#طنز🌸
مامانه به پسرش ميگه نيوتون رو ميشناسى؟
ميگه نه كيه؟
ميگه اگه حواست به درسات بود ميشناختيش
پسره ميگه ترلان پروانه رو ميشناسى؟
مامانه ميگه نه كيه؟
ميگه اگه حواست به بابا بود ميشناختيش ????😝😂😭
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#طنز 😁
📝
قديما مردم براى انتخاب اسم بچه ها متوسل ميشدن به شاهنامه يا روش هاى سنتى! بنابراين اين وسط تعدادى گودرز و رستم و بهرام و سياوش و تهمينه بودن،عده اى هم جاسم و قاسم و عروجعلى و غيره ، يك تعداد معدودى هم علاقمند به هردو روش و اين وسط اسم هاى تركيبى ابداع ميكردن،بهرحال اين مدل هم در نوع خودش خاص بود.
اما حالا چى؟خودشون كه ميگن اسامى ايرانيه،والا خود بنده بعنوان يك ايرانى تاحالا همچين چيزهايى نشنيدم.
اسامى دخترها حتما بعد از گذراندن از تعدادزيادى حروف صدادار ختم ميشه به آ.
اسم پسرهاهم كه در حد يك جمله كش پيداميكنه،يعنى تاشما بياى اسم بچه تونو صدابزنيد،نرخ دلار صدتومن بالاپايين شده.
يك فاميلى داشتيم اسم دخترشو گذاشته بود سوشيتيانا،اونوقت ازش پرسيديم كه به چه معنيه،ايشون گفت طبق داستانى فرشته ى آزاديه.
ما خودمون رو قانع نشون داديم،با تمرين زياد هم تونستيم اسمشو بخاطر بسپريم و تلفظ كنيم، اما بيچاره پدربزرگ بچه اومد اسمشو صدابزنه،دندون مصنوعياش كه درومدهيچى،ضربان قلبش تند شد و كار كشيد به بيمارستان.
پاورقى: خود بنده بعدها فهميدم اسممو واسه جايزه هاى نيمه شعبان گذاشتن مهدى، يعنى جهيزيه ى مادرم بعد از بدنيا اومدن من كامل شد.
يه بار جشن نيمه شعبان رفتم مسجد، يه تعدادى داشتن به مهدى نام ها جايزه ميدادن، منم با شناسنامه رفتم جلو گفتم سلام آقا،اسم منم مهدى هست.آقاهه دستى برسرم كشيد و گفت بارك الله به تو آقا مهدى.
بعد روكرد به همكارش گفت آقاى علوى يه ماهى تابه بده به اين آقا مهدى.
ماهى تابه آخه ؟
👤 #مهدی_احمدیان
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
༺░⃟░࿇🦋🦋࿇░⃟░༻
#طنز📝
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، یک غول بزرگ ظاهر شد.
غول فوری تعظیم کرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جورواجوری را که برایم ساختهاند، نشنیدهای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!
پیرزن که به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات بشم مادر!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔺🔹🔻🔸🔺
#طنز
🔺پیر مردی با چهرهای نورانی وارد یک مغازه طلا فروشی شد.
فروشنده با احترام از پیرمرد نورانی استقبال کرد.
پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم...
مرد زرگر قهقههای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهرهای نورانی دارید اما هرگز گمان نمیکنم عمل صالح چنین هیبتی داشته باشد.!!
در همین حین یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند.
مرد زرگر از آنها خواست که تا او حساب و کتاب میکند در مغازه بنشینند.
با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل پیرمرد نورانی نشست ، با تعجب از زن سوال کرد که چرا آنجا تو بغل پیرمرده نشستی؟!!
خانم جوان با تعجب گفت کدام پیرمرد ؟حال شما خوب است!!؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهی یاخیر؟
مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد. و زوج جوان مغازه را ترک کردند.
پیرمرده رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمیبیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود.
دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد.
پیرمرد به زرگر گفت من چیزی از تو نمیخواهم . این دستمال را به صورتت بمال تا روزیت بیشتر شود .
زرگر با حالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به صورت مالید و نقش بر زمین شد .
پیرمرد و دوستانش هرچه پول و طلا بود برداشتند و مغازه را جارو زدند...😂
🔺بعد از ۴ سال پیرمرد با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد.
افسر پلیس شرح ماجرا را از پیرمرد و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را باز گفتند.
افسر پلیس گفت برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و پیرمرد دستمال را به زرگر داد و زرگر مالید و نقش بر زمین شد و اینبار شیخ و پلیس و دوستان دوباره مغازه را جارو زدند.
😂😂😱😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#طنز
خواجه ای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجیر بخرد و زود بیاید. غلام رفت و دیر آمد و انگور تنها آورد...
خواجه او را بسیار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم باید چند کار کنی و زود بیایی، نه آنکه پی چند کار می روی، دیر بیایی و یک کار کنی. غلام گفت: به چشم، از این به بعد... پس از چند روز اتفاقا خواجه مریض شد و او را پی طبیب فرستاد.
غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد.
خواجه گفت: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: تو با من گفتی چون پی کارت فرستم، چند کار بکن و زود بیا.
اکنون این طبیب است که جهت معالجه آورده ام، این غسال است که اگر مردی غسلت دهد، این آخوند است که بر تو نماز خواند، این تلقین خوان است، این قبر کن است و این قرآن خوان!!!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❀°🌸°❀°🌸°❀°
°🌸°❀°
°❀°
#طنز
زنم ازم پرسید کیو بیشتر از همه دوست داری؟
گفتم: مامانم
گفت: بعدش
گفتم: بابام
گفت: بعدش
گفتم: دخترم
گفت: بعدش
گفتم: خواهرم
بغض گلوشو گرفت. گفت: پس من چی؟
گفتم: تو گفتی بگو کیو بیشتر دوست داری نگفتی بگو عشقت کیه!
کلی ذوق زده شد گفت خب بگو عشقت کیه؟؟؟؟؟
گفتم: بارسلونا
قهر کرد از خونه رفت بیرون... فکر کنم رئالیه...😕😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#طنز
مرد : ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺳﺎ ﭼﯿﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﯼ؟!🤔🤔
ﺯﻥ : ﺁﺥ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﮔﻮﻟﻢ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺎﺩ!😍😍
ﻣﺮﺩ : ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻮﻟﺖ
ﻣﯿﺰﺩ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ...😡😡
ﺯﻥ : ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ، ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ وااای..😍😍
ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﺖ میاااد😜
🔴 🔴
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام دوستان عزیزم
امیدوارم همیشه خوشحال و شاد کنار خانوادتون باشین و از این کانال عالی هم استفاده کنین حتما 😘😘😘
دوستای گلم من و شوهری با رضایت هر دو خانواده ازدواج کردیم
از اوایل ازدواج تا یکی دو سال بعد موقعی ک خونه مادرشوهری بودیم حرف یا چیزی به کنایه میگفتن چون من به قول خودشون پررو نشم چون از هر نظر من خوب و کاملم و اونا خیلی خوشحال شدن ک من جواب مثبت دادم
چیزی میگفتن که مثلا من حواسمو جمع کنم نمیتونم پسرشو بگیرم و این حرفا... من چیزی نمیگفتم و اعصابم خورد میشد و بعدش میومدم خونه و با شوهری دعوا که خواهرت اینو گفت و مادرت اینو و چون با #ارامش و #شوخی میگفتن..
شوهری میگفت تو همه چیز رو بد برداشت میکنی تو طرز فکرت خرابه...
با خودم غر میزدم چرا جوابشونو نگفتم...
اما بعد کلی اذییت فهمیدم که باید #جواب هر کسی رو #محترمانه و به #شوخی و #طنز بهش بگیم اینجوری هم خودمون راحت میشیم و دیگ شوهری رو اذییت نمیکنیم و اگ جلوشون ساکت باشیم حق رو به اونا دادیم و شوهری هم باور میکنه که اره درست گفتن که خانومم ساکته و جوابی نداره...
درضمن هیچ وقت از خانوادش #جلوش ، #بد_نگین اینجوری طرف اونارو میگیره و میگ حق با اوناس تو خیلی کلاس میزاری یا خیلی بداخلاقی یا اصلا اهل رفت و امد نیستی....درکل حواستون باشه...
من بعد کلی دعوا و اذییت این نصیحت رو از بابام شنیدم و اویزه گوشم کردم...البته اگه میخواین در #ارامش باشین😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•