eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🙋‍♀سلام و صد سلام خدمت تمامی دخمل خوشگلای ۱۸ساله کانال اسمم باشه بانوی گل🌸🌸🌸🌸🌸 راستش من پوست سرم همیشه میخاره.چند تا دوا درمونم کردم ولی فایده نداشت.همیشه دوست داشتم موهامو از ته بزنم شاید از دست این خارش لعنتی خلاص بشم تا این که رسیدیم به عروسی داداش کوچیه و ته تغاری خانواده. به داداشم گفتم شما که عروسی گرفتید من فرداش موهامو از ته میزنم که از شانش داداشیم کرونا جان تشریف آوردن و دقیقا دو سه روز مونده بود به عروسی تالارا تعطیل شد. القصه عروسی رو با یکسال تاخیر گرفتن اما من به وعدم وفا کردم.موهامو بافتم و خواهرم اول واسم کوتاهش کرد💇‍♀ و بعدم با ماشین از ته زد.بعد عروسی که اومدیم خونه دیدم فایده نداره حالا که زدم بزار قشنگ تیغ بندازم کلم هوا بخوره.شاید به قول قدیمی ها موهامم لخت شد😂. خلاصه همسر جان با تیغ سرمبارکم رو عین آینه برق انداخت.اینقده خوب بود اینقده خوب بود که نگو،ولی چون تو زمستون بود سرم سردش میشد و این که اوایل داشت درمیومد تیغ تیغی بود و زیر روسری سیخ میشد که سربند میبستم و بیرونم که میرفتم هد میزاشتم.تازه شوهری میگفت یادته قبلنا میگفتی اگه موهام کچل باشه و راحت بتونم برم حموم ،اما من این یکی وعده رو عملی نکردم و سرشو گول مالیدم🙃 .....امااااا امااااا نکته ی مهمش این که همسرتون پایه باشه،همسر جان من فوق العاده پایه بود و میگفت بدن خودته هر کاری دوست داری بکن ولی من همیشه بهش میگم اگه کچل کنی باید بری خونه ی بابات😝•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر حرام ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی ⛱دفع اجنه و شیاطین از منزل با قران https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 ♦️همین الان عضو شو پیام بده 👆
🔴دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم نگرفتن همسر 🔴 فردی که نمیخواهد شوهرش همسر دوم اختیار کند و میخواهد که زندگی اش از دوام و استحکام بهتری برخوردار باشد، و مهر و محبت شوهرش هم نسبت به او بیشتر شود. اگر دعای شریفه ی زیر را با گلاب و زعفران در سه برگه نوشته، اولی را به همسر بنوشاند. برگه دوم را داخل بالش او بگذارد و برگه سوم را با خود همراه داشته باشد ،ان شاء الله به خواست خود خواهد رسید...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 انقدر قویه این دعا که یک روزه اثرشو میبینید😳👆
روزي زنی خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نمي‌خواند. چه كار كنم؟ عالم گفت: درباره فضيلت‌هاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد.....زن گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي بي‌فايده است....عالم گفت: وعده‌ خدا را در مورد بهشت و نعمت‌هاي آن برايش بازگو كن.....زن گفت: گفته‌ام! خيلي هم اغراق كرده‌ام. ولي بي‌فايده است....عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختي‌هايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد مي‌شود، برايش بگو...زن گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بي‌فايده است!....عالم گفت پس راهکاری دارم که قطعا نتیجه میگیرید ،امشب که همسرت خواست بخوابد ،کمی نمک بردار و ....👇❌ https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db کسانی که مشکل بی نمازی در خانوادشون دارن حتما اجرا کنن 👆
پیرزن ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس👇⛔️🔞 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
🌻✨امــروز 💕✨از خـــدا 🌻✨برایتون من چنین خواهم 💕✨دلتون آرام 🌻✨تنتون سالم 💕✨دعاهاتون مستجاب 🌻✨عاقبتتون بخیر 💕✨آفتاب عمرتون 🌻✨هميشــه برقرار 💕✨و زندگیتون سرشار از 🌻✨محبت و آرامش 💕صبح تون زیبا و در پناه خدا، 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
یه بار تقریبن دو ماه بعد از عروسیمون ، خونه یکی از فامیلا بودیم و اقایون جدا خوابیده بودن و خانوما هم جدا خوابیده بودن ، بعد صبح اون فامیلمون که( مرد سیبیل کلفت و قلدری هم بوده )اومده بالا سر شوهرم ک بیدارش کنه و گفته آقا فلانی پاشو هی صداش میزده که شوهرم دستشو سمتش دراز کرده و گفته باشه نفس الان پا میشم 😂. بعدش اون سیبیل کلفت هم رفته ب دومادش گفته بیا ببین این چی میگه ؟!! اونم اومده گفته اقا فلانی پاشو صبح شده بعد که بیدار شده دیده اون سیبیلو بالا سرش بوده و کلی خجالت کشیده 😅 حالا دومادشون هر موقه ک شوهرمو میبینه میگه تو پدرزنمو با این همه سیبیل نفس و جیگر صدا کردی بعد میخندن😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه بار با خواهرشوهرم که تازه عروسی کرده بود و مادرشوهرم همگی رفتیم شام بیرون شوهر من حساب کرد و همه از هم خداحافظی کردیم هنوز شوهرم نیومده بود سوار ماشین بشه،منم که اصلا از خواهرشوهرم دل خوش ندارم اومدم نشستم تو ماشین درو کوبیدم بلند بلند باخودم غر زدمو گفتم همیشه ام ما باید پول اینارو حساب کنیم.همیشه ما باید واستون مایه بذاریم یدفعه یه صدایی از پشت اومد گفت چیشده؟ نگو مادرشوهرم سوارشده بوده من ندیده بودمش انقدرم گوشاش تیزه هنوز نمیدونم حرفمو شنیده یانه قشنگگگ سنگکوپ کردم گفتم چیزی نشده.حالم بده. مردم از خجالت😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🍀 امید اعتراف کرده بود روزی که داداشم بخاطر بچه با خواهرش دعوا کرده خیلی ناراحت میشه، ه
❣ سلام ...داستان من یکم فرق داره با داستان های بقیه...البته شاید همه همینو بگن سر داستانای خودشون.. بگذریم.. ۱۹ سالم بود که توی دانشگاه دیدمش...اولاش به روی خودم نمیاوردم که دوستش دارم...چون باورم نمیشد از دختری خوشم بیاد...همیشه میگفتم من زن نمیگیرم..زن میخوام چی کار؟! ترم ها که میومدن و می رفتن من روز به روز علاقم بهش بیشتر میشد...اسمش مریم بود....توی کافه تریا که بچه های رشته ها معمولا با هم جمع میشدن..ماام جمع می شدیم در حد سلام علیک با هم در ارتباط بودیم... یه روز دلو به دریا زدم و وقتی با دوستاش گرم تعریف بود رفتم جلو...هول شده بودم چی بگم...یهو چشمم افتاد به جزوه های توی دستشو گفتم..ببخشید خانوم مشرقی ..میتونم جزوه ی درس ریاضی ۲ رو ازتون بگیرم؟؟ نگاه کرد بهم و یه لبخند زد و گفت..امروز که اصلا ریاضی نداریم...فردا براتون میارم.. دیگه بهونه ای نداشتم...گفتم باشه و راهمو گرفتمو رفتم...یهو صدام زد آقای صادقی...جزوه ی خانوم نوری همراشه...صبر کنید بیارم براتون... منم گفتم نه بزاری فردا ازتون میگیرم...یه نگاه معناداری کرد و.. گفت باشه..هر طور مایلید.. فردا برام جزوه شو آورد و کلاس که تموم شد داد دستم..منم ازش تشکر کردم و ذوق زده جزوه رو برداشتم اومدم خونه...با دقت جزوه شو ورق زدم و دیدم حتی یه جاهایی رو درست ننوشته .. جزوه ی من همیشه جزو کامل ترین ها بود...هر جا اشتباه بود رو براش اصلاح کردم و روز بعد جزوه رو براش بردم...ولی خالی نذاشتمش...توش نوشته بودم اگر ممکنه با هم بیشتر آشنا بشیم مریم خانوم..جسارتمو ببخشید..اگر ناراحتتون کردم یا تمایلی به ازدواج ندارید، شمارمو نادیده بگیرید... مریم روز بعد نیومد دانشگاه...و روزهای بعد هم عمدا جایی که من بودم نمیومد حتی کافه تریاام نمیومد... بالاخره بعد چند روز توی راه پله ها به هم برخوردیم..بهش گفتم..خانوم مشرقی من واقعا نیت بدی ندارم...حتی اگه اجازه بدین با خونواده هماهنگ میکنم... سرشو انداخت پایین و گفت..خیر..من قصد ازدواج ندارم...و با پیشنهاد شما حسابی جا خوردم... اگه ایرادی نداره اجازه بدید یه مدت فکر کنم بعد بهتون اطلاع میدم که بیشتر آشنا بشیم ... خیلی خوشحال شدم و اینو متوجه شد چون سریع حرفشو اصلاح کرد و گفت .."فقط آشنا بشیم"...ممکنه ملاکامون به هم نخوره...  منم با سر تایید کردم و گفتم بله بله...درست میگید..و از فردا رفتارش مثل روزهای سابق شد...منم اون روزا عجیب به فکر این بودم که حتما باید یه کاری کنار دانشگاه واسه خودم جور کنم...و فقط به رویاپردازی با مریم و حتی بچه هامون فکر میکردم...من ماه ها بود که دوستش داشتم... بالاخره بعد یک ماه یه پیام دریافت کردم با این مضمون : سلام، فکر میکنم آمادگیشو دارم بیشتر با هم آشنا بشیم...مریم مشرقی.. . به قدری خوشحال شده بودم که اون شب مامان بابام و خواهرامو بردم شام رستوران...هر چی میگفتن به چه مناسبت؟ من میخندیدم و می گفتم بابا داداشتون بالاخره سر کار داره میره...یه شام نمیتونه شما رو مهمون کنه؟؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 یه تجربه از دوستان و اشنایان دارم: یه خانم تو اشنایان داریم که چاق نیست بلکه خییییلی چاقه. از نظر چهره هم اصلا زیبایی نداره. بعد همسرش: اقا و باشخصیت و پولدار من همیشه میگفتم حتما زن دوم داره . مگه میشه مرد به این خوش تیپی با این زن زندگی کنه و دائماااا قوربون صدقه ش بره؟ 😳😳😳😳 یه مدت کوتاه که با این خانم ارتباط نزدیکتر داشتم متوجه اخلاق خوبش شدم که واقعا مودبه و احترام و اقتدار مردش رو حفظ میکنه. اول از همه خودم یادم باشه هیچ کسی ب زور پای سفره عقد نمیشینه پس منم باید زندگیم رو شیرین کنم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه برش ساده و راحت میتونی زیبایی ظرف میوه رو واسه مهمونات چندبرابر کنی🥰 🎈 🍩 ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 هفته پیش بود که بدلیل مشکل بیماری سینه ام باید میرفتم نمونه برداری 😢 خیلللی هم ترس داشتم وقتی وارد اتاق شدم بدنم یخ کرده بود 🥺🥶 و میلرزیدم که خانوم منشی وارد شد 👩‍⚕ گفت عزیزم همراه داری ؟ ☺️ منم گفتم بله مامانم بیرونه یه نگاهی تاسف بار بهم کرد... گفت منظورم تلفن همراهه شمارتو بده براپروندت 😁😂 و من در اوج ترس اینقدر خندیدم که نفهمیدم چجوری گذشت 🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•