#سوتی_موتی
سلام به همه سوتی دهندگان گرامی😂
من هروقت سوتیارو میخوندم بعضی ها انقدر خنده داره اشکم جاری میشه😂🤦🏻♀
خب...بریم سراغ سوتی امشب من😂😂🤦🏻♀
ما خونمون قمه کل خانواده اراکن فقط خانواده ۴ نفره ما قم زندگی میکنیم☹️💔
حالا ناراحتیم برا این نیست ک قم هسیماااا فقط بحاطر دوریه ک هیچکس و نداریم😬🤷♀
خب آقاااا جون به لبتون نکنم😂جونم براتون بگه کههه من یه دختره چادری خیلی خیلی محجبه ام توی فامیل ک کلا با بقیه فرق دارم یکم سر اعتقادات... امشب رسیدیم اراک شام خونه عمه بابام بودیم ما تا رسیدیم من فِشَنگی بدون سلام چادرو پرت کردم تو اتاق پریدم تو دسشویی🏃🏻♀🤤🚽
در دسشویی عمه خانم خراب بود و بسته نمیشد من درو جفت کردم ماشالله جایی ک باید مینشستی هم اون سر کوه بود😐🤦🏻♀😂
من با ترس و لرز و استرس نشستم مشغول بودم🙊😂🤦🏻♀
هیچ محافظی هم نمیتونسم بکنم ک کسی درو باز نکنه😭🤦🏻♀
یه آبجی دارم ۶ سالشه این اومد درو تا تََََه باز کرد😐😭😂🤣
وای خدا من دست ب چونه مشغوله فکر
عموی بابام روبه رو دسشویی بابام کنارش😭🤦🏻♀
تا در باز شد گفتم سلام😐😂😂😂😂😂
گف علک سلام😐🤦🏻♀
خیلی بد بوددددد😑
بعد فهمیدم چه غلطی کردم...
تنها کاری ک به ذهنم رسید جیغ بود و پاهامو جم کردم که زارتتت افتادم تو ت.وآل.ت😂🤦🏻♀
عمو بابام یکم شوخ طبعه میگف خو حالا هول نکن ما هیچیتو ندیدم😑🤦🏻♀😂
وایی هنوزم یادش میوفتم آب میشم از خجالت🥺
هیچی دیگه خودمو جم و جور کردم یه ده دیقه تو دسشویی موندم لعنتی گریم گرفته بود اشکم نمیومد😂😂😂
دسشوییم ک کلا رفت بالا هرکار کردم نیومد دیگه😂قدیما یه چی میگفتن همون بند شدم😂😂😂🤣🤣🤣🤦🏻♀
بعد چتد دیقه یواشکی اومدم بیرون یواشی رفتم اتاق لباس عوض کردم و با خجالت رفتم یه گوشه نشستم ☹️😂
ولی شرفم به باد رفت😂
چون کوچولو موچولوام بهم میگن فنچولی
فنچولی ام☺️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
سلام دوستان .اومیدوارم ڪ حاالتون خووب باسه🌹
خاطره من برمیگرده ب وقتے ڪ هشت سالم بود
همسایه ما خوونش مرثیه داشت ومداح ڪ اومد ازمن خواستن ڪ میزبزارم جلوشون تابراش چاے ببرن نگو ڪ من ڪ میزو بردم بزارم جلوش گذاشتم روپاش و میگم ڪ تکون میخوره و کجه هے روپاش تکون میدادم ڪ درست وایسه بعد ڪ نگا کردم دیدم یاخدارو پاشه حالا مداحه هم انپار ن انگار اصلا از خودبیخود نشد و خوندنش ادامه داد.
ولے من تادیدم گذاشتم روپاش رفتم نشستم و تا تموم شد مراسم ب چشم دیده نشدم کلے خجالت کشیدم
ببخشین ڪ طولانے شد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
#سوتی_موتی
یه سوپر مارکت سر کوچه خونمون بود یه پسر خیلی خوشتیپ هم فروشنده ش بود، من خنگ سال اول دانشگاه بودم تا اونوقت تخم بلدرچین ندیده بودم، خریدمو کردم و با حالت فیس کنان به فروشنده گفتم آقا این شکلاتا کیلوییه یا دونه ای؟ یهو دیدم پسره نفسش بند اومد از خنده،از فرداش مسیرم و عوض کردم تا باهاش چشم تو چشم نشم🙄
همش میگم اگه پسره موزی بود یکی بهم میداد میگفت گاز بزن اشانتیون 😂😆😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
#سوتی_موتی
یه روز مادر بزرگم آلبوم عکس هارو آورد بعد همه دور هم جمع شده بودیم داشتیم نگاه می کردیم که من یهو یه دختر که یه ژست مسخره هم گرفته بود رو تو عکس ها دیدم من فکر میکردم دختر عمو مامانمه چون باهاش مشکل داشتم گفتم اینو نگاه کن با این قیافه ش ژست هم میگیره چقدر آدم میتونه مسخره باشه 😒همین طور داشتم ادامه میدادم که یهو خالم گفت این دختره که آنقدر بهش فحش دادی منم😐 دیگه از خجالت زنگ زدم بابام بیاد دنبالم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
سلام به همگی خاطره آقا حامد خوندم یاد خاطره کادو های عجیب عروسی افتادم شوهرم چند تا دوست فابریک داره که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتن از قبل ازدواج تا همچنان هم ادامه داره خلاصه شوهر من هر کدوم از دوستان که ازدواج میکنه بهشون کادو سکه طلا میداده خلاصه تا ما ازدواج کردیم و این دوستان اومدن پیش ما قبلش با هم هماهنگ کردن که کادو چی بدن .اینا رفتن و من مشغول باز کردن کادو ها شدم یکیش یه جعبه برا فلاکس چای بود فقط جعبه خالی به همسرم گفتم اونم تعجب کرد جعبه رو انداختم داخل سطل زباله تو آشپز خونه خدا رحم کرد بعد آخر شب دوسته به شوهرم پیام میده نخواسته بقیه کادو ش بدونن گذاشته داخل جعبه دیگه رد گم کنی ما هم دقت نکردیم دو تا سکه بعد رفتم جعبه رو آوردم و بله سکه ها پیدا شدن 😂اینم ماجرای دوست کلک
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
سلام عزیزم😍
کانال خیلی خوبی دارید و ادم با خوندن سوتی ها کلی میخنده😂 و روحیه اش عوض میشه.👏
برا اولین باره که سوتی میفرستم و این سوتی هم نتیجه دو سه هفته فکر کردنه😉😉 بریم سراغ سوتی👇👇👇
پنج سال پیش که دانشجو معلم بودم یه تحقیقی در مورد اموزش و پروش کشور المان داشتیم.پنج نفر بودیم و هر کسی یه مسئولیتی داشت منم مسئول ارائه تحقیق در کلاس بودم. روز کنفرانس خیلی با اعتماد به نفس و صدای بلند داشتم در مورد مذهب و اینا صحبت میکردم که یهو دیدم چشمای دانشجو ها داره کم کم گشاد میشه😳 و بعدم کلاس رفت تو هوا😂 نگو موقع گفتن مذهب پُروتستان ها که یکی از شاخه های دین مسحیت هستش گفته بودم پُروستات نه یک بار نه دو بار سه باررررررر گفتم و هر کاری میکردم کلمه اصلی اصلا تو دهنم نمی چرخید. 😁 ولی من در واکنش به دانشجوها یک لبخند ملیح زدم و همچنان به کنفرانسم ادامه دادم😉😉😉😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی 🤪
برادر شوهرم تازه نامزد کرده بود و با نامزدش اومده بودن خونه مادرشوهرم،ماهم اونجا بودیم
(من پنج تا برادر شوهر دارم)یه برادر شوهرم که ازدواج کرده بود اونموقع با پدرشوهرم ومادرشوهرم زندگی میکرد
این برادرشوهرم که تازه نامزد کرده بود برای اولین بار با نامزدش رفتن طبقه بالای خونه مادرشوهرم که مثلا باهم راحت باشن😁
من واون یکی جاریم هم شام رو آماده کردیم وسفره رو انداختیم ونشستیم روبروی هم مشغول کشیدن غذا شدیم
پدرشوهرم هم از پایین پله ها تازه عروس ودامادرو صدازد که بیان پایین برای شام
اول خانمش اومد ونشست سر سفره وبعد مثلا پنج دقیقه برادر شوهرم اومد پایین
)حالا پدرومادر شوهرم،شوهرم،برادر شوهرهام اعم از متاهل ومجردها😂 سرسفره بودن)
منم طبق روال محل کارم که بین همکارها متداول بود وعادت کرده بودم،به محض اینکه برادر شوهرم اومد سر سفره ناخود آگاه گفتم: خسته نباشید!😅
یهوو نگام افتاد اون جاریم که روبرویم نشسته بود دیدم سرخ شده و داره بهم نگاه میکنه ولبش رو گاز گرفته ومیخنده😊😅
برادر شوهرم سریع گفت:سلامت باشید کاری نکردم که...🙄😳
من:😊😊😊😅☹️😢
شوهرم وبقیه😅😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
🌸سلام و درووووود من به شما😜
منم یه سوتی از دوره ابتدایی بگم...
نمیدونم اول ابتدایی بود یا دوم🤔یه کتاب «بنویسیم» داشتیم، من بلد نبودم تمریناتشو بنویسم🙁از رو گام ب گام مینوشتم🙈...
یه تمرینش بود، فک کنم انشا بود چی بود، تو گام ب گام نوشته بود «به عهده ی خود دانش آموز» 😐😐😐، منم فک کردم این جواب سواله🤦♀، برداشتم جلو سوال نوشتم به عهده خود دانش آموز 😂😂😂😂
قیافه سوال😳😳😳
قیافه ی معلم بعد دیدن جواب😐😐😐
و قیافه ی من🙃🙃😜😜
ولی واقعا این چ طرز گام ب گام نوشتنه؟؟ یعنی چی ک ب عهده ی خود دانش آموز؟؟
لطفا مسئولین رسیدگی کنن.... 😁😁😂
🌸سلام فاطمه جون میخوام یکی دیگه از سوتی هام رو براتون بگم یه روز صبح مامانم زنگ زد خیلی ناراحت بود آخه ابجیم بچهاش تو شش چنین ماهگی بدنیا آورده بود بچه توی دستگاه بود منم آمدم مامان آروم کنم به جای اینکه بگم انشالله چیزیش نمیشه گفتم انشالله چیزیش نمیمونه دخترم از خنده پتو رو گاز میگرفت ندیدی دو ستون دارم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
روز عروسیم از یه ماه قبل داشتم با یه اهنگ تمرین میکردم که مثلآ واسه شوهرم برق.ص.م بهشم گفته بودم تو فقط همراهیم کن و دست بزن تا برسیم تالار هی بهش یاداوری میکردم حالا شب عروسی اهنگ پخش شد من اون وسط دارم ادا درمیارم شوهرم داره دنبال کیف پول میگرده شاباش بده😖بعد من هی دوباره ع.ش.وه میام اصن نگامنمیکرد پشتش بهم بود 🤣اصن بدجور ضایع شدم هی الکی ادا در میارودم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
من خیلی سفید و زیبا بودم ولی همسرم خیلی پوست سیاه و تیره ای داشت و قد کوتاه بود روز عقدمون من خیلی با خوشحالی با همه دست میدادم و بلند می خندیدم هر کی هم ما رو میدید متاسف میشد که چرا ایشون رو انتخاب کردم 😭ولی من خیلی دوستش داشتم و ظاهر برام مهم نبود
ولی یه سفارش به دوستان حتی اگه ظاهر براتون مهم نبود باز هم کسی رو انتخاب کنید که که همسطح خودتون باشه چون مردم اینقدر به رخ میکشن که یه جایی کم میارید من هیچوقت ایگ تفاوت رو به رو نیاوردم ولی از درون فرو ریختم چون گاهی از ترس حرف مردم خجالت می کشیدم باهاش بیرون برم😔
آهاااای مردم در مورد همسر دیگران نظر ندید.
بعد از ظهر جمعه هستم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
من میخواستم برم شهرستان خونه ی مامانم اینا بعدهمون روزامتحان داشتم آقامن یه خط چشم ایناکشیده بودم بعدباروسری البته مدرسه ی بزرگسالان بود دیرم شده بودواسه امتحان رفتم دفتربه مدیرگفتم دیررسیدم برگه بدیدامتحان بدم تامنودید گفت چجوری فرصت کردی آرایش کنی گفت عروسی بودی منم چون ترسیده بودم گفتم آره گفت عروسی خودت منم گفتم رفته بودم عروسی گفت خانم ایام فاطمیه هست عروسی کجابود یعنی آب شدم ازخجالت😂 😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#آدم_و_حوا
#سوتی_موتی😜
سلام اِن شاءالله که همتون حالتون خوب باشه .
کانالتون را اتفاقی دیدم اومدم منم یه خاطره تعریف کنم .
من وقتی برای اولین بار پ...د شدم چند ماه بعد خواهرم ازدواج کرد من هیچی نمیدونستم حقیقتاً اینکه خانما چطوری باردار میشدند و اینها خلاصه چند ماهی گذشت از ازدواج خواهرم ایندفعه پر...د من دوماه گذشت از مدت زمانش ولی من نشدم فکر کردم طبیعی هست . و چیزی نگفتم ولی بعدش خیلی نگران شدم یه روز اومدم به مامانم بگم (برعکس بقیه خواهرم من اصلاً خجالتی نبودم حتی خانواده با پ...د شدن من فهمیدن خواهر بزرگ ترم هم میشه ) اومدم به مامانم بگم که دوماهه پ... نمیشم خواهرم زنگ زد مامان گفت صبر کن با خواهرت صحبت کنم بعدش حرف بزن منم ساکت یهو خواهرم گفت مامان دو ماهه نشدم تا اومدم بگم منم مامانم گفت حتماً بارداری 🥶 من انگار آب یخ روم انداختن من باردارم چرا باردارم وایی من دیگه تو فکر رفتم آخه یکی همینطوری باردار شده بود مادره را انداخته بودند زندان بچه شو داده بودند دست یک خانواده ای حالا من بغض 🥺همش که من بچمو میخوام 😂😂😂
و نمیخوام بدهم اش به کسی من از بچه گی نمازم میخونم حتی یادمه یه زمانی نمیدونستم چطوری بخونم فقط حرکات اش را بلد بودم اونم از دیدن بزرگتر ها بابام هر موقع سوره جدید حفظ میکردم بهم پول میداد ولی من سوره حمد را هم تو رکوع هم تو سجده خلاصه تک تک حرکات نماز همینو میخوندم هفت سالم شد یادگرفتم روش درست نماز خواندن را و تو نماز دعا میکردم خدا جون من که کاری نکردم من که مثل آبجی ام ازدواج نکردم چرا من باردارم و همش با بچه ، وجود نداشته تو شکمم صحبت میکردم و از لفظ مامانم براش استفاده میکردم😂😂😂 الان خنده داره ولی خدا میدونه چه درد روحی ای را تجربه میکردم .
خلاصه چند روزی گذشت نوبت رسید به مرخصی بابام با خودم محکم عهد بستم میرم پیش بابام میگم من بچه مو میخوام🤣🤣
چقدر مظلوم بودم من 🥺😂❤️
من بابام خیلی مهربان بود و هست هنوزم خدا پدر و مادر همه را نگه اش داره ❤️
بابا اومد تا میومدم باهاش حرف بزنم همش یکی جلو حرفم میپرید یا اتفاقی می افتاد خلاصه من از دوازده ساله گی بار.د.ا.ر بودم تا اواخر سیزده ساله گی😂😂
تصمیم گرفته بودم بچه ام بدنیا اومد بعد بگم که من کاری نکردم حالا کاری هم منظورم همون دست دادن بود 😂😂😂❤️
بعدش دیگه اصلاً دیدم دنیا نمیاد یادم رفت گرچه چون تو فیلم دیده بودم بچه تو شکم خانمه مُرده بودچند مدت سر این بغض داشتم که حتماً بچم تو شکمم مُرده 😂😂😂😂
خیلی سم بودم من خلاصه
ببخشید وقتتون را گرفتم .
اِن شاءالله که لبخند به لبتون آورده باشم ❤️
این اتفاق هم برا وقتی افتاد که افغانستان بودیم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•