eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ، امیدوارم همگی سلامت باشید😘 پیام های دخترخانم گلی که سالها قرص ضدبارداری مصرف میکردن برای پریودی رو خوندم و خواستم تجربه و چاره کار رو بگم بهشون☺️ عزیزان من هم در سن ۱۲ یا ۱۳ سالگی پریود شدم و از همون موقع بشدت نامنظم بودم و حتی پیش متخصص رفتیم با مادرم و سوناگرافی نوشت تنبلی تخمدان و کیست های ریز تخمدان داشتم، تنها تجویز دکتر برام همین قرص ضدبارداری بود این تجویز نسبتا درسته و همگانیه و زمان مصرف این قرص 3 ماه یا بهتربگم 3 پریودی است ن سالها مداومت😳 دکترم گفتن اگه بعد این سه ماه رفع نشد دیگه نخور و روش های خوراکی رو در پیش بگیر منم خوب نشدم و گذشت تو این سالها گاهی منظم گاهی دو سه ماه درمیون ، بدن درد و نامنظمی های هورمونی تا یک سال و خورده ای پیش یه جا گفته شده بود برای تنظیم هورمون 120 روز عرق رازیانه استفاده شه با طریقه درستش و در زمان پریودیم مصرف نشه و علاوه بر این توصیه های دیگه و نرمش ها و خوراکی ها ک گفته شد برای رفع تنبلی من حدود سه ماه این توصیه ها رو انجام دادم یعنی بیشتر از تایمی ک گفته شده بوده و درواقع روتین شد در زندگیم ، چن وقت پیشا برای مسئله ای باید چکاب کامل میشدم سوناگرافی ک کردم دکتر گفتن خبری از کیست ریز و تنبلی تخمدان نیست و همچی نرماله😍 حدود یک ساله ک دیگه پریودیم کااااملا دقیق شده و هرماه هست و اینم بگم وقتی رحم دچار سردی شه دچار این مشکلات میشه و توصیه هایی که انجام دادم اکثرا برای فعال کردن و گرمی رحم بود تازشم میل جنس یمم رفت بالا😊 انشالله شما هم انجام بدین و سلامت وتندرست بشید😘💋❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌هر خانومی باید بلد باشه😇♡ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دم شلوارتو مزونی بدوز •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷 داستان کوتاه ‌مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست... فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود... مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده یی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم آخر تو چه می دانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد... هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند. مادر پرسید: مگر خدا هم گریه می کند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد. ❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 من ۳۸سالمه ولی هر کی میبینه فک میکنه ۲۵سالمه,، اگه هزینه اش براتون مهم نیست دور چشماتونو بلفاروپلاست کنین مادرم کرده چشاش زیباییش دوچندان شده بزنید گوگل میبینید کلا چروک دور چشمارو ورمیدارن و جای عملو لیزر میکنن عمل سرپایی هستش و اصلا تا دوماه بعد جاشم نمیمونه، پیشونیو بین ابروهاتونو بوتاکس بزنید صافو صوف شه اگه صورتتون لاغره ژل شقیقه بزنید کنار چشما که هم چشما کشیده میشه هم شقیقه هاتون پر دیده میشه یکم ژل لب بزنید دیگه جونم براتون بگه هر زنی با انجام یه نمه از این کارها خوشگل میشه و چروکاش برطرف ، آدم وقتی پوست و مو هاش خوشگله و زیبا جلو اینه کلی روحیه میگیره و شما‌ هم حالتون خوب میشه افسردگیتونم برطرف میشه ، بریددکتر زیبایی قشنگ راهنماییتون میکنه شاید ۵یا۶ملیون برا کل این کارا خرج کنید ولی کلی خوشگل میشین و زیبا 😉🤗 سالی یه بار انجام بدین میبینید رفته رفته چقد ماه میشین ولی ژل و بوتاکسو از حد نگذرونیین و پلنگ نکنین خودتونو 😬😂 🍯 اکسیر جوانی و زیبایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️❤️❤️ هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود . دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. 👇👇👇 ادامه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 داستان عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻 ترکونده کل رو💪🏻 کاملش سنجاق شده😍🔞
با خواهر شوهرم چند روز پیش ی دعوای بد کردم اونم ازم بزرگتره اینم خونه ما بود دعوا ک تموم شد منم مثل اسکولا تا دم در خونه رفتم ک همراهیش کنم یهو یادم اومد ک باهاش دعوا کردم وقهرم  یهو برگشتم اومدم سرجام تمرگیدم  یکی دیگه از کارای خیلی خزم این بود ک شب بله برونم مثل منگولا همه رو نگاه میکردم ومیخندیم خیلی ضایعه بود وقتی ک فامیلای شوهرم رفتن مثل ندید پدید ها رفتن چندتا شیرینی خامه بزرگ تو بشقاب گذاشتم و اومدم جلو فامیلای خودم خوردم ،   وفامیلام اینجوری منو‌نگاه میکردن،😐😶 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• چندوقت بخاطراینکه سرحال باشم وبتونم کارامودرست انجام بدم کاپوچینومیخوردم،،بعداین اینقدرررمنوسرحال میاوردکه من زنگ میزدم به دخترخالم میگفتم بیاموهاتورنگ کنم،،فلانی بیاموهاتوکراتین کنم،،فلانی بیابرات قیمه گذاشتم،،بعدشم مثل سگگگگگ پشیمون میشدم،،بعدهافهمیدم اثرات سرخوشی بودکه کافیین تومغزم ایجادمیکرد،،دیگه ادم شدم البته که دیگه کافینم روم اثری نداره🤣🤣🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلام چند وقت پیش خونه مادرشوهرم بودیم .خانواده خاله شوهرم هم بودن.عصرش برای پیک نیک رفتیم بیرون. وقتی اومدیم خسته بودم گفتم برم ده دقیقه دراز بکشم کسل نباشم . رفتم تو اتاق دیدم یکی دیگه هم زیر ملافه خوابه. منم یه بالش گذاشتم اینطرف اتاق و چادر کشیدم روم و خوابیدم شاید ده پونزده دقیقه بیشتر نخوابیدم اومدم بیرون و تو جمع نشستم بعد نیم ساعت مادرشوهرم میگه زهرا(خاله شوهرم) برو حسن آقا (شوهرش) رو بیدار کن بیاد شام بخوریم .دیدم رفت همون اتاق که من خواب بودم و شوهرخاله همسرم اونجا خواب بوده. یه نگاه 😳با تعجب به شوهرم انداختم😱 میبینم نامرد هرهر داره بهم میخنده😂😂😂 خدایی هیچکس به روم نیاورد سوتیمو🤣🤣🤣🤣🤣 چش قشنگ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری لک لباساتو پاک کن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 دوستای شوهرم که غیر از شام و ناهارای دائمیشون هر جمعه از خواب بلند میشدن دوش میگرفتن و تیپ میزدن میومدن پشت در خونمون که وسیله جمع کن بریم بیرون🙁 منه خنگ و ساده هم همه وسایلم رو میبستم میگفتم من برمیدارم شما نیارید اونجا هم که میرفتیم گردش چون وسایل خودشون نبود اصلا مواظبش نبودن و مسلما همه کارو مینداختن گردن من که تو بهتر بلدی🤨 هر مسافرت وسیله ها با من بود ماشینم از ما ، تا اینکه یبار ماشینمون خراب شد و با ماشین یکیشون رفتیم 🥺 از شدت گرما تاول زده بودیم و کولر ماشینشون رو روشن نمیکردن میگفتن بنزین مصرف میشه 😐 حتی پول هتل رو ندادن گفتن ماشین از ما بود هتلش از شما ، درصورتی که دفعات قبلش ماشین از ما بود پول هتل رو نصف میدادیم🙁 یبارم توی یه سفر من گفتم بچم کوچیکه وسایلم زیاده جا نداریم شما ماشینتون رو بیارید ، بین راه ماشینمون بنزین تموم کرد واسمون واینستادن رفتن 😐 میفهمید؟؟؟ رفتن 🙁 ما از مسافرای بین راه بنزین گرفتیم و خودمون رو به شهر رسوندیم 😐 اون شد سفر آخر و دوستی آخر ما یعنی اونقدری که من از دوستای شوهرم زخم خوردم از ژیلت نخوردم 🤨 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دسر خوشمزه لیالی لبنان🇱🇧 مواد لازم : شکر ½ پیمانه آرد سمولینا ١ پیمانه شیر حدود ١ لیتر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند خانه داری •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتا غرق در عسل جان سپرد... لذت و خوشی چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ... همانطور که دنیا برای ما انسان ها شیرین است اگر در آن غوطه ور شوید باز هم روزی تمام میشود بهرام که گور می‌گرفت همه عمر دیدی چگونه گور بهرام گرفت؟ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•