#چالش_برگزاری_مراسمات
❇️سلام
من مهر ۹۶ نامزدی کردم قرار بود ک تا ی سال عروسی نکنیم تا بابام جهیزیمو بخره خدا رزق بابامو داد همون زمستون کل جهیزیمو ی جا خرید دیگه گفتیم عید عروسی کنیم ک از شانس بد من مادر بزرگم خیلی ناگهانی شب یلدا فوت شدن دیگه ما موندیم تا دو ماه بعد عید گفتیم عروسی کنیم ک خاله هام قشقرقی ب پا کردن ما هم منصرف شدیم تا مرداد ماه یعنی از مرگ مادر بزرگم ۸ ماه میگذشت ک تصمیم قطعی ب عروسی گرفتیم باز خاله هام نذاشتن ک حنابندون رو ک رسممونه خونه عروس باشه رو بندازیم خونه خودمون ک اگه میفتاد صفای دیگه ای داشت برام و جالب اینکه جاریم قهر کرده بود ک چرا من رقص حنا زدم برام دست نزدید بهم زیاد پول ندادید ولی عروس رقصیده کلی براش دست زدیدو دوماد بهش پول داده 🙄روز عروسیم سر یه جریان الکی قهر کردو رفت ک شوهرش گفت داشته دق میکرده جهیزیتو دیده برا اون ناراحت شده 😐،روز عروسیم باز خاله ها 😏مثل مهمون غریبه اومدنو رفتن و از همه بدترش اینکه کمترین کادوی پول رو اونا داده بودن این از لجشون و ذات بدشون هیچوقت یادم نمیره بعد عروسی عموزاده شوهرم وقتی کادو هارو خوند خندید و گفت اینا کی بودن ک همشون ۵۰ هزاری دادن😐😞،
جالب اینکه چهار ماه بعدش عروسی برادرشون غوغا کردن خودشونو کشتن انقد رقصیدن فکر کنم ۴ ماه بعد عزاداربودنشونو فراموش کردن 🤔🤨🙄
ولی خداروشکر عروسیم و غذا و لباس و خلاصه همه چیز عالی بود 😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
❇️تو رو خدا سحر جون این پیامم رو بزار
خیلی ها زجرکشیدن وخیلی ها حرص خوردن ولی بیاید ماها یاد بگیریم ویاد فرزندانمان بدهیم که کاری به زندگی بقیه نداشته باشیم هر کیه می خواهیم باشیم خواهر شوهر ،مادر شوهر ،داماد و...
هر کسی یک بار زندگی میکنه چقدر خوبه که شعور داشته باشیم وفقط، به زندگی خودمون برسیم
خدا بسر شاهد من همیشه به زندگی دیگران احترام گذاشتم سه تا زن داداش دارم خدا شاهد همسایه ی مادر زن داداش بزرگم یه بار تو مطب یه دکتر هم رو دیدم وبا هم قرار شد که بیای خونه چون تقریبا دور بر هم هستیم بهم خیلی احترام نزاشت ومیگفت دعام کن تا آخرش که یکم با هم راحت تر شدیم گفتم چقدر بهم میگی دعات کنم پن که دعات میکنم ولی شما خیلی میگی گفت مادر زن داداشت گفته خدا بیامرزه پدرت ومادرت لقمه ی حلال بهتون دادن گفت زن داداشت گفته یه دفعه نشده من با شوهرم بخگخث کنماین خانواده سر تو زندگی ما بکن میگفت یه بار زن داداشت به مادرت گفته چرا شما نمیآید وسط دعوای ما مادرت گفته عروس وقتی من بیام وسط چه بخواهم چه نخواهم طرف بچه ی خودم رو میگیرم خدا خوشش نمیاد من نمیام وسط که حق هیچ کدومتون رو خدای نا کردن ضایع نکنم اگر من می تونم کمکی بکنم بگو ولی انتظار نداشته باش که ما خودمون وسط شماها بندازیم گفت به زن داداشت گفتم شوهرت چطور آدمیه دعوای هستش گفته نه بخدا ولی بحث پیش میاد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
سر عروسی یکی از فامیلیای مادریم چون خانواده عروس باند آورده بودن و بزن و بر.قص بود حالا عروسی مردونه و زنانه جدا بود ها.
خانواده داماد که مادر شوهر و خواهر شوهر ها باشه سر اینکه ما خانواده شهید هستیم ناراحت شدن.
بعد یکی از همسایه ها بلند شد شروع کرد آه و فغان که وای بر شما خانواده داماد شهید دارن چرا باند آوردید و...
خانواده داماد هم تحریک شدن عروسی رو ترک کردن.
خاطره دومم برای مادرمه.
عروسی پدر و مادرم بوده پدرم لباس طلبگی پوشیده بوده و مادرم لباس عروس بعد که میان تو مجلس همه خانمای پدریم دلخور میشن که چرا لباس عروس پوشیدی اینطوری زشته و بده و فلان که سریع مادر بزرگم یک چادر سفید میده دست عروس و میگه رو بگیر نذار بفهمن آرایش داری کنار حاج آقا بشین.
بعدم پدرم اجازه نمیده حتی یک عکس از عروسیش بیافته چون بنظرش گناه بوده😜
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
سلام فاطمه جون من ازاولی عقدشدم تا همین یکسال پیش که مادرشوهرم فوت شدیک خاطره خوب ازش ندارم
بچه اول که زایمان کردم زمستون هوای سرد دیماه کلی برف اومده بودگازهم اونموقع نبودبانفت کارمیکردیم روزسوم اومدباعصبانیت باپاش زدبه لحاف وبه مادرم گفت جمع کن دیگه اینارو چندروزمیخواداستراحت کنه من ۸تابچه آوردم مادرم شهرستان بودنیامدخودم کارامومیکردم مادرم گفت خب مادرشمادوربوده حالاکه من هستم میخوادتواین سرما وبرف پاشه چه کارکنه گفت نه شمابروخونه تون خودش میتونه کاراشوبکنه همسرم هم اون موقع خیلی دهن بین بودهرچه مادرش میگفت همون بود
خلاصه مادرم گفت هرچه لباس کثیف داشتی جمع کن میام میبرم خونه مون میشورم غذاهم برات درست میکنم میارم این ازبچه اول۰😔😔🙁
واما بچه دوم مادرشوهر وشوهرم نصف شب منوبردن بیمارستان وقتی پرستارخبردادکه بچه سالمه مادرشوهرم میپرسه پسره یادختر پرستارمیگه دختر همون جا کلی باشوهرم دعوامیکنه چون بچه اولمم
دختربود به شوهرم میگه بیا منوببرخونه هرچه شوهرم میگه یکم صبرکن ببینم اینجابامن کاری چیزی ندارن میگه نه یامنوببریاخودم میرم اونم میبینه نصفه شبه اونم که میخوادببره مادرشو میبره خونه بعدکه مرخص شدم دیگه مادرم نیومد خودش ودخترش اومدن که ازمن پرستاری کنندهرچه شوهرمو خواهرش میخواستن به من بدن مثلا آبمیوه یا هرغذایی که میخواستن به من بدن مادرشوهرمیگفت نه اینا براش خوب نیست شوهرم گفت ای بابا پس چی خوبه 😳🤔🙁
بعدازروزکه که بچه روحمام بردن شوهرم برام یک انگشترخرید کادودادبازمادرش سروصداراه انداخت که من ۶تاپسرآوردم بابات به من کادو نداده توچراکادوخریدی مگه پسرآورده زنت شوهرم گفت چه فرقی داره پسربادخترمادرشوهرم گفت فرقی نداره وقتی میگی پسردهنت پرمیشه وقتی میگی دختر دهنت خالی میشه
واقعا که براش متاسفم ازاین مذهبی نما هم بودمن که ازش نمیگذرم😳🤢😠
اینا رولطفا بزارین میدونم الان همه خوبن مادرشوهرا مادرزنها صاحبخونه ها ولی شاید هنوز آدمهایی ازنسل مادرشوهرمن باشن شایدعبرت بگیرن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
❇️تو عروسی داداشم که سال ۸۳ بود اونموقع تو شهر ما هنوز تالار نیومده بود بجز تالار دیگه ارگ و فیلمبردار همه رو داشت زنداداشم ولی توی فیلم عروسیش پسر داییم برف شادی میزنه روی عروس بعدش زنداداشم با غیض و عصبانیت بهش میگه نکککککن . توی فیلمش ماندگار شد و خیلی صحنه بدیه . حالا این زنداداشم از غصه نمیدونم چه چیزی عروسی داداشای دیگم شرکت نمیکنه یا با لباس کهنه میاد بااینکه وضعش عالیه نمیدونم دردش چیه ازینکارا.بعدم هرچی ببینه میگه برای من چرا نکردین😳
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
❇️جواب چالش من با همه فرق داره
من دوساله ازدواج کردم،ما رسم داریم از یک هفته قبل بزن و بکوب داریم تا روز عروسی
همسر من قبلا یکی از دخترهای فامیل رو میخاست که نشد بهم برسن
تو این چن شب ک جلو خونه جشن بود این خانم هم اومده بودن
وااااای نگم از نگاه های شوهرم،هرجا اون میرفت شوهر منم دنبالش بود،بهش خییییره میشد ک چشماش میخاست دربیاد،
باهاش بگو بخند میکرد بدون هیچ خجالتی😔
منم ک اعتراض میکردم اینقد دعوا میکرد ک مجبور ب سکوت میشدم این خانم هم اونقد ادا و عشوه میومد که هرکی میدید حالش بد میشد این بزرگترین ضدخال زندگی من بود ک باعث شد بعدش افسردگی بگیرم
کاااااااش همون روز ازش جدا میشدم من همش ۱۸سالم بود اونقدر منو میترسوند ک هیچ کاری نمیتونستم بکنم از بی آبرویی میترسیم وگرنه همونجا تمومش میکردمم😔
توت فرنگی ام🍓
دوستان بیشتر چالش دوست دارید یا سوتی؟
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_برگزاری_مراسمات
سلام وقت بخیر 🌹
یه مورد از سیسمونی خوندم یاد سیسمونی دخترم افتادم با اجازتون براتون بگم🥀
مامانم بیست روز بعد عروسی من فوت کرد خیلی برام سخت بود😔
دوسال بعداز فوت مامانم من حامله شدم بابام یه کارگر ساده بود با کمک خواهرام یه سیسمونی برام گرفتن فقط چون خونمون تک خواب بود تخت نگرفتن و با کالسکه اما بقیه وسایل هارو گرفتن کلی اسباب بازی و لباس های رنگارنگ و حتی یه گردنبند طلا برای دخترم گرفتن به مادرشوهرم گفتم بابام میخواد سیسمونی بیاره خیلی عادی گفت عه باشه کی منم گفتم جمعه اگه مهمون دارین دعوت کنین گفت باشه ولی هیچکس رو دعوت نکرد فقط خودش خواهرشوهرم و جاری بزرگم بودن خودشم هیچی برای دخترم نخرید، خلاصه موند بعدچندسال برادرشوهر کوچیکم عروسی کرد و خانومش باردارشد بچه اون پسر بود مادرشوهرم با ذوق اومد به من گفت فریبا میخواد سیسمونی بیاره ( ما و برادرشوهرهام و مادرشوهرم باهم تو یه ساختمان میشیم ) بعد منم کلی خوشحال شدم یه چقدر خوب ☺️ اون روزی که اینا سیسمونی آوردن منم رفتم حیاط تا کمکشون کنم ولی مادرشوهرم هی به پشتم میزد میگفت ببین مامانش چی براش خریده هی گفت مادر اینجوری میشه دیگه مادر برای دخترش اینجوری سیسمونی میاره هی مادر نداشته من رو کوبید سرم خلاصه خیلی ناراحت شدم سیسمونی منم کم از سیسمونی جاریم نداشت اون فقط تخت و کالسکه داشت من نداشتم هی پیش من از مادر جاریم تعریف کرد منم هیچی نگفتم فرداش دیدم کلی مهمون دعوت کرده برای نگاه کردن سیسمونی جاریم خودشم کلی لباس آدم آهنی خواهرشوهرم کلی اسباب بازی براش خریده بودن مادرشوهرم هم آخر مراسم یه ربع سکه داد به جاریم بازم من هیچی نگفتم فقط گفتم خدایا میبینی موند جاریم پسرش رو هفت ماه بدنیا آورد چندماه موند تو دستگاه بعد این که پسرش رو آوردن خونه برادرشوهرم فوت کرد تا چهلم برادرشوهرم جاریم کلی دارایی برادرشوهرم رو فروخت برداشت برای خودش حتی عکسهای شوهرشم به اینا نداد بچشم برداشت رفت خلاصه چوب خدا صدا نداره 😔😔😔😔😔😔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•