من پام وسط خیابون جلو رستوران پیچ خورد. دراز به دراز رو زمین نشستم ناله کردم.
اون بنده خداها کارکنان شاخ در آوردن
ولی بعدش دیدم یه زنه وایساده
داره هاج و واج نگاهم میکنه اصلا راهشو نمیکشه نمیره.
اعصابم خورد شد. یکم وایسادم بازم نرفت
آخرش سرش داد زدم گفتم برو دیگه اسکل نگاه داره؟
یهو اومد نزدیک دیدم خالمه داره نگاه میکنه😂😂😂😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به عزیزان دیدم بازار هنرنمایی آرایشگرهاست گفتم منم بگم چندسال پیش بود منم موهامو بلوند کرده بودم ولی ریشه موها در اومده بود رفتم به آرایشگاه سرکوچه مامانم که تازه بازکرده بود خانمه تعریف کردکه ازبالا شهراومدم ومشتریهام منو هنوز پیدا نکردن وازین حرفها بعدم گفت رنگ موی گیاهی بزارم برات که ریشه موهات آسیب نبینه و یک پودر سبزرنگی رو مالید به موهام چشمتون روز بد نبینه شدم خاله قورباغه🐸🐸🐸 🤢🤢🤢طوری که دیگه روش نه رنگ قبول کرد ونه پاک شد 😫😫😫😫😫 گفت باید موهات بطور طبیعی چرب بشه تا بتونیم بشوریم ولی مگه شد منم ازبس که خوش شانسم همون روز کارت عروسی آوردن برای پسرعموی شوهرم واسه سه روزبعدش بخدا روی موهام وایتکس ریختم هزاربارشستم هرچی رنگ پیدا کردم مالیدم نشدکه نشد ومن با اون موهای زیبا درعروسی شرکت نمودم هنوزم که هنوزه هرکسی منو میبینه به شوخی میگه موهاتو دیگه رنگ نمیکنی 🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اینم خاطره ی فامیلای ما:
یه شب دوتا برادر خوابیده بودن و تمام چراغا خاموش و همه جا تاریک، یهو یه زلزله کوچیک میاد برادر کوچیکه بلند میشه که در بره اما بجای در اتاق در کمد دیواری رو باز میکنه میره تو کمد و وقتی که به بن بست میخوره داداششو صدا میکنه: اکبر دیوار ریخته راه بسته شده چیکار کنیم😂😂 اکبرم زیره پتو😑😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتونی تو اینجوری نو کن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام دوستان من قبلا هم تجربمو فرستادم براتون
اون موقع مجرد بودم یعنی ۴ ماه پیش و الان با پشت سر گذاشتن موانع به عقد همسرم در اومدم و یه سری نکات رو بهتون میگم امیدوارم به دردتون بخوره
۱ احترام متقابل
۲ انتقاد پذیری
۳ انعطاف پذیری
۴ احترام به خودتون
۵ اعتماد بنفس
۶ آراستگی
و اینکه آراستگی با آرایش غلیظ فرق داره🤭
۷ به عنوان یک دختر،بانو،همسر ومادر آینده یا حال مطالعه حتماا
۸ ورزش و نظافت
خانم عزیز اینا که تو زندگی باشه عشق هم زیباتره
عشق باشه اما اینا نباشه نبود باعث میشه ذره ذره عشق هم از بین بره
ولی همیشه یچیزی هست از اول هم اول تره
معنای وااحد داره و اون خداست
با خدا باش ناخدایی کن حتی در طوفان....
همسرتونو دوست داشته باشید خیلی چون شما انتخابش بودین و هستین اگه دیدید نظرش فرق کرده با همون فن دخترونه که دلشو بردین برش گردونین پیش خودتون مثل دوران دختر بودنتون
جداب جسور پر از شیطنت و....
در پناه حق خوشبخت باشید
برای سلامتی پدر و مادرا همه زن و شوهرا اول یه صلواات بعد دست جیغ هووورااا
و برای شادی روح پدر مادرانی که نیستند در قید حیات صلوات
یا حق
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عاشقانه ❣
بعد این همه سال دیدمش...
از موهای سفید کنار شقیقه و چین و چروکای صورتامون و جااُفتادگی و سن و سالمون که فاکتور میگرفتیم فرقی نکرده بودیم، همون آدمای سابق بودیم!
میدونستم بالاخره یه روزی باز رو به رو میشیم با هم، با حقیقت!
انگار میترسیدیم هَمو نگاه کنیم یا حرفی بزنیم، پشت پا زده بودیم به اون همه ادعای عاشقی، کم چیزی نبود!
سکوتو شکست
- نمیخواستم اذیت شی با دیدنم، اما دلم به حرفم نبود مثل همیشه! نمیتونستم این چندلحظه ی کوتاه کنارت بودنو دریغ کنم از خودم!
نگاهش نکردم
+ دلت خیلی سال قبل دیگه منو نخواست!
صدای پوزخندش بلند شد
- یادت نیست؟! خودت خواستی بری...
بغضم گرفت
+ تو نگفتی نرو، نگفتی بمون، نگفتی...
صداش خش دارتر شد
- فکر کردم اگه بری پیشرفت میکنی، خوشبخت تر میشی، اگه با من میموندی شاید...
نگاهش نکردم، خیره به درخشش دست بند طلایی دستم گفتم:
+ اول ابتدایی که بودم، بغل دستیم یه دختر فیس و افاده ای لوس بود که فخر میفروخت به همه به خاطر داشته هاش؛ من ولی مثل اون نبودم، از دیوار راست بالا میرفتم، شیطون بودم، مثل اون دامنای رنگی و پف دار و جورابای توری نمیپوشیدم، کسی حریفم نمیشد واسه پوشیدن همچین چیزایی؛ برای من حرف حرفِ بابا بود!
دوست داشت قوی بار بیام، کشتی گیر بزرگی بود قبلنا، باهام میجنگید، کشتی میگرفت، یادم میداد با پسربچههای توو کوچه که دعوام شد نترسم، فرار نکنم، بجنگم! میخواست مرد بارم بیاره، غافل ازینکه تهش همون دخترک شاعر شکنندهم!
اون سال دوچرخههای اسپورت مد شده بودنو حسابی دلمو برده بودن؛ من یکیشو میخواستم هرجوری که بود! مامانو واسطه کردم بگه به بابا که یکی برام بگیره، بابا هم گفت اگه شاگرد اول شم بهترینشو میگیره برام، چی بهتر از این! از اون روز کارم شد کله کردن توو کتابا و درس خوندن و با رویای دوچرخه خوابیدن و بیدار شدن و دید زدن اون دوچرخه ی خوشگل پشت ویترین مغازه ی نزدیک مدرسه! اما یه روز همه چیز عوض شد! اون دخترک لوس با یه دستبند طلای پر زرق و برق و پر سر و صدا اومد سرکلاس که جیرینگ جیرینگشو موقع املا نوشتن افتضاحش، حسابی به رخم بکشه و هی بگه مادربزرگش براش گرفته! من پدربزرگ و مادربزرگ مهربونی نداشتم ولی عوضش بابام که بود! به خودم قول دادم یکی بهتر از مال اونو بگیرم تا روشو کم کنم و رویای قبل از خواب قدیمی جاشو داد به فکر و ذکر انتقام و به ظاهر این عذاب، لذتش بیشتر بود از شیرینی رویام! مامان با دستبند بیشتر موافق بود، هرچی نباشه دخترونهتر بود!
گذشت تا کارنامه گرفتم و شاگرد اول که هیچ، دانش آموز ممتاز کل منطقه شدم. اینا مهم نبود، مهم انتقام بود!
یادمه کل روزو تا بابا بیاد نشستم توو حیاط و تا درو باز کرد پریدم بغلش و با ذوق کارنامه رو نشونش دادم. خندید و به عادت همیشگیش پیشونیمو بوسیدو گفت فردا میریم که اون دوچرخه رو برام بگیره. با ذوق گفتم دیگه اونو نمیخوامش! بریم برام دستبند بخریم که جیرینگ جیرینگ صدا بده و برق بزنه! بابا فقط نگاه چشام کرد و انگار تا ته فکرمو خونده باشه، روی موهامو بوسید و گفت هرچی من بخوام همونه!
من خوشحال بودم اما بابا دیگه باهام حرفی نزد تا شب، بعدِ اینکه همه خوابیدن...
اومد بالا سرمو آروم صدام زد. بیدار بودم، پریدم بغلش. اون شب بهم گفت که براش هیچ فرقی نداره که برام دوچرخه بگیره یا دستبند! گفت درسته طلا قیمتش همیشه روشه، به ظاهر بهتره، با ارزشتره، موندگارتره، شاید دوچرخه دو روز دیگه از چشمم بیفته اما اگه الان نداشته باشمش، شاید دیگه فرصتی نداشته باشم واسه یاد گرفتن دوچرخه سواری، دیگه نتونم بفهمم چه لذتی داره هی زمین بخوری و پاشی و آخرش بتونی بدون چرخ کمکی سوار دوچرخهت شی! نشه حس کنم چه کیفی داره وقتی با آخرین سرعت میری و فرمونو ول میکنی، چه ذوقی داره توی مسابقه با بچه محلا اول شدن یا دیگه نشه اون حس رهایی موهای پریشون سیاهمو توو باد تَرکِ دوچرخه تجربه کنم!
گفت ده سال دیگه م میشه طلا خرید، اما بچگی و شوق پدال زدن با دوچرخه رو نه...
گفت بعضی وقتا بین خوب و خوبتر، باید محکم وایسی روی خوبه!
گفت خوبتر همیشم بهترین انتخاب نیست. گفت یه وقتایی باید ریسک کرد! خطر کرد برای اون چیزی که میدونی بهترینارم که داشته باشی جاشو نمیگیرن، باید کوتاه بیای از بهترینایی که میدونی داشته باشی هم، باز اون معمولیه برات حسرت میشه!
بچه بودم ولی حس کردم فهمیدم حرفاشو...
فرداش رفتیم و اون دوچرخه رینگ اسپورت با فرمون پهنو گرفتیم، شبش موقع خواب بابا همین دست بندی که دستمه رو بهم داد و گفت میدونه حرفاش همیشه یادم میمونه، اما اشتباه میکرد! کاش اون روزی که گفتم تموم کردن این عشق بهتره میزد توو گوشم و حرفاشو یادم میآورد...
میدونی؟
رفتن بهتر بود
ولی تو اون خوبی بودی که هیچ خوبتری حسرت داشتنتو
جای خالیتو
توی قلبم پر نکرد
کاش یبار میگفتی بمون!
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
زیر نظر مستقیم تحقیقاتی استاد روازاده
🔴 مشکلات زناشویی با همسرت تمومی نداره و هر روز دارید از هم سردتر میشید😱⁉️
⭕️ هر روز فکرت اینه که طلاق بگیری و خودت رو راحت کنی از زندگی دیوونه کننده⁉️🤯
✅ هزاران نفر دیگه مثل تو این مشکل رو داشتن که فقط با دستورات دکتر شهسواری زندگیشون عاشقانه شده و ودیگه هیچ مشکلی ندارن🤩👌
🟣 معتبرترین کانال ایتا همین الان عضو کانال شو و از تخفیف ۲۴ ساعته و مشاوره رایگان استفاده کن👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2111373889Cbfa07026ef
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســ🌺لام
روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۹ اردیبهشت١۴٠۳ ه.ش
🌙 ۱۹ شوال ١۴۴۵ ه.ق
🌲 ۲۸ آپریل ٢۰۲۴ ميلادی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه معلم مرد داشتیم تو دبیرستان که مجرد بود. یه روز دیر کرد یه جلسه و وقتی اومد نفس نفس میزد! بهش گفتیم اقا چرا دیر کردین؟ مثلا ما پیش هستیم و زمانمون برامون طلاس! همون طور که نفس نفس میزد گفت: والا خوهرم زایمان داشت! ایشالا قسمت شما!!!!! دید کلاس تو سکوت خفقان آوری فرو رفته و خواست درستش کنه گفت: البته ایشالا باهم!!!!!! که دیگه کلاس منفجر شد...!!!!😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اینم سوتی داداش من:بچه بودیم و داداشم ۴ ساله بود.یروز عصر پنجشنبه همه حاضر شدیم که بریم خونه بابا بزرگم(بابای مامانم)سر راه مامانم به بابام گفت بیا بریم دارالرحمه سر خاک پدرت .بابام هم قبول کرد.سر خاک نشسته بودیم که داداشم به مامانم گفت مامان اینجا قبر کیه؟مامانم گفت قبر بابابزرگته.بعد پا شدیم و رفتیم خونه اون یکی بابابزرگم هنوز چند دقیقه بیشتر نبود که رسیده بودیم داداشم رفت آقاجونمو ببوسه که یهو دیدیم بدبخت بابابزرگم با یه حالت خنده و تعجب مامانمو صدا کرد گفت این بچت چی میگه؟مامانم گفت چی میگه؟گفت داره میگه آقا جون رفتیم سر قبرت.آب ریختیم برات شستیمش😂.😂😂😂😂واااای یعنی همه پخش زمین شده بودن و داداشم بیچاره هاج و واج نیگا میکرد.اصلا نمیدونست ملت به چی میخندن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خدمت تمام عزیزان
من آرزو هستم از جنوب کشور
میخوام تجربه حضور خداوند در تک تک لحظات زندگیم رو براتون بگم امیدوارم بدردتون بخوره
من در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم
بله واقعا سخته که پدر و مادر نرسن که نیازهای تک تک بچهاشونو براورده کنن
کودکی و نوجوانی بسختی گذشت و برا خواهرام دونه دونه خواستگار اومد همه شوهر کردن خواهرای بزرگتر نوبت من شد اما کسی خواستگاری من نمیومد بعد برا خواهر کوچیک تر ها خواستگار اومد اونام ازدواج کردن
من از نظر شکل و قیافه با خواهرام فرق داشتم یه روز یه خونواده اومدن خواستگاری خیال کردم برا منه اما اونا گفتن ما دوست داریم عروسمون قد بلند باشه و برا خواهرم اومده بودن ، اونجا بود که قلبم شکست ولی همیشه حضور خداوند و توو قلبم احساس میکردم نماز خوان و با ایمان بودم برخلاف اکثر خواهرام
خلاصه تا یه روز یکی از فامیلای دورمون اومدن خواستگاریم اونا گفتن ما بخاطر ریزه میزه بودن دخترتون اومدیم خواستگاریش اونجا بود من احساس کردم خدا حواسش به من بوده منم قبول کردم و همه چیز عالی بود
ازدواج کردیم و سه ماه از ازدواجمون نگذشته بود که من اتفاقی گوشیش رو نگاه کردم دیدم عکس یه خانوم اونم لخت توو گوشیش داره
منم اینقد خنگ بودم اول با خودم گفتم اشکال نداره حالا یه دوست دختر داره مگه چیه
یهو فهمیدم چی شده انگار دنیا رو سرم خراب شد
سه و نیم سال اول زندگی من یه هفته قهر دو روز آشتی بودم با همسرم و
یکی دو ماه خوب بود دوباره میرفت دزدکی یه سیم کارت جدید میگرفت دوباره تلگرام و واتساپ نصب میکرد...
منم حس شیشم عالیه یا شاید خواست خداست که این حس و داشتم تا میرفت سیم کارت بگیره انگار یکی توو دلم میگفت دوباره خریده و فورا مچشو میگرفتم اما زیر بار نمیرفت
سه سال و نیم این ابر مشکلمو توو دلم نگه داشتم و فقط از خدا میخواستم کمکم کنه به کسی چیزی نمیگفتم فقط گه گداری تهدیدش میکردم به طلاق و میگفتم اول حسابی آبروتو میبرم بعد میرم اونم میترسید چون توو خونوادشون از این موضوعات نداشتن
خلاصه این قد از خدا کمک خواستم تا کمکم کرد و الان میگه خدا لعنت کنه کسیو که به همسرش خیانت کنه کلا سربراه شده خدارو شکر
من از خدا خواستم نماز اول وقتم ترک نکنم اونم عوضش برام خدایی کنه
شکر خدا الان همسرم کاملا سربراهه هر روز منو بچمونو میبره گردش و کوهنوردی هرروز بازار میریم هر چیزی بخوام اول به خدا میگم
باورتون نمیشه نزدیک دو سال هست کلا نماز اول وقت میخونم با استغفار گفتن از گناهانم و خواندن قران بعد هر فریضه ای
کوچیک ترین چیزی از خدا بخوام فورا بدستش میارم باور کنین من از یه گل خوشم میومد همش توو ذهنم اون گل و تجسم میکردم که توو گلدان های خونه مه ،
یه روز حیاط میشستم که دیدم یه بوته از اون گل توو بتن حیاط سبز شده توو یه ترک خیلی ریز ،واقعا خوشحال شدم
یا یبار از یه درخت خوشم اومد باورتون نمیشه فقط آرزوی داشتنش و کردم اومدم خونه دیدم توو باغچه مون یه نهال از اون درخت سبز شده
یا هر وسیله ای که بخوام اول به خدا میگم توو کمترین زمان پولش به دستم میاد و میخرمش از آب آسان تر صاحب خونه و ماشین و وسایل شیک منزل شدم
آره فقط بخدا گفتم اونم با حضور قلب ،
حقوق ماهیانه همسرم کم بود در حد دو سه تومن بود از خدا خواستم که زیادش بکنه توو کمتر از چند ماه حقوق همسرم به ده تومن رسید ،
من خدارو توو تک تک لحظات زندگیم دیدم حسش کردم کسانی بودن با رفتار با گفتار شون دلمو شکستن فقط به خدا گفتم و بس
از خدا خواستم که باهام دوست باشه من صبحا که بیدار میشم با خدای خودم احوال پرسی میکنم و ازش تشکر میکنم که بهم عمر دوباره داده بعد هر فریضه خداوند و برا تک تک نعمتهایی که داده و نداده شکر میکنم .
خدارو شکر میگم برا خوشبختیم ، سلامتی ، عاقبت بخیری
خدارو باور کنین تا از الطافش بهره ببرین
حق نگهدارتون 🖐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•