکان خواهر نداره.
بعد سوار ماشین شد و به طرف خانه آقای اقبال رفت.
ماشین را پارک کرد و پیاده شد. دسته گلی را هم که برای سوری خانم گرفته بود برداشت.نگاهی به نمای ساختمان اقبال
انداخت و گفت:
-خدایا خودمو سپردم دست خودتت. زنده از این تو برگردم خوبه.
مقابل در ایستاد و قبل از اینکه زنگ بزند در باز شد. اگر مثل همیشه بود باید نگاهش را می دوخت به زمین.
ولی این بار امکانش نبود.چشمهایش روی چهره دختری که مقابلش ایستاده بود قفل شده بود. جمله ای توی ذهنش مدام تکرار میشد.
این نمی تونه ترنج باشه.دختری که مقابلش ایستاده بود سفیدی پوستش را سیاهی چادرش بیشتر نمایان می کرد.
چشمهای مورب رو به بالا و آن مردمکهای دو رنگ قهوه و خطی مشکی در دورشان. ابروهای کمانی دخترانه.خبری از آن جوشهای رنگا
رنگ و روی گونه و پیشانی اش نبود. سرخی لبهایش به شدت توی چشم میزد.
اگر ترنج به حرف نیامده بود نمی دانست تا کی ایستاده و تماشایش میکرد.
_سلام آقا ارشیا.
ارشیا به خودش آمد. ترنج نگاهش را به زمین دوخته بود و به صورت او نگاه نمی کرد. نرم از کنارش گذشت و گفت:
_بفرما تو ماکان منتظرتونه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_218
نفهمید چقدر آنجا ایستاده و به جای خالی ترنج خیره شده بود.
حالا یک یک جمالاتی که طی این مدت از زبان همه درباه ترنج شنیده بود توی
ذهنش معنا پیدا می کرد.
تغییرات ترنج دوری کردن از خانواده اش. دوستان هم قماشش. شکایت های سوری خانم.
غصه های ماکان و اصرار مادرش. تصویر ترنج با آن شاخه گل از ذهنش گذشت و زیر لب نالید:
_لعنت به تو ارشیا!
ماکان با تعجب به ارشیا که جلوی در خشکش زده بود نگاه کرد و گفت:
-چرا اونجا وایسادی؟
ارشیا تقریبا از جا پرید.ماکان طول حیاط را طی کرد و با خنده گفت:
-چیه؟ خون آشام شدی بدون دعوت نمی تونی بری تو خونه
مردم*؟
ارشیا نگاه گیجش را به چهره ماکان انداخت و سعی کرد دست و پایش را جمع کند.
-مسخره.
-کی درو باز کرد برات؟
ارشیا حالا مانده بود بگوید ترنج خانم یا ترنج. تمام تصوراتش درباره ان دختر بچه شیطان به هم ریخته
بود.میانه را گرفت:
-خواهرت داشت می رفت بیرون.
-ترنج؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_219
ارشیا از سوال ماکان دچار تردید شد.نکنه ترنج نبود. نه بابا منو می شناخت. خوب این که دلیل نمیشه.صدای ماکان او را از افکارش جدا کرد
-خوب حالا چرا نمی ای تو؟
ارشیا پا به درون گذاشت و همراه ماکان وارد خانه شد. سوری خانم با لبخند به استقبالش رفت و ارشیا دسته گل را به طرف او دراز کرد:
- ارشیا جان چرا زحمت کشیدی؟
-قابل شما رو نداره.
و به دنبال ماکان به پذیرائی رفت.
-خوب خوب حالاخودت بگو چه بلایی سرت بیارم بی معرفت. دیگه باید دعوتت کنم تا بیای اینجا؟ شرکتم که نیامدی.
- بابا سرم شلوغ بود دنبال کارای دانشگاه و این چیزا.باشه نوبت مام میشه آقای با معرفت.
ارشیا داشت از کنجکاوی می مرد. دلش می
خواست به نحوی بحث را به ترنج بکشاند تا بلکه چیزی دستگیرش شود. هنوز هم نمی خواست باور کند کسی که
دم در دیده بود ترنج بوده.
-خودت نخوای آبجیت تلافی همه چیزو سرم در میاره.
و لبخند زد تا وانمود کند همه چیز عادیست.ماکان هم لبخند زد و گفت:
- به نظر تو به اون قیافه می خورد از اون شیطنتا بکنه؟
ارشیا نگاهش را انداخت
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ