آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸🌸🌸 برای اولین بار سبد گل رو گرفتنی بهم لبخند زد و گل رو ازم گرفت .. عمو و بابا شروع
داستان زندگی 🍀🍀🍀
خوشبختانه مامان خونه نبود و متوجه ی سر و وضعم نشد ..
نمیخواستم در این باره حرفی بزنم ..
سریع لباسهام رو عوض کردم و به حمام رفتم ..
اون شب با کسانی که دعوت کرده بودیم به خونه مریم رفتیم ..
همونطور که توقع داشتیم خاله اینا نیومدند و باعث تعجب همه شده بود ...
از بعد از ظهر و دعوامون با سعید حالم بد بود و لبم به خنده باز نمیشد ولی وقتی مامان ازم خواست کنار مریم بشینم و انگشتر رو تو دستش بندازم ، همه چی رو فراموش کردم ..
مهم مریم بود که من بهش رسیدم ..
دست ظریفش رو به سمتم آورد و انگشتر نگین دار زیبا رو دستش کردم و آروم گفتم مبارکم باشی عشق...
مریم نگاهم نکرد و فقط آروم خندید ..
دوباره گفتم میدونی من الان خوشبخترین مرد دنیام ...
این بار نگاهم کرد و باز گفت منم ..
+خودت رو راحت کردی ، من میگم تو هم میگی منم .. منم چی؟؟
مریم باز جواب نداد و باز با سر پایین فقط خندید .. عاشق این حجب و حیاش بودم ..
**
"از زبان مریم"
وقتی عباس کنارم نشست حس کردم من چقدر خوشبختم که به کسی که اولین بار عشق رو با اون تجربه کردم رسیدم ..
عباس هم همین حس رو داشت و به زبان آورد ولی من حتی نمی تونستم نگاهش کنم ..
وقتی برای یه لحظه نگاهمون بهم گره میخورد، اوج خواستن رو تو چشمهاش میدیدم و مثل کسی که رعد و برق بهش بخوره ، میلرزیدم .. تمام وجودم میلرزید ...
وقتی مهمونها قصد رفتن کردند هنوز عباس کنار من نشسته بود ..
بلند که شدیم گفت دوازده ظهر زنگ میزنم خودت بردار حرف بزنیم ...
بعد از رفتن مهمونها منم به اتاقم رفتم و باز از خوشحالی دور خودم چرخیدم .. باورم نمیشد که از امشب ، همه میدونن که من و عباس مال هم شدیم ..
به ساعت نگاه کردم دوازده شب بود ، دوازده ساعت دیگه قرار بود دوباره باهم حرف بزنیم ..
دراز کشیدم که بخوابم ولی حتی چشمهام بسته نمیشد ..
بارها و بارها تمام صحنه ها و حرفهای امشب رو مرور میکردم و هربار بیشتر و بیشتر عاشق میشدم ..
نزدیکهای صبح بود که خوابم برد و در حالیکه هنوز خوابم میومد با شنیدن صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ....
در ماشین رو برام باز کرد و تو ماشین نشستم..
یه هیجان خاصی داشتم .. تاریخ رو تو ذهنم مرور کردم و با خودم گفتم امروز رو هم بخاطر بسپار ، روزیکه اولین بار باهم سوار ماشین شدیم ..
عباس همین که نشست ماشین و روشن کرد و راه افتاد...
تا برسیم آزمایشگاه کلی واسم حرف زد .. از اینکه چقدر منتظر این زمان بوده .. از اینکه چقدر میترسیده که منو به دست نیاره .. از این که چقدر دوستم داره ...
به آزمایشگاه رسیدیم و آزمایش دادیم و بعد از آزمایش رفتیم یه کافه تا صبحونه بخوریم ..
جای دنجی رو انتخاب کرد و نشستیم .. صندلی کناریم نشست .. تا صبحونمون رو بیارن .. خجالت میکشیدم و سرم رو پایین مینداختم
دستم رو گرفت و کلافه گفت مریم .. مریم .. میخواهی منو دیوونه کنی؟؟ ... حرف میزنم نگاهم کن ..
با لبخند گفتم آخه ، هنوز خجالت میکشم ..
گفت من قراره به زودی شوهرت بشم و محرمترین بهت... باهام راحت باش ..
قول دادم که دیگه خجالت رو بزارم کنار .. موقع خوردن صبحونه گفتم من کمی نگرانم .. آزمایشمون خوب میشه؟؟
عباس خندید و گفت مگه چه آزمایشی دادیم .. من که معتاد نیستم ، هیچ کدومم مریضی پریضی نداریم .. دو روز دیگه جواب میدن ...
دو روز بعد که عباس جواب آزمایش رو گرفت زنگ زد و بهم خبر داد که مشکلی نیست و آزمایش رو برده محضر ...
چند روز بعد هم برای خرید به بازار رفتیم .. مامان عباس و آبجی فاطمه هم همراهمون اومده بودند ..
میدونستم که عباس تازه سرکار رفته و پس انداز زیادی نداره .. تا جاییکه میتونستم وسایل ارزون رو انتخاب میکردم ولی زنعمو موقع خرید طلا کوتاه نیومد و گفت اولین عروسمی و فامیل منتظرن ببینن چی خریدم واست و سرویس سنگینی برام خرید ...
هر چه به روز عقدمون نزدیک میشد هیجانم بیشتر میشد ..
کت و شلوار سفید رنگی پوشیده بودم و شال سفیدی سرم کرده بودم ...
عباس ماشین خودش رو گل زده بود و اومد دنبالم آرایشگاه ..
نگاهم که کرد، نگاهش پر از محبت بود
وقتی سکوت منو دید گفت الان وقتشه که بگی این پسر خوشتیپ قراره شوهرم بشه ..
خندیدم و گفتم یه چی بگم ؟
عباس سرش رو تکون داد و منتظر نگاهم کرد .. گفتم خوشتیپ شدی ولی به نظرم روز فوت پدربزرگت با پیرهن مشکی جذابتر بودی ...
عباس قهقهه ی بلندی زد و گفت پس راسته که دل به دل راه داره ، منم اون روز دل تو رو بردم ....
ادامه دارد
یه بارم همون دوران ابتدایی مامانم خونه نبود، بعد فقط منو خواهر دوقلوم و خواهر بزرگترم خونه بودیم...... حالا دم غروب بود و من گفتم میخوام چای شیرین و نون پنیر بخورم☺️ خلاصه یه صبحونه رو میز بود و خواهر دوقلوم که خوابیده و منی که میخواستم اذیتش کنم🤠👻
😌 منم خیلی شیک مانتو شلوار مدرسهمو پوشیدم و با یه هول و ولا و تند تند خواهرمو صدا زدم که پاشووو مدرسه دیر شد...... طفلکی قیافهشو یادم نمیره، زود سر و صورتشو شست و خودشو جمع کرد و تند تند داشت کفشاشو میپوشید و برمیگشت به منم میگفت پس چرا کفشاتو نمیپوشی😨😂😂 بعد درو باز کرد و از خونه رفت بیرون...... حالا منو خواهرم پوکیده بودیم از خنده و از یه طرفم دستشو گرفته بودیم که نروو و الا و بلا شوخی کردیم بیا خونه🤣🤣🤣طفلی حقم داشت، با اون میز صبحونه و حال و هوای دم غروب که انگار تازه میخواد صبح شه و منی که لباس فرم مدرسه تنم بود😎😁😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
میخواستم بگم کاش مردها یک ذره بیشتر حواسشون به همسرشون بود.
من حقوق میخونم و هیچ جای اسلام زن وظيفش نیست بیاد خونه پدر و مادر شما زندگی کنه و این همه زحمت بکشه! اینا همش لطفه! چرا باید خودش حال خودش رو خوب کنه؟
ممنون میشم این پیام رو بذاريد و به آقایون کانال بگید که توجه، وظیفه شونه.
از نظر اسلام برای جارو کشیدن، ظرف شستن، بچه شیردادن باید معادلشو به همسرتون پول بدید. اون لطف میکنه رایگان انجام میده. حواستونو بدید به همسرتون.
اکثر خیانت ها در زمان بارداریه. پس همسرتون چي؟ پس تلاشی ک برای شما و بچه ش داشته چی؟
یه روانشناس هست به اسم جیمی اوانس. میگه :
من به زناي دیگه نباید توجه کنم چون فقط همسر من قبول کرده که بچه های من رو بدنیا بیاره.
✍ برای خوشبختی در یک خانواده باید مرد و زن هر دو تلاش کنند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام 🙂
میخواستم ی سوتی تعریف کنم از مامانم 😆
چند روز پیش مامانم سفره حضرت ابواافضل انداخته بود (جای همگی خالی حاجت همگی روا )🙏 بعد مهمونا یکی یکی اومدن و هرکی زحمت کشیده بود ی کادو اورده بود🎁 یکی از همسایه ها ک اومد خیلی با مامانم دوسته حتی صبح همون روز بنده خدا برای کمک هم اومده بود اون خانم ک وارد شد اومد از تو کیسه چیزی دربیاره مامانم گفت ای بابا این کارا چیه اومد بگه چرا زحمت کشیدی قبل از حرفش یهو دید ک از کیسه کفش روفرشی دراورد ک بپوشه🤣🤣 مامانمم کم نیورد ک 😆 زود درست کرد و جمعش کرد😎 و درادامه ای بابا این کارا چیه گفت حالا نمیخواست کفش بپوشی مجلس بی ریا و خودمونیه در صورتی ک ما خودمون همه با کفش رو فرشی بودیم 😁 ولی خدایی خوب جمعش کرد 🤣😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
خواهرزادم ۴ سالشه یهو سر شام زد زیر دااااااد و جیغ و گریهههه و.. و همینطوری اشککک میریختت ..خلاصه قهر کرد رفت تو اتاق بعد از یه ساعت ناز و نوازش ک چیهه خاله جوننن🙂😘 یه وجب بچه میگه مگه من کوچولوام که برام قاشق کوچیک میارین😐😐ینییی نگیرم بزنممم این بچه روووو 🤕😵💫با ۷۰سانت قددد ما رو بیچاره کرده بود واسه قاشقققققق😤😤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و آقایی دوسال عقد و هفت ساله ازدواج کردیم و دوتا دختر گل👨👩👧👧 داریم.
میخوام یکی ازتجربیاتم رو بهتون بگم. چند روز پیش خواهرشوهرم خونمون بودند و آقایی تو جمع گفت من دوست دارم زودتر خونمو بیارم شهرخودمون. خسته شدم تو شهر غربت. و خواهرشوهرم شروع کردیک ساعت تمام به حرف زدن که "بیابا مامان زندگی کن. اونم تنهاست و بهت احتیاج داره."
منم ساکت نگاش 🤐میکردم. آخرش #بااحترام گفتم: من دوتا بچه دارم شاید بنده خدا مادرت حوصلش نکشه. یک روز،دو روز نیست که! اونم گفت: غصه نخور! فوقش میبری شون تو اتاق!!! منم غمگین 😞و ساکت نگاشون میکردم ولی هیچی نگفتم.
تو دلم گفتم: هرچه تو دل تنگت هست، بگو. تو که بری من با سیاست زنونه، مخ آقایی رو میزنم. 😄
آقایی هم که سکوتم رو دید، گفت:(خانمم خیلی مهمه. هرچی اون 😊بگه.)
من😳😘 خواهرشوهرم😡 و دیگه ساکت شد.
منم بعدچندروز به آقایی گفتم: اگه تو این حرف رو نمیزدی، فک میکردم واست هیچ اهمیتی ندارم!😔اونم گفت: مهم نظر تویه که کجا زندگی کنیم خانومم.
✍️ #سکوت و #سیاست زنانه در مقابل خانواده همسر کارا تر از پرخاشگری است.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پای قارچ ومرغ
آب یا شیر ولرم نصف لیوان🥛
تخم مرغ ۱ عدد🥚
روغن مایع ۶ ق. غ
شکر ۱ ق. م🍚
پودر خمیر مایه ۱ ق. م
نمک ۱ ق. م🧂
آرد ۱/۵ تا ۲ پ🥡
#پای_قارچ_و_مرغ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سال ۸۹ اینترنت ای دی اس ال با سرعت پایین و حجمی بود، رفیقم گفت میخام فرانسوی یادبگیرم یه کارتون فرانسوی بگو، منم گفتم اوگی و سوسکها ساخت فرانسه هست و عالیه برای زبان 😂حالا توی این انیمیشن اصلا حرف نمیزنن😂 این بدبخت یک فصل کامل دانلود کرد بعد زد دید چه خبره😂🤦♂ میگفت فقط ناامیدانه ویدیوهارو یکی یکی باز میکردم تا شاید شروع کنن حرف زدن😂 چندسال بعد برای زبان انگلیسی راهنمایی خواست، بعد یهو یادش اومد فرار کرد😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه داری
صفر تا صد کار با بخارشوی
#خانه_داری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من ۲۱ سالمه و آقاییم ۲6. من و آقایی دوسال و نیمه عقدیم.
هر جا میرم به آقایی زنگ میزنم و میگم فلان جا میخوام برم. نگران نشی.😍
من توصیم به خانومای گل کانال اینه که با شوهرتون خیلی زیاد #مهربون باشید. حتی اگه با هم #تفاهم ندارید.😳 جلوی جمع هم رو کوچک😔 نکنید.
اگه خانه مادر شوهر میروید و دیگران به شما اهانتی کردند. زود از کوره در نروید. با #سیاست عمل کنید.🤔
اگر در خانه مادر شوهرتان کمک کنید، خودتون رو بزرگ میکنید.
چشم و هم چشمی نکنید.
البته اینو بگم قبلا خودم این طوری بودم ولی از وقتی با کانالتون آشنا شدم گذاشتم کنار.😊😄 الان چشم و همچشمی کنم، جریمه میشم.😭 اونم باید هر غذایی که همسرم میخواد رو درست کنم،
شوهرمم از این ایده #استقبال کرد و الان میگه تو یه فرشته آسمونی😇 بودی، پیدات کردم.😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
🕊 کمک به درمان کودک مبتلا به #تومور ساقه مغز
🏮این پسر بچه مبتلا به توده مغزی ، بعد از جراحی ، دچار بی حسی سمت راست بدن و مشکل در تکلم و خودکنترلی شده و علاوه بر کاردرمانی ، فیزیوتراپی و گفتار درمانی در حال شیمی درمانی ِ؛ خانواده برای درمان از مرز کشور راهی حاشیه شهر تهران شدند و سخت گرفتارند!
🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در درمان این کودک معصوم سهیم و باشید شماره کارت #رسمی به نام مجموعه جهادی #چشم_به_راه
●
5892107046668854●Ir
820150000003101094929079کد دستوری👈
*6655*1*33#● 🪩 کانال رسمی "چشم به راه" را دنبال کنید 🔽 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید✅