eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
یکبار همایش بودیم بعد استادم اومدم پیش ما غذا خورد آخه من و داداشم سر یک میز نشسته بودیم خلاصه اومدم جوجه رو نصف کنم بخورم یکهو جوجه پرت شداز بغل دست استاد پرت شد وسط سالن😂😂😂😂😂. بعد عکس العمل من چی بود؟... با دهن باز مثل اسب ابی داد زدم " اه شوت شد" 🤪🤪🤪🤪🤪 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه دوستان سوتی دهنده آقا همه از خاستگاری عجیب غریب گفتن منم گفتم خاطره ازدواجم بگم اولا خوشبحالتون که خاستگار داشتید و حق انتخاب من از وقتی به دنیا اومدم نامزد شدم برا پسر عمه م و منم هیچ علاقه ای بهش نداشتم خیلیم بدم میومد خلاصه چون ما تو روستا بودیم و همه همدیگه میشناختن و از همديگه خبر داشتن کسی جرات نداشت بیاد خاستگاری من در سن ۱۴ نیم بودم که دقیقا روز سه‌شنبه عمه م به مادرم گفته بود میخوایم عقد کنیم و مادرم قبول ‌کرده بود حالا مادر گرامی من از می‌پرسد که میخوان عقد کنه میخای یا نه و ما هرچی می‌گفتیم نمیخوام و گریه زاری میگفت که من که نمیخوام تورا به زور شوهر بدم ولی داشت تهیه شام فرداشب میدید تا برا قباله برون بیان و کسیم گوش به من نمیدادن چهار شنبه شب اومدن قباله برون و فرداش رفتیم خرید جمعه هم عقد کردیم وای خدا وقتی عاقد میگفت وکیلم گریه میکردم و باخودم میگفتم چی بگم بگم بله یا نه بخدا قسم فقط اونجا آبروی بابام ی لحظه اومد تو ذهنم و جواب بله را دادم (البته با تاخیر و گریه )بعد ازدواجم می‌شنیدم که خیلیا منتظر بودن ببین عمه م چیکار میکنه و خودشونا برا خاستگاری آماده کرده بودن حتی پسرم دو سه ساله بود که با شوهرم دعوامو شد رفتم قهر و خودمو برا طلاق آماده کرده بودم که با پا درمیونی بزرگان برگشتم و بعدش از ی نفر شنیدم که یکی از پسرا که چشمش دنبال من بوده گفته بود اگه ...طلاق بگیره من باهاش ازدواج میکنم (آخه تعریف از خودم نکنم من خوشکله فامیل بودم و شیطون ) حالا میخونم خاطره های خاستگاری و غبطه میخورم به حال خودم ۲۰ سال از زندگیم فقط دعوا داشتیم و با نفرت زندگی کردم حرفم فقط طلاق بود و بعد ۲۰ دیگه کم کم بهتر شدم و زندگیمو ساختم (شایدم عادت کرده بودم ) فقط دلم بحال شوهرم میسوخت که اونم به خاطر من داره میسوزه ولی خوب اونم سنش کم بود چون اونم ۲ونیم سال از من بزرگتر بود َو فقط ۱۷ سالش بود اصلا بلد نبود محبت کنه تا شاید من بتونم باهاش کنار بیام هنوز که هنوزه دارم میسوزم با اینکه شوهر بدی نیست ولی چه کنم که دست خودم نبوده و نیست آنشالله که‌ همتون زندگی‌ای خوبی داشته باشید و شادو سلامت باشید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سوتی عروس خانم شکمو😹😹👇 سوتی خواستگاری نیست اما بامزه است الان یادم اومد.مهرماه بود که قرار شد با پسر عمه ام عقد کنیم،اوایل مدرسه ها،اصلا حال روحی خوبی نداشتم ، گریه و زاری، از طرفی مدیریون سر صف اعلام کرده بود دانش اموز عقد کرده ببینم داخل مدرسه باشه اخراجه  جمعه قرار بود بیا حرف بزنند برا محضر و خرید و غیره ... من تو اتاقم نشسته بودم و از شب قبل های های گریه میکردم و تهدید به خودکشی و فرار.درم قفل کرده بودم که یعنی منا بکشید بیرون نمیام.. اینم بگم اتاقم یه درب داره که به حیاط خلوت باز میشه و حالت انباری داره برا مادرم که کیسه برنج و سیب زمینی و اجاق گاز اونجا میزاره... یه دفعه صداها از داخل پذیرایی زیاد شد  ،رفتم قفل اتاقا باز کردم ببینم کی اومده .. اوه همه عموهام،عمه هام،خاله و دایی و مادربزرگ  دیدم داماد نیست اینجوری شدم  😍😍😍😍😍 اومدم بقیه گریه ام را کنم که یادم افتاد از دیروز هیچی نخوردم و گشنمه، رفتم داخل حیاط خلوت دیدم یه گونی بلال هست  بابدبختی کبریت پیدا کردم شروع کردم بلال سرخ کردن اون نه یکی و دو تا ،،،،۵تا  من عاشق شیر بلالم.. ۵تا را اوردم داخل اتاقم دراز کشیدم و چشام و بسته ام گریه میکردم 😭و گاز میزدم و به این فکر میکردم کاش نمک بود  چهارمی را خورده بودم که حس کردم یه نگاه سنگین روم هست ،چشاما باز کردم دیدم پسر عمه ام اینجوری   نگام میکنه...😳😳😳🤔🤔 حالا هی به من نگاه میکنه ،به بلال های خورده شده ، میره سرک‌میکشه داخل حیاط خلوت  وای ابروم رفت نبودید ببینید چه اشکهایی میریختم مثل زامبی شده بودم با دندونهای سیاه .. الانم میدونه عاشق بلالم ،همیشه برام میخوره ،میگه کسی که اون وسط به حالت نزار میشینه ۵تا بلال میخوره یعنی عشقش بلاله🥺🥺😂😂🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خاستگاری؟؟ بدون گل و شیرینی و بدون حضور داماد تا حالا خاستگاری دیدید ایا😄؟؟؟؟ شوهرم پسر عمەمە یە روز مامان و باباش و خواهر و دامادش اومدن خونەمون گفتن دخترتونو میخوایم بابام گفت من دلم میخواد دخترم درس بخونە ولی اگە خودش میخواد حرفی نیست😁 بعد تو همون جمع گفت تمام مال و دارایی و کس و کارم یە طرف این دخترم یە طرف هنوزم همە میگن خوشبحالت بابات چقد دوست داشتە و دارە بابام کە میدونست جواب من مثبتە اصلا چیزی ازم نپرسید خودش بلەرو داد😂 گفت هروقت عقدش کردید دە روز بعد باید عروسی باشە (خواهر بزرگم با پادرمیونی بزرگترای شوهرش یە ماە تو عقد بود😂 خواهر کوچیکم شوهرش خارج از ایران بود تا کارای رفتنش جور شد اجبارا دوسال تو عقد بود) همون روز خاستگاری خواهرشوهرم کە زنداییمە اومد گفت بابات میگە شوهرت ایا پول دارە تو دست و بالش کە زود عروسی بگیرە منم پررو جلو خودش بە داداشش زنگ زدم کە پول داری ؟؟ شوهرم کنار اونیکی شوهر خواهرش نشستە بود بە شوهر خواهرش گفت من پول ندارم تو داری😂 اونم گفت ارە دوتمن دارم مال تو😄 دیگە با دو میلیون کارامونو جور کردیم سال ۸۶ مراسم عقد با بابام بود تو خونە بابام خرید عروسی هیچی خجالت میکشیدم بگم برام چیزی بخرە😂اونو یە دفە جدا میگم مراسمم تو فضای باز چنتا مهمون دعوت کردیم بە صرف عصرانە بجاش شوهرم خرج عروسیرو داد طلا برام بعدش ماە عسل😍 جهیزیە هم نبردم 😂 باز بجاش بابام طلا داد رفتم خونە پدر شوهرم زندگی کردم تا ۶ سال طلاهارم بعد شش ماە بە زور دادم بە شوهرم بفروشە گفتم من خجالت میکشم طلا بندازم😐 خب بدبخت مگە مجبوری بندازی خب یە جا بزار استفادە نکن😂 الانم دوتا دختر دارم عین دستە گل روزی دە دفە دعوا میکنن😄 بیست دفە قربون هم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوبین ممنون ازین که با این کانال کمی حال وهوامون خوب میکنید من تا حالا اصلا پیامی نفرستادم ولی یه خاطره میخوام بگم شاید سوتی باشه امیدوارم شماهم با خواندن اون یکم شاد بشین حالا برم سر اصل موضوع به قول دهه شصتی ها که ما چقد ساده بودیم من سال 83 عقد شدم طبق روال صبح زود بیدارشدیم که بریم آزمایشگاه من استرسی نداشتم بیخیال ولی اقا دوماد خیلی استرس داشت آخه من از سرنگ آمپول نمی‌ترسم باخیال جمع رفتم آزمایش خونم دادم اومدم بیرون موقع رفتن یه نگاه به آقا دوماد کردم دیدم یکم فکر میکنی رنگ پریده است به رو خودم نیاوردم رفتم کنار آزمایشگاه ایستادم آقا دوما رفتن. داخل منم منتظر که زودتر بیاد بیرون بریم خرید یک دفعه آقا داماد اومد بیرون با کما ل ناباوری در حالی که یک دستش به روی چسب بود یک دفعه غش کرد من هول کردم بعدا فهمیدم آقا از یک آمپول کوچیک ترسیده اسمم باشه عزیز دل •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
. 🥰🥰🥰در مورد خواستگاری تو متاهلی گفته بودن منم یک خاطره دارم........ جونم بگم براتون من خواستگاری داشتم که بوتیک لباس داشت و تو شهر ما که ی شهر کوچک بود و همه همدیگر رو می‌شناسن تنها لباس فروشی بود که لباس‌ها ی شیک می‌آورد و من و برادرام از اون خرید میکردیم و خواستگاری اونو به دلایلی رد کردیم روز خرید عروسی که رفته بودیم مغازش در لحظه ای که لباس های داماد رو. تو کاور میکرده آهسته به شوهرم گفته. چطور شد که شما رو قبول کرد ن ما که رفتیم قبول نکردن همسرم هم گفته شاید ما بهتر از شما بودیم قبول کردن 😡😡😡. بعد چن روز که عقد کردیم اولین حرفش این بود که دیگه اون بوتیک نری گفتم چرا😱😱😱 آخه جای دیگه لباس قشنگ نداره گفت باشه میبرمت جای دیگه خرید کنی ولی من بیچاره مجبور شدم از بوتیک های خز شهر مون خرید کنم 😪😪😪 ولی بگم بهتون هر وقت از جلوی مغازه ش رد میشدم با ی حسرتی نگاه می کنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
. سلام شوهرم کادوی سالگرد عقد و ازدواج، تولد، روز مادر، ولنتاین، عید نوروز، رمضان، قربان، کریسمس، و حتی روز دختر رو با اینکە بهش گوشزد نمیکنم اما در طول ۱۵ سال زندگی مشترک هیچوقت یادش نبودە و نمیخرە😁 واقعا تا حالا نخریدە برام برا هیچکس اعم از مادر و خواهرو دوست و حتی دختراش کادو نخریدە اگە قرار بر خریدن باشە من میخرم چون یادش میرە فقط یە سال گوشیم شکست چند ماە نداشتم برا تولدم خرید و سورپرایزم کرد😍😍 اون خیلی عالی بود و البتە دوسال پیش اوایل مهر من تا مرز مُردن رفتم و کلا دکترا قطع امید کردن اما بە کمک خدا بە زندگی برگشتم سال بعد همون روزا منو برد مسافرت و برام یە سرویس ظروف صبحانە خوری کە عاشقش بودم خرید و گفت این کادوی زندە موندنت و این جبران تمام کادو نخریدناش و حتی تبریک نگفتناش بود شوهر من خیلی خیلی مهربونە فقط بلد نیست ابراز کنە شاید شوهر شمام اینجورین بنظر من مَردا پسر بچەهای کوچیکی هستن کە فقط هیکل بزرگ کردن و تجربەشون بالا رفتە وَاِلا بە شدت بە محبت نیاز دارن و باید بهشون فرصت داد کە جدای از انتظارات ما خانما بە روش خودشون خوب بودنشون رو نشون بدن درمورد موندن مردا تو خونە همسرم یک ماە قرنطینە کرونا تو خونە بود و من بخاطر اسم شدیدم نمیتونستم از جام تکون بخورم ایشونم صب بیدار میشد میگفت صبحانە بعدش میخوابید منم باید میخوابیدم کنارش😂 بعد میگفت نهار😂 میگفتم نهارم کجا بود دیگە هرجور شدە یە چیزی سرهم میکردم بعد میگفت بریم یە دور بزنیم میومدیم خونە باز میگفت شام و تا موقع خواب هی تنقلات میخوردیم و منم دە کیلو وزن اضافە کردم چون نمیزاشت هیچ کاری بکنم و خودشم دست بە سیاە و سفید نمیزد😂 قبلا خیلی دوست داشتم خونە باشە چون زیاد گیر نمیداد الان کە خونە باشە نە میزارە کار کنم نە خیاطی نە حتی گوشی دستم بگیرم میگە بشین سرمو بزارم رو پات بخوابم😂 من دو ساعت باید بشینم تا بیدار میشە و گوشیم دستم باشە ازم میگیرە و دعوام میکنە حتی تلویزیونمونم خراب شدە کە روشن کنم فیلم ببینم😂 منم بخاطر اینکە کارام خیلی عقب افتادە دلم میخواد یە سفر یک ماهە برە😝 ولی نمیرە ولی خدایی اگە برە باید هرشب بشینم براش گریە کنم چون خیلی بهش وابستەم😂😐🤦‍♀ الانم حتی کە روزا بیرونە شب از ۷ و ۸ میاد خونە و من نباید هیچ کاری بکنم فقط باید ازش پذیرایی کنم و کنارش بشینم الانم خوابیدە من دارم دزدکی پیام میدم😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❄️ من یک "زنم"... که کودک درونش هنوز هم شیطنت میکند..! هنوز هم دلش غش میرود برای نوازشِ مادرش... که هدیه گرفتن را به رسم دخترانگی اش، هنوز هم دوست دارد...! خیالت راحت هم مردانگی بلدم هم عرضه اش را دارم! فقط نمیدانم چرا هرکار هم که می کنم آخرش......محتاجِ آغ.و.شِ مردانه ی توام؟! لطفاً..... خیلی شیک و مردانه ب.غ.ل.م کن...!!! طوفان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام منم یه سوتی دارم ماله ۱۲ سال پیشه که تازه ۱۸ ساله بودم و پدرم منو کلاس رانندگی نوشته بود موقع امتحان شهری شد رفتم امتحان بدم نفر سومی بودم نوبتم شد رفتم پشت ماشین نشستم اولش خوب بود و قبول شدم افسر بهم گفت تو قبول میشی یکم که گذشت گفت آفرین حالا یه پارک ال برو ببینم من پارک ال و رفتم یه دفعه ماشین و زدم به درخت پشت سرم آقا چشمتون روز بد نبینه افسره گفت بزار ببینم اگه به ماشین خسارت نزده باشی قبول میکنم. شیشه ماشین خیلی تمیز بود و شیشه هم بالا بود یه دفعه افسره سرشو اومد ببره بیرون ک ببینه خسارت زدم یا نه سرش محکم خورد به شیشه و برگشت از قضا افسرهم سرش کچل بود منم آنچنان خندم گرفت که نگو بیچاره انقدر دردش اومد تا چند دقیقه سرشو گرفته بود خلاصه تا دید دارم میخندم گفت برو پایین و برگه رو داد دستم گفت قبول بودی ولی چون خندیدی ردت میکنم ک دیگه نخندی.😅😅 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز شوهرم زده بود رو یه شبکه یه برنامه ی آشپزی یه نوع لازانیا را آموزش میداد؛ یه دفعه گفت خانوم تو لازانیا بلدی درست؟ عجب چیزی شده...😋 منم راستش زیاد بلد نبودم🙄 ولی نمیخواستم به شوهرم به دروغ بگم:آره بلدم... به خاطر همین با یه جمله ی دیگه هم خودمو از تا ننداختم😉،هم به شوهرم دروغ نگفتم... در جوابش گفتم: هروقت بخوای برات درست میکنم عشقم😊 بعدش هم رفتم از تو اینترنت دستورشو سرچ کردم و قرار شد به زودی براش لازانیا درست کنم... خانوم قررریا بهتره هیچ وقت پیش شوهرتون خودتونو از تا نندازید و نقطه ضعف هاتون را نشون ندید... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
. خانم ها؛ شرم و آرزم؛ صفت پسندیده و نیکوی شماست، اما حیا در رابطه با شوهر، ناپسند و بیجاست. بهترین شما کسی است که چون با شوهرش خلوت کند لباس حیا از خود بیفکند، و چون لباس بپوشد جامه‌‌ی شرم و حیا را نیز به تن کند و زیبایی‌‌‌ها و دل ربایی‌‌‌‌های خود را به دیگران عرضه ندارد... (امام صادق علیه السلام/فروع کافی،ج5،ص500) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام،این کیک و شیرینی ها رو درست کردم برای همسری میخاد بره کربلا،میخوام بذارم براش تو ماشین با دوستاش بخورن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•