✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
خانما! چندتا ترفند عالی دارم.
❤️ همیشه ب خودتون برسید مثلا موقع ظرف شستن دستکش یادتون نره. عینک افتابی، کرم ضدافتاب و... استفاده کنید اینجوری اقایون متوجه #ظرافت خانوما میشن. ☺️
❤️ همیشه ازشون #تشکر کنید، حتی بابت کوچیکترین کار و خریدها. حتی بابت حمایت کردن شون از شما👌
❤️ سعی کنید همیشه حرف اقایی رو گوش کنید حتی اگه مخالفید. بعدا نتیجش رو میببنید. مطمئن باشید چیزی میدونن که اون موقع نمیتونن بگن
❤️ بعضی وقتا که از دستش ناراحت میشید، تو خلوت و با لحن اروم و منطقی از دلخوریتون بگید. حتما گوش میکنن و متوجه کارشون میشن و بعدشم دیگه کش ندید!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#شغل
♦️چنانچه شخص بیکار آیه زیر را بر کاغذ نوشته و بر بازو ببندد ، کار پیدا نماید و نیز برای قبول در خطبه عقد بر بازو ببندد. در روز یکشنبه ساعت شمس با گلاب و زعفران با طهارت کامل و رو به قبله همراه با رعایت آداب و قواعد دعانویسی نوشته شود.🔻
🌺قُل اِنَّ الفَضلَ بِیَدِاللهِ یُؤتیهِ مَن یَّشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ. یَختَصُّ برَحمَةِ مَن یَّشاءُ وَاللهُ ذُوالفَضلِ العَظیمِ. (آل عمران آیات ۷۳و۷۴)🌺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#لیست_ایده ها
3_نوشتن نامه ی روزانه
هر روز یا حداقل دو بار در هفته به شوهرتون نامه های عاشقانه بدید.😍😃😃😃😃😃😍😍 به این صورت که خاطرات خوبی که باهم داشتید رو برای من می گید و من متناسب با اون خاطره يه نامه ی عااااالی و شیطون بلایی براتون می نویسم و شما اون نامه رو با عشق به همسرتون تقدیم می کنید. مطمئن باشید با یادآوری خاطرات خوب علاقه ی بینتون پایدار می شه.😊❤️
می تونید این نامه دادن رو برای خودتون به يه عادت تبدیل کنید که اگر دلخوری هم بینتون بود باز این کار رو انجام بدید، اينجوري همه ی دلخوری ها از بین می ره و چندین برابر عشقی که به همسرتون دادید رو ازش دریافت می کنید.👌👌👌👌👌👌👌👌👌❤️❤️❤️❤️
#لحظاتتون_عشقی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
✳️ #ایده
ايده من اینه که :
يه #دفتر گذاشتم براي #نوشتن و #گفتن چيزایی كه نميتونیم به زبون بياریم مثل #گله و #شكايت، ابرازاحساسات یا ... .
مثلا مينويسم :
امروز خيلي دلم گرفته بود.😔
بعد آقاي شوهر مياد كنارش برام يه جمله در جواب مينويسه.☺️🙏
يا بالعكس شوهرم مينويسه:
ممنون به خاطر روز خوبمون
و من براش يه چيزي مينويسم.
خيلي ايده خوبيه براي بعضي اوقات كه آدم نمیتونه حرف دلشو به زبون بیاره.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی
من اون نازی نازپرورده نازک نارنجی لاغر نبودم، شکمم بزرگ شده بود، قدم خمیده، چادر مشکیم به سرخی میرفت، لباسای بچم چرک و کهنه بودند و دمپایی پلاستیکی پام بود.. خبری از اون نازی نیست..
خواهرم گفت نازی این تویی؟ چی به سرت اومده؟ چرا ریختت این شکلیه؟ واااا!!
سرمو انداختم پایین، آروم گفتم نمیخوایید منو ببخشید بعد این همه سال؟؟
آقاجونم گفت لااله الا الله...
نریمان دستشو تو هوا چرخوند و گفت چه رویی داری نازی بخدا چه رویی داری گورتو گم کن از این خونه زدنت یا بیرونت کردن که رفتی با یه بچه برگشتی؟ ما خودتم قبول نداریم حالا با تحفت برگشتی..
شونمو گرفت و چرخوند سمت در و گفت برو.. برو بیرون ببینم، برو حوصله آبروریزی دوباره رو نداریم
اشکام که تند تند سرازیر میشد رو پاک میکردم
یه لحظه فکر کردم بزار التماس کنم شاید بخشیدنم ولی هر چه کردم نتونستم، گفتم برم تو خیابون بخوابم بهتر از التماسه..
از خونه اومدم بیرون، درو که زدن بهم صدای داد و بیداد شنیدم، صدای مادرم، که داد میزد و گریه میکرد شماها از دین و ایمون از مسلمونی بویی نبردید، هر چند بد اون دخترمونه، بخاطر حرف مردم معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد.. برید.. برید بکشیدش، شما که میخواستید بمیره چرا همون روز که رفتید بالا سرش نکشتید؟
و چند دقیقه بعد درو باز کرد، یدفعه باهام رو به رو شد و گفت هنوز اینجایی نازی؟ برو سر کوچه تا بیام..
رفتم سر کوچه بیست دقیقه ای منتظر بودم نیومد، کم کم داشتم ناامید میشدم که دیدم با دوتا زنبیل بزرگ داره میاد سمتم، گفت بیا دختر بیا اینارو بگیر میدونم نیاز داری..
گفتم نه مامانم بحث اینا نیست الان...
گفت پس بحث چیه نازی؟؟
گفتم مامان یکمی پول میخوام، حال داری برات تعریف کنم یا نه؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم الان یکم پول کم دارم بتونم یه جا رو برا خودم اجاره کنم..
سرمو انداختم پایین، گفتم به جون بچم آخرین باریه که میام اینجا، خیلی کارا بلد شدم میتونم خودم خرج خودمو بدم فقط یه جا اجاره کنم شب نخوام تو خیابون بمونم..
گفت صبر کن برم خونه و برگردم.
دو دقیقه بعد یه نایلون پول از تو سینش دراورد و گذاشت توی کیفم، یه جفت گوشواره هم بهم داد و گفت یادت میاد؟ اینا گوشواره های خودت بودن..
گفت این بچه چقد لاغره..
اشک چشمام سرازیر شد، گفت کاش از این خونه از این شهر بیرونت کرده بودیم ولی نداده بودیمت به اینا که انقد بدبخت شی، راستش نازی ما میدونستیم تو میای.. من منتظر بودم، روزی که حمید و گرفتن عشرت اومد تو خونه پهن شد کف حیاط و میگفت شماها پسر منو بدبخت کردید خودتونم باید برید درش بیارید، خلاصه نریمان به زور از خونه پرتش کرد بیرون، من از همون شب استرس تو رو داشتم...
ادامع دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
اینکه تو ایران به دنیا اومدید شاید براتون بدشانسی به نظر بیاد، ولی بدشانسی وقتیه که تو ایران ۳۰ اسفند در یک سال کبیسه بدنیا اومده باشی😂 هر چهارسال یکبار برات تولد میگیرند و هربار میبینی روی کیکت چهارتا عدد به شمعات اضافه شده😢
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خانومها_بخوانند
یه خانوم باسیاست عاقل تر از اونیه که بشینه با جاریش پشت سر #خانواده_شوهرش حرف بزنه...
🔺حتی اگر خیلی دلش پره
🔺حتی اگر اونا خیلی بدن
🔺حتی اگر جاریش رازداره
🔺حتی اگر با جاریش مثل خواهرن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
اقااااااااا جان
من اصن نمیفهمم
اقا جان یعنی چی که هی میگن دختراتونو زود شوهر ندید؟ 😶
من یه سوال دارم از این خانومای گل! وقتی ک یک پسر خوب با تمام ملاک های مورد نظر دختر و خانوادش میاد جلو، کار درستیه که ادم لگد به بختش بزنه؟
🔴 چرا سن ازدواج رفته بالا؟
🔴 چرا همه پسرا دنبال دخترایی ان که چشم و گوششون باز نشده؟
منم با ادمین عزیز هم نظرم که میگه اینا تجربه شخصیه و همه مثل هم نیستن!
🛑🛑🛑🛑🛑🛑
پس👇
همه مثل هم نیستن. مهم انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه اس.
اگه سنت کم باشه ولی 😊
عاشق باشی ❤️
عاقل باشی 🤔
سیاست داشته باشی 😎
گذشت داشته باشی 😊
با سنت کم وابسته تر میشی
و با داشتن این خصوصیات، فک نکنم مشکلی باشه.
✍ بلوغ عقلی متفاوت با بلوغ جنسی است. اگر کسی هردو را داشت، شرایط ازدواج را دارد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
از احساسی بودنم در این حد بگم ک:
داداش من و یه دختر خانم همو دوست داشتن بعد رفتیم خواستگاری باباش قبول نکرد
اومدیم خونه من جوری گریه میکردم داداشم که ۶سال عاشق بوده داشت منو دلداری میداد😂😂
زدم زیر گریه
اومد گفت ابجی گریه نکن دنیا ارزش نداره مهم نی خودتو اذیت نکن قسمت باشه ب هم میرسیم😂😂😂😂😐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درست کردن #پاکت_نامه_برجسته 💌
👈فقط عضو شو
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#افزایش_حافظه
♦️اگر کسی را فهم علم نباشد و چیزی رانتواند به خاطر سپارد ویا فراموش کرده باشد باید که این دعا را هفت روز مدام بخواند.هرچه ببیند و بشنود و هر چه فراموش کرده باشد ان شاء الله تعالی باز گردد🔻
🌸إِلَهِي قَلْبِي مَحْجُوبٌ وَ عَقْلِي مَغْلُوبٌ وَ نَفْسِي مَعْيُوبٌ وَ طَاعَتِي قَلِيلٌ وَ مَعْصِيَتِي كَثِيرٌ وَ لِسَانِي مُقِرٌّ فَكَيْفَ حِيلَتِي يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ يَا عَلامَ الْغُيُوبِ اغْفِرْلی ذُنُوبِي كُلَّهَا یا سَتّارُ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.🌸
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با شوهرم اوایل ازدواجمون رفته بودیم شمال خونه برادرش اونجابود.بعد قرار شد بریم خونه پدرزن برادرش که مریض بود عیادتی هم بکنیم.توی راه همش شوهرم از خانواده همسر برادرش تعریف میکرد میگفت توی عمرم زن و شوهر با این عشق و علاقه ندیدم به معنای واقعی کلمه عاشق همن ...خلاصه کلی کلاس فامیل برادرشو برامون گذاشت و رسیدیم خونشون..بنده خدا پدرزنه خیلی مریض و پیربود و احتیاج به نگهداری داشت.زنش هم بیچاره خسته و کوفته واسمون چای آورد و نشست شروع کرد به دردودل کردن...به لهجه غلیظ شمالی...نمیدونم کی میره که این همه بدبختی زودتره تموم شه...خلاصه بنده خدا همش از نمردن شوهر مریضش گله میکرد...منم همش تو دلم حرفای عشق وعاشقی که شوهرم در مورد این زن وشوهر میزد یادم می یومد و هیچ وجه اشتراکی پیدا نمیکردم...بعد اون قضیه چند مورد دیگه از کلاس گذاشتنای شوهرمو که دیدم برام مسجل شد که کلا یکی از اخلاقای شوهر ما همین غلو کردنه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•