eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
671 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
بی تو ای صاحب زمان بیقرارم هر زمان😔 از غم هجر تو من دلخسته ام همچو مرغی بال و پر بشكسته ام💔 ♡
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
4_6044350640082126443.mp3
2.29M
🎧 هستی را که خدا خلق کرد تمام حسن‌ها و خوبی‌های آفرینش را در یک وجود قرار داد و نام او را گذاشت... 🎤 استاد هاشمی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 «شناخت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف» 🔹 اصلی‌ترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 بلاهای وحشتناک در انتظار ماست، اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم! 💥راهکار های اهل‌بیت برای رسیدن به منجی چیست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید| آقا بیا! ما را برای غربت غیبت صبور کن آوینیِ “روایت فتح” کن 🌹مداحی آقای نریمانی درباره (عجل الله) در حضور رهبرانقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 «شناخت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف» 🔹 اصلی‌ترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -خوب این که چیزی جدیدی نیست. -می دونم تا چند هفته دیگه میارمش اونجا عملش کنن. می ترسم بدمش دست اینا. مهتاب دست روی شانه پدرش گذاشت و گفت: -من می تونم از دوستم کمک بگیرم برامون پرس و جو کنه ببینه کدوم بیمارستان ببریمش. -یکی از همکارای سابقم هم هست می تونم به اونم بگم. -نه بابا نمی خواد. خودم می رم دنبال کاراش. خودم همه جا رو بلدم. بهتون خبر می دم زودتر بیارینش. بی خودی تا الان دست دست کردیم. پدرش آهی کشد و گفت: -اگه پول داشتم اینقدر طول نمی کشید. مهتاب دست پدرش را در دست فشرد. چقدر سخت بود. دیدن شرم پدرش. مادرش تا همین چند وقت پیشتر هیچ مشکل نداشت. شاید خیلی قبل تر ها وقتی خسته و عصبی میشد حالت هایی مثل غش کردن به او دست می داد ولی تعدادشان اینقدر کم بود که کسی شک نمی کرد مشکل می تواند مال قلبش باشد. ولی این اواخر تعداد دفعات از حال رفتن مادرش بیشتر شد تا اینکه دکتر تشخیص آریتمی داد. قلب مادرش کند کار می کرد و حال نیاز به یک محرک خارجی داشت تا قلبش را به کار بیاندازد. یک پیس میکر که قیمتش هم خیلی بالا بود. مهتاب آهی کشید و به دست هایش خیره شد. با خود گفت بهتر است فکری برای خودش بکند و به فکر کار باشد .شاید بتواند از ترنج خواهش کند که از شرکت برادرش برای او هم کاری سفارش بگیرد. حاضر بود برعکس همه درصد بالایش را به انها بدهد و درصد پایئن را خودش بردارد. با یک کم قناعت می توانست با ماهی پنجاه تومن هم زندگی اش را بچرخاند. تا این دو ترم باقی مانده تمام شود بعد می تواند برای خودش کاری پیدا کند. بالاخره یکی دوتا شرکت تبلیغاتی توی شهرشان پیدا می شد که برایشان کار کند. حتی نه به صورت تمام وقت. به اندازه ای که باری روی شانه پدرش نباشد. یک لحظه توی ذهنش امد که بهتر نیست پیشنهاد آن مرد را قبول کند و کل خانواده اش را از رنج و سختی نجات دهد. ولی باز هم این فکر را به کناری زد و نخواست بیشتر درباره اش تفکر کند 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 رو به پدرش گفت: _بابا شما برین خونه من هستم. -نه دخترم تو خسته ای تازه رسیدی. -بابا همش یه ساعت راهه مگه چقدره. نه خسته نیستم. برین خونه. بعد حرفش را مزه مزه کرد و بعد بی خیال پول گرفتن شد و حرفی از جیب خالی اش نزد. پدرش که رفت او هم به سمت سی سی یو رفت شاید بتواند مادرش را ببیند. ولی پرستار اجازه ورود به او رانداد. مهتاب با شانه هایی افتاده برگشت و روی صندلی نشست. سرش رابه دیوار تکیه داد و بعد هم به خواب رفت. با صدای کسی که تکانش می داد چشم هایش را باز کرد. ماهرخ با نگرانی داشت نگاهش می کرد: -سلام. تو کی اومدی؟ چرا اینجا خوابیدی؟ از سر جریان ان قرار ملاقات کذایی هنوز با ماهرخ سر سنگین بود. به دروغ با او تماس گرفته بود و گفته بود به دیدنش رفته و برود و همراهش ببردش خوابگاه ولی وقتی رفته بود با سهیل و ان مردک رو به رو شده بود. خواست تکانی بخورد که تمام بدنش درد گرفت. آخی گفت و دست برد و گردنش را لمس کرد. نگاهش را از ماهرخ گرفت و با بی حالی گفت: -دیشب اومدم. ماهرخ نشست کنارش و گفت: -بابا کو؟ -فرستادمش خونه. داغون بود. -من گفتم بمونم خودش نذاشت. -خوب وقتی می بینه بچه ات اذیت میشه گفته بری حتما سهیلم کلی به جونت غر زده نه. -چرا اینجا خوابیدی؟ -خواب؟ همش چرت زدم. تا اذان شد.نمازم و که خوندم دیگه کله پا شدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد نگاهی به خواهرش انداخت و گفت: -شوهرت گیر نداد این وقت صبح اومدی اینجا؟ و با پوزخند از جا بلند شد. ماهرخ غمگین سر را پائین انداخت و سکوت کرد. خودش هم زیاد راضی به این کار نبود. ولی سهیل مجبورش کرده بود. آهی کشید و رفت سمت سی سی یو. مهتاب دست و صورتش را شسته بود و داشت می امد طرف او. -چه جوری رات دادن؟ ماهرخ به دیوار کنار ورودی سی سی یو تکیه داد و گفت: -گفتم میام جای تو. -همون بهونه ای که من آوردم. دخترت کجاست؟ -گذاشتم خونه عمه اش. مهتاب هم دست به سینه کنار ماهرخ ایستاد. دلش می خواست هر چه زودتر مادرش را ببیند. ولی اجازه نداشت. باید سه چهار روزی توی بیمارستان می ماند. دستی به صورتش کشید و با خودش فکر کرد: خدا کنه مثل اون بار نشه. یاد دفعه قبل افتاد. مادرش تقریبا مرده بود. با شوک برش گرداندند. این بار هم اوضاع به همین منوال بود ولی نه به آن شدت. ماهرخ پرید وسط تفکراتش: -طرف دیشب زنگ زده بود به سهیل گفته بود مهتاب جوابش تقریبا مثبته.آره؟ مهتاب با بی حالی برگشت سمت ماهرخ و گفت: -اون همش زر زده. من گفتم بعد از اینکه درسم تمام شه تازه بهش فکر میکنم. یعنی از الان تا درسم تمام شه اصلا توی مغز من نیست که بخوام بهش فکرم بکنم. تازه بعد از اون فکر کردن هم احتمال زیاد جوابم منفیه. این و به سهیلم بگو. بعد با حرص از ماهرخ دور شد و رفت سمت ایستگاه پرستاری. -ببخشید خانم من دانشجو هستم مامان تو سی سی یو خیلی وقته ندیدمش دیشب اومدم. امکانش هست یه لحظه ببینمش؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
سلام مولای ما ، مهدی جان خدا کند این آخرین روزهای فراق باشد ... خدا کند این آخرین نفس های تلخ زندگیِ بدون شما باشد ... خدا کند این آخرین بازی نکبت بار آخرالزمان باشد ... دیگر جان به لب شده ایم ... دق کرده ایم ... خدا کند ورق روزگار برگردد ... خدا کند بازآیید ...
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ؛ 📝 «صبر کنید» 🔅 به هر بهونه‌ای شده با امام زمان ارتباط بگیر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپ تصویری 💚 پیشکشی به امام زمان (عج) 🍃«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ 🔰 «دنیا طلبی عامل نرسیدن به امام زمان» 👤 استاد رائفی پور 🌍 قبل از ظهور دوتا اتفاق در دنیا میوفته... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/Qx1an 📛آخرالزمان 🤲 
⭕️تردید در صداقت منتظر بی‌عمل! ◀️ شاید در برهه‌ای از تاریخ شیعه، بر سر این مطلب که آیا انتظار حکومت مهدوی از مقوله حالت است و یا عمل بحثهای زیادی صورت می‌گرفت. 💠 اما در زمانه ی ما با مطالعه دقیقتر و فهم عمیق‌تر مباحث مهدوی اکنون واضح شده است که : 🔸انتظار،باوری، بارور به عمل است و منتظری که در رفتار خود این عقیده را به ظهور نرساند باید در صداقت او تردید نمود. 🔹چرا که دیگر اکنون همه به این سخن امام جواد ع رسیده‌اند که.. 🔰 «أَفْضَلُ أَعْمَالِ شِيعَتِنَا انْتِظَارُ الْفَرَجِ؛ بافضیلت‌ترین اعمال شیعه ما،‌ انتظار فرج است». 📖(كفاية الأثر، ص: ۲۸۱) 📌و انسان منتظر با انتظار فعال خود، فرایند ظهور را آماده می‌کند. 👤استاد ملایی 🤲 
🔴 غفلت شیعیان از امام زمان (عج) 🔵 امام زمان(عج) فرمودند: 🌕 ما در رعایت حال شما، در رسیدگی و سرپرستی و یاری رساندن و در حفظ و نگهداری شما، اهمال و کوتاهی نداشته و هرگز یاد شما را فراموش نمی‌کنیم.(۱) ای شیعه ای منتظر 🔹 آیا تو رعایت حال امام زمانت را می‌کنی؟ 🔹 آیا تو هرگز یاد مولایت، ولی نعمتت، صاحب عصر و زمانت را فراموش نمی‌کنی؟ 🔹 آیا تو در یاری رساندن به امام زمانت و دعای برای سلامتی و ظهورش، کوتاهی نمی‌کنی؟ 📚 (۱) بحارالانوار، ج۵۳ ص۷۲
hendi - Tasharof.mp3
8.86M
💚 بخوان به نام اباصالح! 💜♥️💘 اینجا مرکز دعا و نیایش و توسّل به حق و حضرت ولی‌عصر(عج) است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کلیپ استاد رائفی پور ⚡️ « شبهه قیام خونین امام زمان » 💥 قسمت اول (روایت ابوسُمَینه)
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نگاه ملتمسش را به پرستار بخش انداخت. پرستار به مهتاب نگاه کرد و گفت: _من نمی تونم اجازه بدم باید دکترش بیاد. _خانم تو رو خدا خیلی وقته مامانم و ندیدم. قول میدم بیشتر از یک دقیقه نشه. پرستار نگاهی به ساعت انداخت و گفت: _دکتر تا یک ساعت دیگه میاد. نمی تونی صبر کنی؟ برا من مسئولیت داره. مهتاب دیگر حال اصرار کردن نداشت. سرش را پائین انداخت و گفت: _چاره دیگه ای ندارم. و برگشت که برود سمت ماهرخ که پرستار صدایش زد: _خانم! مهتاب در حالی که توی دلش خدا خدا می کرد برگشت: _بله. _قول میدی بیشتر از یک دقیقه نشه. مهتاب خوشحال به سمت پرستار دوید و گفت: _شما وقت بگیر اگه بیشتر شد کله منو بکن. زن خندید و همراه مهتاب شد تا مادرش را ملاقات کند. ** خسته بود. این دو روز را اصلا استراحت نکرده بود. تمام مدت وقت توانسته بود ده دقیقه مادرش را ببیند. دستی به صورتش کشید و از اتوبوس پیاده شد. چقدر برای گرفتن پول از پدرش خجالت کشیده بود. به خودش قول داد در اولین فرصت با ترنج درباره کار صحبت کند. الان مادرش مهم تر بود. ساک به دست رفت سمت خوابگاه. کاش می توانست کلاس عصر را نرود. ولی نمی توانست یکی دو بار این ساعت را غیبت کرده بود و اگر امروز هم نمی رفت می شد سه جلسه و به خط قرمز می رسید. با بدبختی خودش را به اتاق رساند. لباسش را عوض کرد و وسایلش را بردشت و کش امد سمت کالس. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻