به احتساب روز هایی که گذشت
سیصد و شصت و پنج روز پیش...
شبی بود که تنهای تنها بال پرواز گشودی و پر زدی...
سیصد و شصت پنج روز است که مادرت تورا ندارد...
سیصد و شصت و پنج روز است که:
انگشتر عقیق دست مادرت بیشتر از قبل خودنمایی میکند
انگشتر زیبای خودت با ذکر عباسی اش شده باعث باران چشمان بقیه...
آری...
سیصد و شصت و پنج روز پیش در چنین شبی،آغوش حسین [ع]برایت گشوده شد...
و تو در بهشت؛مارا به نظاره نشسته ای
و ما بدون تو،اینجا...
سیصد و شصت و پنج روز است که میخوانیم《آه ای غم خجسته...
انگشتر شکسته ، دآغ به دل نشسته》
#خود_نوشت
#شهید_آرمان
أبُوْألْقِـــــرْبَهْ [ع]
آه یا مقطع الاعضا... #حسین_من
ای حسین وتر الموتور
عزیز عراقی من(:💔
تو همون کور سوی نوری که از اعماق تاریکی ها به کنج ویرونه دل من می تابه...
تو برای من همون دستی هستی که وسط باتلاق منو بیرون می کشی...
آخه من قربونت برم (:💔
دور سرت بگردم جان دلم ...
این بارم گره کارمو خودت باز کن
آخه دورت بگردم
من که بجز تو بغلت گریه نکردم...
تموم وجودم...
تو برای من همه چیزی...همه چیز....
حسین جانم...
جان مادرت آقا...
جان مادرت آقا...
جان مادرت آقا...
جان مادرت کمکم کن ،بیشتر از هروقت دیگه ای بهت محتاجم...
و در آخر:
از من مرنج گر میان دل نشاندمت
سائل عزیز خویش را به ویرانه میبرد
#خود_نوشت
#حسین_من
أبُوْألْقِـــــرْبَهْ [ع]
-
دلت میسوزه واسه گریه هام؟
منم تشنه ام
یکمی از دست تو آب میخوام
#خود_نوشت
آه از آن خط روضه که گفت روضه خوان:
دخترِ حسین وارد ازدحام شده...
#خود_نوشت
و چه آرامش وصف ناپذیری داشتی دُردانه قلبِ من...
هنگامی که در آغوش ابوفاضل (ع) بودی و صدای قلبِ مطهر حضرتش را می شنیدی....
گویی که خدا تورا در آغوش گرفته بود...
#خود_نوشت
آه رباب
چه بغضی از غم تو در گلویم است...
از غم آن لحظه ات که در خرابه وقتی همه سرشان به زانوی غم خودشان بود بی آنکه بخواهی مزاحم کسی بشوی،غریبانه میرفتی
می نشستی به گوشه ای و آرام آرام اشک می ریختی و زیر لب لالایی میخواندی و بعد هم به یاد حسینَت ،روضه خوانی میکردی...
آه رباب
آه...
#خود_نوشت
بابا ببخش نمی توانم اینجا خوب میزبانی کنم از تو...
مهمانِ خسته ز سفر ،خوش آمدی به خانه ِ خراب دخترت...
#جانمرقیه
#خود_نوشت
+فاطمه جان چرا حرف رفتن میزنی؟
-علی جان این چیزی که میخوام بهت بگم خیلی مهمه آقا قول بده جان زهرا این حرفی که بهت میزنم رو زمین نندازی
+بگو خانومم رو چشمام میزارم حرفتو
-علی جانم شبا حسین از خواب بیدار میشه تشنه اس
آب علی جان آب،شبا یه کاسه آب بزار رو سر حسینم ،آخه پسرم تشنه اس علی
تشنه اس
🥀
#عاشقانه_امیرالمومنین_حضرت_زهرا
#یارالی_ننم
#خود_نوشت
قدِ رعنا یعنی ابوفاضل...💚
رخِ زیبا یعنی ابوفاضل...💚
سجده کردم،به خاک افتادم پیش پایش
قبلهی ما یعنی ابوفاضل...💚
#خود_نوشت
#حضرتدریا
یه نفر بود
وقتی قسمتش نمیشد بره روضه
میگفت که حتما یه خطایی کردم یه جایی تو این چند روزه کج رفتم خدا اجازه نداد برم بشینم تو هیئت و گریه کنم واسه امام حسین...
خلاصه که
خواستم بگم حواستون باشه
بعضی وقتا تاوان گناها خط خوردن از لیست گریه کنانِ
ولی خدا هیچ وقت مارو با دوری از امام حسین و هیئت و حرم ،امتحان نکنه...
#خود_نوشت
#بهشترویزمینهیئتِ