eitaa logo
آدم و حوا 🍎
42.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی شقایق عقد کرد، و ده روز بعدش من عازم آلمان شدم.... دوست پدرم گفته بود اگه برم اونج
داستان زندگی بهم گفت من برام مهم نیست تو یبار ازدواج کردی، ولی خانوادم خیلی حساسند، لزومی نداره بفهمند، من میخوام موقعی که میایم خواستگاری این مسئله پنهان باشه.. بهم برخورد و گفتم مگه من خراب بودم که پنهانش کنم؟ خب یبار ازدواج کردم... ولی خیلی زبون باز بود، بلد بود آدمو چجوری راضی کنه، انقدر حرف زد که راضیم کرد گفت واقعا به کسی غیر از ما دوتا ربطی نداره که گذشته چی بوده و چی شده.. گفتم اگه وسطش بفهمن چی؟ تو پشتمی؟ قبول کرد و گفت مطمئن باش من پشتتم.. خلاصه اول به مامانم گفتم که با پسری آشنا شدم قراره بیاد خواستگاریم.. اولین جملش این بود.. سهیل که همینجا همشهریمون بود ما نشناختیمش نفهمیدیم چجور آدمیه، تو میخوای بری زن یه پسری بشی که نمیدونیم کیه؟ ننه باباش چیکارن؟ گفتم خب کم کم میشناسیم، من از شهر خودمون خیر ندیدم از کجا معلوم این پسر خوبی نباشه؟ مامانم خیلی دلش میخواست من ازدواج کنم، گفت یبار خودم پسره رو ببینم بعد به بابات میگم. یه روزم مامانمو امیر باهم قرار گذاشتن، حرف زدیم راه رفتیم، مامانم حسابی عاشقش شد، میگفت خیلی خوش سرو زبون و باتربیته.. و حالا نوبت بابام بود، بابام بعد از اینکه کار کویت رو رها کرده بود اینجا یه میوه فروشی بزرگ زده بود، شب بود که از سرکار برگشت، مامانم اول شروع کرد به حرف زدن در مورد دوستای من که تک تک شوهر کردن، بعد چایی آورد هی رفت اومد تا بابام فهمید گفت یه چیزی شده.. بگو چی شده؟ مامانم گفت یه پسره توی کلاس زبان آلمانی میومده اینجا، ستاره رو دیده، بعد شماره ستاره رو دیروز از آموزشگاه پیدا کرده زنگ زده گفته بزارید بیام خواستگاری..! بخاطر دروغاش از خنده بیهوش شده بودم، بابام گفت مگه تو شهر خودشون دختر نیست که پیله کرده به ستاره؟ مامانم گفت چرا ولی متانت ستاره رو دیده خوشش اومده دیگه. بابام اول هیچ جوره قانع نمیشد، ولی انقدر مامانم گفت و گفت و گفت، که یهو عصبی شد و گفت باشه باشه هرچی تو بگی اصلا بزار بخوابم دیگه.. این باشه از هزارتا نه بدتر بود ولی فقط برای از سر وا کردن مامانم بود، مامانم دوید تو اتاق گفت دیدی رضایت داد، به پسره بگو مامانش زنگ بزنه قرار بزاریم. گفتم مامان خودت خوب میدونی این باشه از صدتا فحش بدتر بود.. گفت تو کاریت نباشه، دیگه اوکیو داد، به من چه میخواست داد بزنه بگه نه! نه اینکه بگه باشه، بده زنگ بزنم بهش.. گفتم ساعتو نگاه کن.. یک شب شده، از هشت داری حرف میزنی.. خندمون گرفته بود، همون شب به امیر پیام دادم خانوادتو آماده کن، صبحم مامانم زنگ میزنه بهت، قرار خواستگاری رو برای هفته دیگه که سه روز تعطیل بود انداختن، گفتن شب نمیتونیم برگردیم آخر شب برای سه ظهر بود خواستگاریم، من از همون روز از صبح تا شب دنبال لباس میگشتم برای ملاقات با آدمایی که اولین باره میخوان منو ببینن، مدام به امیر زنگ میزدم ازش میپرسیدم چی بپوشم بهتره؟.. امیر اول گفت من و مامانم و بابام میایم، سه نفریم نمیخواد تدارک ببینید یا خیلی خودتونو اذیت کنید، بعد زنگ زد گفت خواهر و برادرم اینا هم میاند! انقدر گفت و گفت که قرار شد پونزده نفر بیاند خواستگاری..! دو روز مونده به خواستگاری، بابام فهمید و قشقرقی به پا کرد.. آخرین حربه مامانم اشک ریختن بود.. یه گوشه نشست و شروع کرد گریه کردن که ما یه روزی میمیریم و این دختر تنهای تنها باید زندگی کنه و... تا بالاخره تونست بابامو راضی کنه.... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃بانوی قرررری💃 یه خانوم دلبر وقتی سر شوهرش درد گرفته و ازش طلب قرص می کنه تا آروم بشه و میدونه که زیاد حاد نیست تندی نمیره یه قرص مسکن برداره بیاره بذاره جلوش! یه کم گل محمدی یا یه مقدار گلاب رو بریزین تو یه لیوان آب و بزارین تو پیشدستی و بیارین واسه همسرتون خواست بخوره میپرسه قرصش کو؟ بگو خودم قرص مسکنت میشم !😊 پروفن و کدئینت منم !😅 و بعدش برید پیشونیش رو ببوسین و آروم شقیقه ها و اطراف چشمش رو ماساژ بدین... انقدر سریع سردردش خوب میشه! اصلا دست ما خانوما شفاست!😉 💞لطفا فقط فوروارد کنید💞 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خانومای گل از حواس پرتی گفتین منم امروز یه سوتی دادم ظهر رفتم با پسرم ک دوسالشه خرید و بعدش نونوایی خلاصه رفتم سوپرمارکت بعدش خواهرم بارداره میخاس بره سونو گفتم یه زنگ بزنم حالش بپرسم تو مسیر ک داشتم میرفتم نونوایی باخواهرمم صحبت میکردم تا رسیدم تونونوایی این پسرم هی ازاینور،ب اونور اذیت میکرد اومدم بذارمش رو صندلی یهو چشم خورد ب کیف پولم دیدم گوشیم نیس روش واای استرس گرفته بودم هی ب پسرم میگفتم ندیدی مامان گوشیم ب خواهرم میگفتم وای گوشیم نیس کجا افتاده خدایا اونم از،من بدترر خنگگگگ بخدا میگف بگرد قشنگ حتما هست منم هول شده بودم استرس گرفته بودتم اقا یهو مغزمم کار کرررد خنگگگ خدا داری با گوشیت حرررف میزنی وای یهو ب خواهرم گفتم اون ک از خنده قطع کرد منم نگم از اوضام. بعدش یه نگا کردم دورم فقط یه خانومه طفلی بایه نگااه عجیب غریبی بهم نگا میکردطفلی چقد برام دعا کرده خدا شفام بده 😁😁دیگ سریع نون گرفتم ومحل ترک کردم ولی خیلیی بعدش خندیدییم امیدوارم شمام بخندین. 😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من رک هستم، خیلی باعث دلخوری ها شدم، درسته خیلی ازم بدشون میاد ولی درعوضش خیلی هاهم با جون دل دوستم دارن، خلاصه تو گروه خواهرها بودم، خواهرزاده دارم لوسه، حرف مادرش گوش نمیده، منم تو گروه به مادرش که خواهرمه گفتم این بچت خیلی لوسه، بدرک که بدت میاد از حرفم، بچت رفتاراش رو اعصابه، بجای تزریق ژل و لیفتینگ و این مسخره بازیا بشین خونت بچتو تربیت کن که فردا سر پیری خون به جیگرت نکنه، بعد دیدم اون خواهرم بم میگه اوخییش دلم خنک کردی😘 شما بگید این رفتار من خوبه یا نه؟ من ایرادشو گفتم ، اگر کسی ایرادمو بگه هم ناراحت نمیشم، چون به نظرم دوست خوب کسیه که ایرادتو تو روت بگه نه پشت سرت 😁🖐 🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 روی صحبتم با خانومیه که از قد کوتاهش ناراحت بود. خواهر گلم! چرا اعتماد به نفست رو از دست دادی؟ من قدم 175 و همسرمم کوتاه. این منو عذاب میداد. نه من میتونستم کوتاه بشم. نه آقایی بلند. البته بهشون چیزی نگفتم ولی از وقتی درکم به این رسید که این چیزیه که خدا خواسته. هیچ کار از دست هیچ کس بر نمیاد و از سن بلوغ هم گذشتیم و داروهای تبلیغاتی هم دروغ و پر از عوارضه، دیگه بیخیال شدم. گلم! اعتماد به نفست رو ببر بالا. والا قد بلند هم خوب نیست. نه میتونیم لباس خیلی کوتاه بپوشیم ☹️ و نه میتونیم کفش پاشنه بلند بپوشیم. خانم گل! اگه آقای شما با این موضوع مشکل داشت سمت شما نمیومد. اصلا به حرف هیچ کس گوش نده. اگه به حرف مردمه که به من بلندم میگن دیلاق😐 فقط همسری برات مهم باشه و دل خودت. به چیزای زیبایی که خداوند بهت داده فکر کن. اصلا از قدت پیش همسرت نگو. شاید این براش مهم نباشه. حساسیت تو رو ببینه اونم حساس میشه. آجی جونم اعتماد به نفستو ببر بالا. 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃💃💃💃 ‍ معجزه می کند، دستانت را می گویم. می شود به جای کنترل نت ها، دل مرا کنترل کنی؟ دلم عجیب حوالی توست جان دلم. حرکت دست هایت روی آن ساز خوش نواز، چه زیبا گوش نوازی می کند. دلم عجیب حوالی توست جان دلم. می شود دلم را دریابی؟ اصلا می شود هیچ کاری به جز عاشق بودن بلد نباشی؟ آرام جانم، قلب ناآرامم تاب نه شنیدن ندارد، بگو که همه ی محالات، ممکن است. به گوش های حریصم، بگو که می شود، گوش هایم منتظرند. ایده های بیشتر در 👇👇 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبار با خالم رفته بودیم بیرون اونجا یه رودخونه و یه جایی داشت که پر آب بود هوا گرم بود منو دختر خالم رفته بودیم تو آب و کم کم همه اومدن ولی یه دختره بود که من نمیشناختمش و از خانواده ی خالم بود خیلی هم افاده ای و لوس بود منو دختر خالمم خوشمون نمیومد ازش اون اصلا نیومده بود تو آب منو دختر خالمم داشتیم باهم حرف میزدیم من میگفتم اه چی بدم میاد ازین دختره دلم میخواد چادرشو بکشم پرتش کنم تو آب😂 و همینجوری راجبش حرف میزدیم که یهو یه صدای مردونه از پشتمون اومد گفت برین دستو پاشو بگیرین بندازینش😂😂😂 نگو شوهرش پشتمون بوده هم داشتیم از خنده میمردیم هم از خجالت آب میشدیم😢🙈 🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 دوستان گلم! گاهی هایی در خانواده ها دیده میشه که یکی از بچه ها رو به کلی نادیده میگیرن. من و همسرم 6 ساله ازدواج کردیم و تو کرج زندگی میکنیم. همسرم تهران کار میکنه. مشکلات مادی فرآوان داریم و راه دور همسر بیچارم. الان برادر همسرم دارن ازدواج میکنن و پدرشون تو شمال تهران براشون خونه گرفتن. برای پسر دیگشون هم ماشین خریدن ولی ما رو بی پول رها کردن! خانواده های عزیز! اگه پسر/دخترتون حرفی از تبعیض شما نمی زنن از شونه. از احترامه. فک نکنید نمی فهمن. بجای اینکه به یکی خیلی پول بدین و به دیگری کم؛ به هر دو نفر متوسط کمک کنین. این تر، انسانی تر و خدایی تره. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و اقایی تو مدتی که با هم بودیم، و زیاد داشتیم. چندتا عامل کوچیک باعث شد ما تا الان عاشق هم باشیم. براتون دونه دونه نام میبرم: 🔸 : اگر از طرف مقابل ناراحت میشین یه کم صبر کنین بعد که اروم شدین بهشون بگین. البته آقایون یه کم تو این زمینه ضعیفن. اگر ناراحت باشن به سرعت میشه فهمید و خودشونم سریع به زبون میارن. 🔸 اروم صحبت کردن و تایید حرف اقایی: ما هر وقت یا دعوایی داشته باشیم و اقایی ناراحت باشن شروع میکنن به صحبت حتی گاهی خیلییی میشن ولی من فقط حرفشون رو تایید میکنم. وقتی اروم شدن یه کم خودمو لوس میکنم و میگم از حرفای اون روزتون ناراحت شدم. ایشونم سریع از دلم درمیارن... 🔸 بی جا نداشتن: ما هیچ توقع سختی از هم نداریم. مثلا من توقع ندارم ایشون هروقت من رو میبینن برام گل بیارن یا ، کادو،... این رفتار ها به مرور میشه. به جاش وقتی میبینم موقع بیرون رفتن خودش فکرم رو میخونه و میفهمه دوست دارم کجا برم یا حتی موقع غذا حواسش به منه، اون موقع متوجه میشم دوسم داره... 🌹 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خانومای عزیز وقتایی که شوهرتون حوصله داره و حرفتون روش تاثیر داره بهترین موقع است که یه سری خواسته هاتونو خیلی زیرکانه و ظریف بگید! مثلا چطوری؟؟ پمیگید: عاقاهه جونم انقده خوشم میاد وقتی با هم میریم رستوران صندلی رو واسم می کشی بیرون یا درو برام باز میکنی... اصلا حس میکنم یه ملکه ام که تو پادشاااه منی و انقده حواست بهم هست... اینجوری حس میکنم خوشبخت ترین زن زمینم اینجوری تشویق میشه که حواسش بهتون باشه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری ۳ ترفند برای تمیزکاری عمیق آشپزخونه که باید بلد باشی . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من از دوران عقدم تا الان ۵ ماهه ازدواج کردم. ایده های جالب و خوبی دارین. از همه بهتر اینه که تجربه هاتونو میگین. خانما! ایده های شما و کارایی که واسه جذب همسرتون انجام میدین خیلی قشنگ و خوبه.😍 منم خیلی دلم میخواد انجام بدم ولی شاغلم.😢 پرستارم و اکثر وقتا سرکارم. 😢 بخاطر همین نمیتونم اونجور که دلم میخواد به خودم و زندگیم و همسر جانم برسم😔 من فک میکنم بیشتر خانمایی که این ایده ها رو میفرستن خونه دارن و کلی وقت دارن. ولی من با این حجم خستگی از سرکار میام و فقط سعی میکنم غذای خوبی درست و خونه رو تمیز کنم. 😕 ✍ داشته های ما،آرزوی دیگری است. قدر بدانیم. ✍ اگر مشکل وقت دارید، یک دفترچه تهیه کنید و برنامه خود را در ان بنویسید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ سوخاری من از تکه های ران🍗 استفاده کردم . از هر قسمتی بخواین می تونین استفاده کنین . از سینه مرغ بخواین استفاده کنین نیاز به پخت اولیه نداره . مرغ سوخاری در مدل های مختلف درست میشه . این نوع ساده ترینش هستش . در آینده مدل های دیگه سوخاری رو هم براتون میزارم 😊. داخل قابلمه ای آب ریخته و میزاریم بجوشه ، بعد تکه های مرغ رو انداختم و یک عدد پیاز🧅 و کمی نمک 🧂و یه دونه چوب دارچین قرار دادم و گذاشتم نیم ساعت روی حرارت کم تا بپزه . نیاز به پخت طولانی نداره چون بعدا نرم میشه . بعد از حرارت برداشته و گذاشتم خنک بشه . تخم مرغ 🥚رو داخل کاسه شکسته و هم زدم . توی یه بشقاب کمی آرد سفید ریختم و در بشقاب دیگه آرد سوخاری . تکه های مرغ رو ابتدا در آرد سفید🥡 غلتونده بعد در تخم مرغ 🥚 و بعد در آرد سوخاری خوب می غلتونیم . در آرد سوخاری میتونید هر ادویه ای که دوست دارید بریزید . تکه های مرغ را در روغن داغ شده سرخ کردم و بعد از سرخ شدن روی یه پارچه تمیز بزارین تا روغنش بره . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبارم چن سال قبل ی مسابقه بود ب اسم در صد ثانیههه تلفن رو تکرار بود مداممم ک حط آزاد شه شرکت کنم و روی بلندگو بود یهو یه صدای آقاا اومد گف الو سلاممم حوووول شدم گفتم الو مسابقه در صد ثانیه بعد دیدم طرف خندیدد خودش معرفی کرد دوستت داداشم بود😑😑😑😑😑😑 ی لحظه ک خطمون آزاد شده این زنگ زده بود خونهمون.خلاصه ابروم رفتت تا ی مدت میدیومش محو میشدم😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• یه بارم سوم راهنمایی بودیم  این وانتیا هندونه آورده بودن تو کوچه بعد من و دوتا از دوستام رفتیم گرفتیم بعد پشت کلاسا نشسته بودیم با دس میخوردیم نصغشو خوردیم پوستشو انداختیم اونطرف دیوار مد یه موتوری وایسادم پوستو انداخت داخل مدرسه  بعد اون تیکه ک نخورده بودیم دست من بود من بلند کردم اونو انداختم رو سرش  خداییش فک نمیکردم بخوره تو سرش ولی نشونه گیریمو عشقه🤣 اومده بود در مدرسه  ناظممون گفت من ک نمیتونم برم دهن همه دخترا ببینم کی هندونه خورده ضایش کرد  همسایه دوستمم از آب درومد  الان شوهرشه  😐😐میریم خونشون همیشه هندونه میاره برامون😥😥 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و درس عبرت در زندگی🥀 من ۳۷ و همسرم ۴۲ ساله س. همسرم یه کار خوب پیدا کرد ولی مجبور به پس انداز بودیم. تا بعد مدتی ماشین خریدیم و خونه. ❌ همیشه با همسرم و خانوادش خوش برخورد و مهربون بودم. خودم، دخترم و زندگیم مرتب بودیم چون خیاطی بلد بودم. حتی از لحاظ جنسی هم مشکلی نداشتیم ولی پارسال فهمیدم همسرم با خانمی پنج سال رابطه داشته!!! خیلی به هم ریختم. با یه دختر ۱۲ و پسر ۶ ساله. اول رفتم. بعد که فهمیدم مشکل از من نیست، اقدام کردم برای چون مدرک هم داشتم که روابط نامشروع داره و هم اعتیاد به متادون، راحت میتونستم جدا بشم. با التماس، گریه و زاری برگشتم ولی شرط خونه و ماشین رو به نام من کرد 😏 حالا یه فرصت دیگه بهش دادم ولی قویتر شدم. تازه فهمیدم که هر اتفاقی تو زندگی برای اینه که تو به خودت بیای. خودت رو بیشتر بشناسی و عاشق خودت باشی. فهمیدم حالا وقتشه رشد کنم. 1⃣ یه باشگاه ورزشی ثبت نام کردم. العان یک ساله بدنسازی میکنم. خوش هیکل تر شدم. 2⃣ دیپلمه بودم، حالا رفتم دانشگاه بدون کنکور شرکت کردم. 3⃣ دیگه هم شوهرم رو کنترل نمیکنم چون چیزی رو که میخواستم فهمیدم. حالا میخواد باشه یا نباشه من برای خودم زندگی ای رو میسازم که آرزوش رو دارم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من ی دختر دارم که بچگیش فوق العاده سرتق و لجباز بود الانم همینه فرقش اینه من دیگه حریفش نمیشم ۴.۵ سالش بود ی سکه رو خورده بود از توی کاور با زحمت در آورده بود و خورده بود ..آخه چه کاریه؟ واقعا ذهن بچه ها غیر قابل خوانشه خلاصه من میخواستم بهش یاد بدم نباید این چیزا رو خورد اونم میگفت دوست دارم دلم میخواد منم گفتم باشه حالا که خوردی منم میبرمت مغازه تورو میدم بجات پفک میخرم میگم تو دلش پول داره (خوشحال بود که پول خورده) اونم شروع کرد گریه زاری که نه منو نبر و خلاصه با این روش تونستم قانعش کنم آت و آشغال نخوره سکه هم هیچ وقت کشف نشد نمیدونم همون موقع ها دفع شد یا هنوزم میتونم ببرمش مغازه نقدش کنم..😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و درس عبرت در زندگی🥀 اسم من اسماست، دختری مسلمان و عربی ازخانواده ای متواضع. شوهر وخانوادم راخیلی دوست دارم. خدای مهربان همسری مهربان نصیبم کرد. 4 سال پیش برای زندگی به لندن نقل مکان کردیم، خیلی خوشحال بودم و از زندگیم راضی وخشنود. همسرم مرا به همه جای لندن برد. من خوشبخت ترین انسان روی زمین بودم. خداوند به ما "محمد" و "هدیل" عطا کرد. تمام وجودم را در اختیارآنها قرار دادم تا آنها را خوشبخت کنم. همسرم مرد خوب و خانواده دوستی بود. در یک رستوران عربی در لندن مشغول کار بود. 💠 بعد از 2 ماه اتفاقی افتاد که همه زندگی مرا دگرگون کرد، همسرم برام iphone کادو گرفت. کم کم واتساپ مرا جوری مشغول کرد که به خانواده ام توجه کمتری داشتم. همه اوقاتم چت کردن با دوستان مجازی بود! من تاخرخره غرق شده بودم! 4 ماه بعد از دریافت گوشی از شوهرم یکی از شبها که با دوستم مشغول چت بودم. صدایی گفت: ماما! ماما! ماما! صدای پسرم محمد بود. با عصبانیت سرش داد زدم و او را ساکت کردم. 🔥 پسرم ساکت دیگه مزاحمم نشد. بعد از مدتی رفتم تو اتاقشان و دیدم دخترم هدیل رو زمین دراز کشیده و پسرم با گریه بالای سرش نشسته و او را می نگرد. داد زدم چی شده؟ پسرم جواب دادم من چندبار صدات زدم اما تو سرم داد زدی. هدیل نمیدانم چی را بلعیده. نمیتونه نفس بکشه. من هرچه تلاش کردم نتونستم از گلوش خارح کنم! دیوانه وار دخترم راتکان میدادم اما بیفایده بود. آمبولانس اومد و گفت: متاسفم مرا با دختر عزیزم به بیمارستان برای تحقیق بیشتر متتقل کردند. وقتی شوهرم اومد ازمن پرسید که چی شده؟ من کوشش میکردم تا حقیقت راکتمان کنم اما شوهرم حرفهایم را باور نکرد. 💠 من مجبور شدم حقیقت را کامل و بدون کم و کاست برایش بازگو کنم تا هم خودم از عذاب وجدان آسوده شوم و هم خانواده‌ام را ازدست ندم! 🔥 بعد از اینکه حادثه را بازگو کردم، شوهرم که طاقت شنیدن چنین واقعه‌ای را نداشت با فریاد داد زد: تو طلاق هستی. طلاق هستی. طلاق هستی. بعد با گریه بیرون رفت... منِ احمق.. با ندانم کاریهایم.. همه زندگی ام را از دست دادم؛ دخترم، همسرم، خانواده‌ام، وهمه زندگی‌ام را نابود ساختم چون بادوستان فضای مجازی و واتساپ مشغول بودم وخانواده ام و فرزندانم را فدا کردم و به آنها بی توجه بودم..!! ✍ هوشیار باشید. زنگ خطر برای همه است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی بهم گفت من برام مهم نیست تو یبار ازدواج کردی، ولی خانوادم خیلی حساسند، لزومی نداره بف
داستان زندگی همون موقع به مامانم گفتم قضیه اینکه حرفی از ازدواج قبلی من نزنه رو بگو دیگه دوباره مامانم آروم آروم با التماس بهش گفت بابام گفت میخواید مردمو گول بزنید.. خوشتون میاد یکی با خودتون با داداشای خودتون اینکارو بکنه؟ مامانمم حق به جانب گفت اگه داداشم بخوادش بعله چرا که نه..! بره بگیرتش فقط داداشم بدونه کافیه، الان امیرم میدونه که دختر ما چجوریه خانوادش مهم نیستن.. من ابدا خودمو جلو ننداختم، همیشه یه گوشه نشسته بودم ببینم چی میشه؟... بالاخره امیر اینا اومدن، یه کت شلوار شیری پوشیدم، شالمو یه طور خاص و خوشگلی بستم. از خانواده من فقط مادربزرگم بود که به اونم گفتیم حرفی از ازدواج قبلیم نزنه... در زدن و یکی یکی از پله ها اومدن بالا، نه یک نفر نه دو نفر هی سلام کردن و اومدن داخل، دقیقا پونزده نفر بودن که با خودمون بیست نفر میشدیم، یه تعدادیشون روی زمین نشستن، بچه هاشونم آورده بودن. سکوت بود، به خونه و زندگی و همه چیمون نگاه میکردن، مادرش زن کوتاه قد و تیز و بز و جوونی بود، پدرش مرد ساکتی بود و چیزی نمیگفت، بحث رو بابای من باز کرد و گفت شازده بگه چیا داره؟ گفت والا من کارمندم، حقوقم فلان قدره، بابامم قراره طبقه بالاشو بده... بابام پرید وسط حرفش و گفت نگفتم بابات چیا داره من با خودت کار دارم.. گفت دیگه اینکه همین... ظهرا که از اداره برمیگردم کار رو عار نمیدونم گاهی میرم کارگری هرجا باشه که بتونم زندگی بچرخونم امیر واقعا خوش سرزبون بود و بابامم حسابی خوشش اومد از اینکه امیر گفت کار باشه میکنم. حرف ها زده شد ولی پدر من با زندگی من توی اون شهر مخالف بود گفت دخترمون سختشه.. مادرش اومد حرفی بزنه امیر بهش نگاه کرد و بعد گفت من هرجا کار باشه میرم هیچ مشکلی ندارم، هر شهری شما دستور بدید زندگی کنم ولی دلمم نمیاد کار دولتیمو تو این وضع ول کنم.. بابام یکم فکر کرد و گفت درست میگی امیر گفت اگه شما آشنایی چیزی دارید توی این شهر که میتونه کارامو راست و ریست کنه من حرفی ندارم. پدرم که دید من واقعا از امیر خوشم میاد حرف دیگه ای نزد، سکوت کرد و راضی شد، خلاصه که توی شهر خودمون یه عقد محضری خیلی ساده کردیم، با مانتو رفتم سر سفره، قبلش امیر با عاقد حرف زده بود که شناسناممو کسی نبینه و روز قبل که کسی نبود شناسناممو تحویل دادم، و تقریبا هشت ماه بعد عروسیمون توی شهر امیر برگزار شد. توی این مدت سعی میکردم بیشتر من برم خونشون تا فامیل امیر بخوان بیان و همیشه جفتمون استرس اینو داشتیم که مادرش اینا گذشته منو بفهمن، گاهی کابوس میدیدم حتی چندبار میخواستم خودم برم بهشون بگم که من قبلا یبار ازدواج کردم و خودمو خلاص کنم، نمیتونستن که طلاقمو بدن سر این موضوع ولی شقایق نذاشت گفت مهم شوهرته که میدونه لزومی نداره ایل و تبارش بفهمن، اگه یه روزی فهمیدنم بنداز گردن امیر، بگو من میخواستم بگم پسرتون نذاشت. زندگی توی شهر جدید با آدمای جدید برام خیلی هیجان انگیز بود خصوصا که خانواده امیر خیلی شلوغ بودن، خواهرشوهرامم خدایی خانمای مهربونی بودن و هستن و بهم احترام میزارن، با اینکه پدرم اصرار داشت توی یه ساختمون زندگی نکنیم ولی واقعا نمیخواستم به امیر فشار بیارم که خونه دیگه ای رهن کنیم، طبقه بالای مادرشوهرم هستم و باهام خوب رفتار میشه و از زندگیم راضیم. خیلی دوست داریم بچه بیاریم، چند باری امتحان کردیم ولی نشده، تحت درمانم، از خدا میخوام همه کساییکه بچه دار نمیشن بشن و از صدقه سر اونا منم بچه دار شم. گاهی با مادر سهیل قایمکی حرف میزنم، بهش نگفتم ازدواج کردم نمیخوام دلش بشکنه، گفتم اومدم این شهر دانشگاه، گاهی ام بهش سر میزنم، مهسا هم هنوز مجرده و اطلاع دیگه ای از روابطش ندارم.. پایان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام عزیزان زندگی تون شاد دختر خانم هایی که از دست مادرتون ناراحتین که سرزنشتون میکنه یا نقص هاتون رو هی بهتون سرکوفت میکنه. منم مادرم همیشه بهم میگه چقد جوش صورتت زیاد شده یا چرا قدت مثل من بلند نیست یا میگه چرا موهات کم پشته منم خیلی با این حرفا ناراحت میشدم. یه دفعه بهش گفتم مامان جون باید خدارو شکر کنی که دخترت از هر نظر سالمه من الان نامزدم با این ویژگی‌هام خیلیم دوسم داره و پیشش با تعریف از خودم اعتماد به نفسمو بالا بردم که بهم افتخار کنه ممنون از کانال خوبتون •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
25.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الان که هوا گرمه هیچی به اندازه یه شیک خنک حال آدم رو جا نمیاره🧋 مواد لازم شیک اول : موز یخ زده ۴ عدد بستنی وانیلی ½ بسته فندق رست شده ۱ ق غ آب کدو انبه ۱ لیوان عسل حدود ۲ ق غ مواد لازم شیک دوم : توت فرنگی ۶ عدد آب انبار و هویج ۱.۵ لیوان بستنی وانیلی ۵۰۰ گرم عسل حدود ۲ ق •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
صدای همسرتون رو ضبط کنید و زیرش این متن رو بنویسید👇 همه از گشنگی ضعف میکنن😓 من از صدای تو😻🙈 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام من خانم 22سالمه و متاهلم خواستم کمی از تجربیاتم رو بیان کنم 😊 خداروشکر از زندگیم راضیم عمیقا احساس خوشبختی میکنم چون تو زندگیمه. روی خودم کار میکنم و کردم که از هیچ کس هیچ نداشته باشم این باعث میشه همیشه داشته باشم چون زندگیو چجوری بگیری تا اخرش اونجور میره. باید خوب کنی تا اتفاقات خوبی رخ بده. ازهمه مهمتر هرچقدر به خدا کاملترو قوی تر حسه خوشبختی عمیق تر . همه مشکلات دارن فقط نحوه مشکلات متفاوته ما باید زندگیو با این مشکلات و کم و کاستیاش دوست داشته باشیم لذت ببریم وگرنه عالی رو همه میخوان و راحتن در مقابل مشکلات زندگی کم نیارین ، سعی کنین با مقابله و پشت سرگذاشتن رشد کنین همسرتونو ازاد بزارین. بیخیال حرفایه اطرافیان حتی خانواده ی خودتون بحثتون پشت دره خونه خودتون بمونه تا دخالت به دست دیگرون نیفته. بدی هایه اطرافیان رو نادیده بگیرین و ببخشین کینه، نفرت و حسادت فقط خودتون رو ازبین میبره و زندگی رو براتون جهنم میکنه زندگی واقعا بهشته البته اگه نگاه کنین دیدتون رو زیبا درونتون رو پاک افکارتون رو مثبت ارزوهاتون رو کوتاه بدون توقع سرشار ازعشق مهمتر از همه باخدا به زندگی زیبا سلام بدین در حال باشین گذشته رو پشت سر بزارین به ایندم با زندگی کردن قدم بردارین تا طعم زندگی واقعی رو بچشین... موفق باشین دوستان 🔴•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 🔺 اگر مادر شوهر شدم یادم باشد! حتما یادم باشد... 🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم آنقدر به عروسم بها بدهم که پسرم احساس رضایت کند. آخر پسرم جگر گوشه من است، نباید آزار ببیند. 🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم در مقابل دختری که هم سن دختر خودم هست صبوری به خرج بدهم، آخر او جوانست و هنوز خیلی از مسایل را نمیداند. 🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم طوری با دختر دیگران برخورد کنم که دوست دارم دیگران با دختر من برخورد کنند. 🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم پسرم میان عشق مادری و عشق همسری سردرگم شود. نیاز پسرم در زندگی آرامش است نه تنش! 🔸یادم باشد که برای قضاوت عروسم به سخنان دخترم صحه نگذارم چون دخترم هم مثل عروسم بی تجربه است و جهان را از دید خام و ناپختگی مینگرد. 🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم از فداکاریهای عروسم تمجید کنم تا یاد بگیرد برای پسرم فداکاری کند. 🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری با عروسم نکنم که شکایت مرا نزد پسرم ببرد، آخر میان دو عشق، انتخاب یکی سخت میشود و حتما من شکست خواهم خورد زیرا پسرم پدر میشود و نمیتواند مادر فرزندش را رها کند و در کنار من آرام بگیرد. 🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم خوب بفهمم پسرم را روانه زندگی کرده ام و نباید کاری بکنم که او به سوی من بازگردد و دوباره مجرد شود، آخر او متاهل است و متعهد. 🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم به پسرم بگویم با همسرش وفاداری کند، متعهد بماند...خیانت نکند! 🔻یادم باشد که یادم نرود که مادر شوهر شدن آسان است و مادر شوهر ماندن سخت. از امروز با هم در بهتر تربیت کردن خودمان و نسل آینده تلاش کنیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
این شعر و برای بدرقه شوهری سرودم ☺️😍😜😜 جانان من عزیزتر از جان🙈 مراقب آن دوچشم پر مهرت آن لبخند زیبایت😊 آن قد رعنایت باش تورا به خدا میسپارمت😘 عضو شو دلبری یاد بگیر ↙️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبار دم خونه مادر شوهر اینا بودیم داشتیم سوار می‌شدیم بیایم مادر شوهر در عقب رو باز کرد غذا بذاره(من متوجه نشدم چی دستشه) گویا اسباب بازی بچه افتاده بود کف ماشین رو زیر پایی، مادر شوهر گفت اسباب بازی افتاده رو زیر پایی یا شایدم گفته غذا رو گذاشتم رو زیر پایی، خلاصه من فقط متوجه حرف "زیر" شدم منم فک کردم لابد برا بچه لباس زیر خریده اونو گذاشته تو ماشین منم تشکر کردم و برا اینکه خوشحال شه هدیه اش مورد پسند و نیاز و.. بوده گفتم خیلی وقته دنبال زیر دکمه بودم سایز پیدا نمیکنم اونم برگشت گفت چجور زیرپیرهنی منم برا اینکه یه وقت اونی که من میگم اونی که اون خریده نباشه و تو ذوقش بخوره گفتم مهم نیس فقط زیرپیراهن باشه اونم گفت باشه میخرم، که وقتی گفت میخرم تازه متوجه شدم زیرپیراهنی در کار نیس باز نا امید نشدم گفتم شاید برا همسرم خریده و دیگه چیزی نگفتم سوار شدیم بریم خونه تو ماشین نگاه کردم دیدم هیچ خبری از زیرپیرهنی نیس و فقط غذاس و من توهم زدم سری بعد که رفتیم دیدم یه نایلون داد دستم برگشتنی تو ماشین باز کردم دیدم چن تا زیرپیراهن خریده مرررررردم از خجالت و هیچی نگفتم( خیلی با مادرشوهرم رودرواسی دارم، با کلاس و مودب هست یبار نشده چیزی ازمون بخواد حالا من رفتم بهش میگم لباس ندارم 😭) آخه مادر شوهر نمیگه چرا باید یهو عروس بهم بگه زیرپیراهن پیدا نمیکنم؟ اخه چرا یهو بی مقدمه؟ چرا به من؟ اصلا زیر پیراهن چی هست که پیدا نشه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 35 و همسرم 36 سالن. یک پسر 8 ساله داریم. ده ساله ازدواج کردم. همیشه مشاجره داشتیم. دخالت خانواده همسرم باعث این دعواها میشد. همسرم مرد چشم و دل پاک و خوبیه ولی بیجای خانوادش حتی خاله های ایشون داشت باعث از هم پاشیدن زندگیمون میشد تااینکه... بعد از یک اتفاق ساده متوجه شد که بعضی با میخان عمدا زندگیمون به برسه. منم از ایده و تجربیات عزیزان استفاده کردم. طلاق هم بسیار عالیه. الان زندگیمون خیلی خوب شده. قبلن چشم دیدن هم رو نداشتیم، الان اگه یک روز هم رو نبینیم، افسردگی میگیریم. 😍 ازتجربیات قشنگتون ممنونم. 😇 ✍ ما یک بار زندگی می کنیم. عاشق زندگی کنیم. ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 خانوما! به همسرتون بی احترامی نکنید. گاهی آقایون خسته ن و تو عصبانیت حرفی میزنن. شما کنید. حرمت ها رو نشکنیم که زندگی بی معنی میشه. اگه شوهرتون حرف بدی زد که ناراحت شدید😟 بهش نگین: تو اینجوری و فلانی.. بهش بگو: عشقم! این حرفا اصلا به شخصیت تو نمیخوره و از تو بعیده. 😍 میبینید که چقد از رفتارش پشیمون میشه و اون حرف رو تکرار نمیکنه. 😚 دوستان! زندگی رو سخت نگیرید. زندگی خیلی سادس اگه خودمون بخوایم. مردها پیچیده نیستن و اگه کمی محبت داشته باشیم، خیلی برخوردشون عوض میشه. 😍 آرزوی خوشبختی همه رو دارم. 💋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام من خیلی وقت هستش که عضو این کانال هستم و از ایده دوستان استفاده میکنم من ۲۰سال و عشقم ۲۵ سال💋 ما یه ازدواج کاملا سنتی داشتیم ما دوسال نامزد بودیم خانواده همسرم وضع مالی خوبی داشتن ولی به علت مشکل مالی که براشون پیش اومده بود نتونستن از نظر مالی ما رو حمایت کنن کلی سختی و دعوا پیش اومد ، البته بین خانواده هامون بود و همه بحث ها برای عروسی ما بود ولی دعوا ها بی نتیجه بود و کسی نبود که بهمون کمک کنه ولی منو همسرم با تمام سختی زندگیمون رو تو دوسال ساختیم 💪💪 و همسرم خونه خرید و ۰۰۰ تهیه کرد و ما بالاخره تصمیم به عروسی گرفتیم ولی ۱۲ روز مونده به عروسی ما عموم فوت کرد 😭 و ما کلا همه چیمون به هم خورد و پدرم اجازه عروسی رو تا یکسال دیگه به ما نمیداد حتی به خاطر عروسی نزدیک بود تا مرز طلاقم کشیده بشیم😢 ولی من و همسرم زندگیمون و رو دوست داشتیم و با هم صحبت کردیم بدون هیچ گونه مراسمی بریم سر خونه زندگیمون الان خداروشکر زندگی خوبی دارم 💞 بعد اون همه سختی دارم شیرینی زندگی رو میچشم اگر کسی ام مثل ما مشکل داشت زود نا امید نشه برای زندگیتون تلاش کنید❤️❤️ ✍ بهتر است فرهنگ های خوب را جایگزین فرهنگ های غلط بکنیم . حضرت فاطمه زهرا(س) شانزده روز پس از مرگ خواهرش رقیه ازدواج کرد. (امالی، شیخ طوسی، ص ۴۳؛ بحار الأنوار, علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۹۷؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج ۲۰، ص ۲۴۰. در وسائل الشیعه هفده روز است. این اختلاف طبیعی است زیرا ممکن است کسانی که هفده روز گفته اند روز عروسی را نیز حساب کرده اند و عده ای به حساب نیاورده و شانزده روز گفته اند) رقیه در حالی از دنیا رفت که بزرگسال و متأهل بود. برای ازدواج حضرت زهرا(س) جشن مختصری هم گرفتند. الگوی شما کیست ؟! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوبین؟ خب بگم براتون از درخششم پیش مادر شوهر دم خونه مادرشوهرم اینا تاب و سرسره هست دختر دو ساله ام داشت سرسره میرفت عمه اش یا باباش میذاشتن منم اون پایین نشسته بودم بگیرمش چشمتون روز بد نبینه یه سری اینقدر کیپ چسبیده بودم به سرسره که بیچاره بچه اومد تالاپ خورد بهم بعد گفتم یکم عقب تر بشینم داشتم تنظیم میکردم که این سری خوب بگیرمش تلپ باز دیدم اومد خورد بهم برگشتم گفتم وا مامان چه زود رسیدی😅انگار سفر قندهار بود سری بعد یکم رفتم عقب تر که دیگه نخوره بهم این سری اومد شالاااپ افتاد زمین و همچنان تالاپ تولوپ شالاپ شولوپ.. 😎 مادرشوهرمم جونش درمیره برا بچه ولی طفلی فقط نگاه و صد در صد تو دلش افسوس بابت این عروس همه چی تمام😅 منم هی تو ذهنم آهنگ "مثل دست و پا چلفتی بپا دهن کوسه نیفتی" پلی میشد و همچنانم پلیِ همیشه منو و دخترم و همسرم میریم سرسره بازی یبار این دست و پا چلفتی بازیا پیش نیومده ولی پیش مادرشوهر که شدیدا رودرواسی دارم باهاشون اینجوری شد•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من فوبیای دزدیده شدن توسط راننده تاکسیو دارم. برای اولین و اخرین بار با ترس و لرز سواار تاکسی شدم یه مسافر جلو بود منم عقب تنها. من یه دستم به در بود که فرار کنم مثلا😀😀تو مسیر رسیدیم به یه ماشین پلیس😰 یهو مسافر جلویی برگشت عقب سمت من و بعدش رفت زیر صندلی😀😀 دستشو گذاشت رو سرش😅😅من یه لحظه سکته کردم دهنم کج شد اصن😅😅گفتم بدبخت شدم .. نگا کردم ب راننده که یه حرفی چیزی بزنه اونم مثل چی سکوت کرده بود و رانندگی میکرد... پاهامو اوردم بالا ک از زیر منو نکشه پایین😅😅هی مرده تکون میخورد و من میلرزیدم . رسیدیم ب چهار راه مرده پیاده شد رفت ...بعد فهمیدم شیرین عقل بود بیچاره 🤣 -- •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•