eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من یه باریستای ۱۷ ساله ام خیلی دوره دیدم و حرفه‌ ای شدم سال پیش سر یه اتفاقاتی کارم و از دست دادم و ت یه مغازه بستنی فروشی مشغول به کار شدم ک تازه افتتاح شده بود خیلی خوب برخورد کردن منم هر چی بلد بودم و پیاده کردم ت منو از ۴۰ تا آیتم ۲۲ تاش کار من بود بعد چند وقت فهمیدم اینا قرار داد بسته بودن با یه نفر بیاد بهشون یاد بده اونم ۲۰۰ میلیون میخوام بگم هنرتون و ارزون نفروشید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 راستش من با خانواده شوهرم تو یه ساختمون هستیم. من همیشه خانواده اقا رو داشتم حتی اگه هروز تیکه مینداختن! ولی دروغ چرا؟ غرشو سر اقام میزدم! تا دوستم گفت خیلی محترمانه جوابشونو بده. اینقدرم خودخوری نکن.😝 البته برام سخت بود جواب کسی رو دادن تا اینکه.... یه روز مادرشوهرم اومد خونم. دید لباس باز پوشیدم، حرف بدی بهم زد. منم خیلی محترمانه گفتم: چار دیواری، اختیاری!😏اولش تعجب کرد. بعدش گفت: تا این حداختیاری؟؟ 😒 منم گفتم: بلهههههه! اونم ساکت شد و رفت. منم دیگه خود خوری نکردم. به اقاییمم نزدم. زیاد سوتفاهم پیش میاره. 😜 ✍ با توجه به شرایط خودتان، برای حل مشکلات دنبال راه حل باشید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من هر موقع از شوهرم می پرسیدم: غذا چی درست کنم؟ میگفت: هر چی دوس داری درست کن. آرزو به دل شدم یه بار یه چیزی خودش بگه. (آخه اصلا شکمو نیس) بعضی وقتا خسته میشدم انقدر فکر میکردم تا ی ایده ب ذهنم رسید...🤔🤔 همه غذا ها رو لیست کردم و زدم به در یخچال. دست شوهرم رو گرفتم، بردم در یخچال و گفتم: این منوی رستوران سنتی منه. هر چی دوس داری سفارش بده. اونم فوری یه غذا انتخاب کرد😊😊💪 ما خانما خیلی بلاییم. باور کنید. طفلی آقایون! 😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی من اون نازی نازپرورده نازک نارنجی لاغر نبودم، شکمم بزرگ شده بود، قدم خمیده، چادر مشکی
داستان زندگی گفتم شرمنده مامان سرزنشم نکن کاریه که کردم دارم تاوان پس میدم شما بیشتر عذابم ندید لپ مامانمو بوسیدم، دوتا ساکو با یه دست گرفتم و امیرم با یه دست بغل کردم و رفتم ترمینال سوار اتوبوس شدم و برگشتم همون شهر حالم بهتر بود به آینده امیدوارتر بودم، ساکها رو گذاشتم خونه، امیرم سپردم به زری و رفتم بنگاه این بار پولم بیشتر بود، مجبور بودم به دروغ بگم شوهرم رفته عسلویه و با صاحب خونه چشم پلشتم بحثم شده شوهرم پول فرستاده و گفته سریع از اون خونه دربیا، الانم پناهی ندارم و یه خونه میخوام خیلی سریع خلاصه در عرض دو ساعت خونه مورد نظر پیدا شد، قراردادشو بستیم و همون موقع رفتم تمیزش کنم، لااقلش این بود که خودم بودم و خودم، یه حیاط نبود و صدتا آدم، حموم داشت ولی آبگرمکن نداشت، تو دلم گفتم نازی تو زمستون حالت دیدنیه با این وجود ذوق میکردم دوتا دونه اتاق کوچیک با یه حیاط خیلی خیلی کوچیکتر داشت. غروبم یه وانت گرفتم و چهارتا آفتابه لگنمو انداختم پشتشو رفتم سمت خونه دار قالیمم با اوستا حرف زدم گفت خودم باید از اونجا بیام ببرمش آدرس جدیدت خرت و پرت هامو چیدم، خریدی نیاز نبود بکنم مامانم کلی چیز برام خریده بود و اون شب بهترین خواب عمرمو رفتم کلی خسته بودم، توی یه روز پول خونه جور کرده بودم، خونه پیدا کرده بودم، خونه تمیز کرده بودم، اسباب کشی کرده بودم، به عمرم تا الان همچین خوابی نرفته بودم. اصلا از حمید خبر نداشتم، نمیدونستم زندست، مرده ست، حکمش چیه؟ چند سال براش بریدن؟ عشرت چیکار میکنه؟ برام خیلی مهم بود و کنجکاو بودم، دروغه اگه بگم مهم نبود اما دلمم نمیخواست دنبالش برم و این آرامش اعصابی که دارم رو بهم بریزم، میدونستم مامانم اینا میدونن چون توی یه محلن ولی لااقل یه تلفن نبود که زنگ بزنم و بپرسم، شهرستان ما تلفن کشی شده بود اما دهات بابام هنوز نه.. شش ماهی گذشته بود، روزگارمو به سختی میگذروندم، با ترشی درست کردن و قالی از طرفی داشتم از کنجکاوی میمردم که چی به سر حمید اومده، نتونستم جلوی خودمو بگیرم، دوتا دبه ترشی برداشتم امیرو زدم زیر بغلم و رفتم سمت خونه آقاجونم، به بهانه دیدن مامانم و دادن ترشیا بهش دیگه میدونستم قراره چه برخوردی باهام بشه و استرس و نگرانیم ریخته بود.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مامان بزرگم از پدر بزرگش تعریف میکرد که ، یه روز پدربزرگش میره حموم عمومی و حموم عمومی خلوت بوده ، شروع میکنه به حمام کردن... که کیسه کش میاد و میگه پشتتو کیسه بکشم ؟ میگه بکش ، همینجوری که داشته پشتشو کیسه می‌کشیده پدربزرگه برمیگرده یهو چشمش به پای کیسه کشه میافته میبینه که پاش سُمِ..   سریع فرار میکنه میره پیش مسئول حموم میگه تو حمومت جن داره.. مسئوله میگه یعنی چی.. میگه پای کیسه کش سُم بود.. مسئول حموم پاشو از پشت میز درمیاره میگه یعنی اینجوری؟ و اونم جن بوده همونجا پدربزرگش غش میکنه.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به بی‌نظیر ترین کانالم😍 من 30 سالمه و عشقم تو آستانه ی 37 سالگیه. یه ساله عقدیم. خواستم چند تا چیز بگم: 1⃣ دختر خانما فکر نکنن سنشون از یه عددی گذشت، ترشیدن!😡 منو ببینین. خیلیم خوشبختم با نفسم. مهم اینه که خودتون بدونین زمان ازدواجتون کی هست نه عدد سن! 3⃣ یه خانمی گفت مادر من به بابام محبت نمیکنه، منم بلد نیستم و فلان و فلان. خب دوست عزیز! از خودت شروع کن. مادر و پدر منم تو گفتار بهم نمیکنن اما من شوهرمو از محبت پر کردم. قرار نیست همه کارای خوبو از یکی یاد بگیریم. خوب بودنو از خودمون باید شروع کنیم، خیلیم راحته. 😊😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دعا حاجت این دعا هم خیلی عالی هست اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الاَْعْظَمِ الاَْجَلِّ الاَْکْرَمِ الْمَخْزوُنِ الْمَکْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهانِ الْمُبینَ الَّذی هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ وَ نُورٌ فی نُورٍ وَ نُورٌ عَلی کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ تُضیئُ بِهِ کُلُّ ظُلْمَةٍ وَ یُکْسَرُ بِهِ کُلُّ شِدَّةٍ وَ کُلُّ شَیْطانٍ مَریدٍ وَ کُلُّ جَبارٍ عَنیدٍ لا تَقِرُّبِهِ‏ اَرْضٌ وَلایَقُومُ بِهِ سَمآءٌ وَ یَاْمَنُ بِهِ کُلُّ خآئِفٍ وَ یَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ کُلِّ ساحِرٍ وَ بَغْیُ کُلِّ باغٍ وَ حَسَدُ کُلِّ حاسِدٍ وَ یَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَالْبَحْرُ وَ یَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْکُ حینَ یَتَکَلَّمُ بِهِ الْمَلَکُ فَلا یَکُونُ لِلْمَوْجِ عَلَیْهِ سَبیلٌ وَ هُوَ اسْمُکَ الاَْعْظَمُ الاَعْظَمُ الاَجَلُّ الاَْجَلّ‏ُ النُّورُ الاَْکْبَرُ الَّذی سَمَّیْتَ بِهِ‏ نَفْسَکَ وَاسْتَوَیْتَ بِهِ عَلی عَرْشِکَ وَ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَاَسْئَلُکَ بِکَ وَ بِهِمْ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بی کَذا وَ کَذا به جای کذا کذا حاجت خود را بگویید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. من 23 و همسرم 29 سالشونه. (میگم 29سالشونه و نمیگم 29سالش! کلا رعایت میکنم و هیچوقت نمیگم تو؛ میگم شما. 😊) خواستم بین صحبت دوستان یه نکته بگم: خانمایی که دارین میگین اولا میزدیم یا بودیم یا حتی بلد نبودیم و این حرفا، الان که به فکر افتادین و دارین یهو محبت میکنین، حوااااستون به یه نکته باشه:👇 این تغییر رو انقدر بدین و باشین تا وقتی همسرتون باورش بشه. یعنی همسری خیال نکنه به خاطر یه منفعتی، چیزی یهو عوض شدین!! خالصانه کنین و حتی اوایلش انتظار تغییر خاصی نداشته باشین تا وقتی که همسرتون به یقین برسه و محبت تون رو باور کنه. در پناه حق •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن چند مدل شیک 👆😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 26 و شوهرم 29 سالشونه. خانم های گل! من یک روز که از خونمون میرفتیم بیرون و شوهرم ناراحت بود، شروع کردم ب و گفتم: به هر پیچی که برسیم من قلقلکت میدم. خلاصه شروع شد ، اول میگفت اذیت نکن و مقاومت میکرد ولی من کوتاه نیومدم و باشیطنت تو هر پیچ، ی شک میدادم هر پیچی هم که امکانش نبود یا خطرناک بود رو جمع میزدم و میذاشتم به حساب. در نهایت تا رسیدن ما به مقصد کلی اذیتش کردم 😂 شب، بی بهونه، شوهرم تو راه برگشت تمام آزار من رو تسویه کرد. آخرش هم ی حرکت پر احساسم اشانتیون بهم داد. سرمو گرفت از شیشه بیرون نگه داشت گازشو گرفت ، بنظر شما مادوتا روانی نیستیم؟😂 ✍ این ایده برای همه قابل اجرا نیست ، ی کم خطرناکم هست •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. من همسرم ۳۰ سالشه و از ۱۹ سالگی تریاک و سیگار میکشه ولی اهل مشروب نیست. خیلی مرد خوبیه مث کوه پشتمه. شوهرم مخفی کاری نمیکنه ازم که بخاطر واکنش های خوب منه تو هرمسئله ای ک باعث میشه ترسی نداشته باشه چون میدونه مث یه دوست خوب پشتشم و بجای قهر و دعوا در مشکلات رو باهم حل میکنیم و بیرون از خونه نمیبریم. من 2ساله کانالتون عضوم و بشدت تونستم زندگیم رو عالی کنم. هنر همسرداری و مواجهه با مشکلات رو اموختم ولی ای کاش دوستایی ک میگن ما شوهرمون رو ترک دادیم، خیلی واضح تر بگن تا این هنر رو یاد بگیریم. مثل هنر دلبری که واضح میگین. من الان ۵ ساله کنار همسرمم و تنها دغدغم همینه. منتظر توضیحات دوستای گلم هستم تا منم موفق شم به امید خدا❤️ ✍ خیلی خوبه در چنین مواقعی به مشاور مراجعه کنیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سوتی من مربوط میشه به خالم.چند سال پیش برای خالم اینا مهمون اومده بود و فامیل اون حاج اقا چناری بود.خالم واسشون چای نبات اورد بعد چند دقیقه دید اااا قاشق کوچیک نیاورده کنار استکان بذاره .یکدفعه چشمتون روز بد نبینه که هم جلوی مهموناش که خیلی هم باهاش رودر واسی داشت بلند به من گفت برو خالجان قاشق کوچیک بیار تا اقای نباتی چنار تو چایی شون رو هم بزنن.🙈🙈🙈🙈🤣🤣🤣🤣🤣🤣جاتون خالی که خونه از خنده رفت رو هوااااا🤣🤣🤣🤣و طفلی خاله که هم می خندید و هم رنگ لبو شده بود. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•