eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 در کتاب ناسخ التواریخ آمده است، بهرام گور را پرسیدند سیاست از که آموختی ؟گفت: از چوپانی. گفت روزی در شکار رفتم، چوپانی دیدم که سگی را به دار آویخته است و  سگان دیگر از ترس مجازات رفیق شان زوزه می کشند. پرسیدم چرا چنین خشونت می کنی؟ گفت : روزی دیدم هر روز از تعداد گله کم می شود، گمانم نمی رسید با وجود این سگ قدرتمندی که در گله دارم ، گرگی جرات نزدیک شدن به گله من را داشته باشد. روزی ماده گرگی دیدم که به گله می زند و این سگ من کاری ندارد. مدتی منتظر ایستادم دیدم با آن ماده گرگ نزدیکی می کند و گرفتار شهوت شده است. با این که در گله من تعدادی ماده سگ بود ولی این سگ من حرام بر زیر زبانش مزه کرده بود. با پدرم مشورت کردم، پدرم گفت: آن سگ گرفتار شهوت است و هرگز به او نمی توانی اعتماد کنی. او را حلق آویز کن تا هم خودش را نجات دهی هم گله را و هم دیگر سگ ها را تا عبرت بگیرند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام یه خاطره از چند سال پيش که رفتیم شمال یادم افتاد مادر شوهرم هم با ما آمده بود شب تو یه پارک چادر زدیم ومن لباس بچه‌ها راشستم به درخت نزدیک چادر آویزان کردم شب همه خوابیده بودی که با صدای دزد دزد مادرشوهر ازخواب بیدار شدیم از چادر بیرون آمدیم دیدیم مادرشوهر ه یقه یه پیرمرد آفتابه ب دست گرفته و نمیزاشت تکان بخوره پیرمرد بیچاره هم فشار روش بود همش ای پا وای پا می‌کرد به مادر شوهر م خواهش که یقشو ول کنه اینم میگفت نمیزارم بری میخواستی لباس‌های نوه هامو ببری خلاصه با میان جگری شوهره مادر شوهر رضایت داد که یقه پیرمرد ول کنه نصفه شب کلی آدم دورمان جمع شده بودن که بدانن موضوع چی بود من بچه‌ها تو چادر مرده بودیم از خند شوهرم هم نمی‌دانست چه بگه پیرمرد نمی‌دانم کجا فرار کرد بنده خدا فکر کنم خواسته بود کنار درخت خودشو خالی کنه که مادر شوهرم روسرش حاضر بود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام گفتم منم یه مطلب در مورد طب سنتی بفرستم 😋 ♻️ پاکسازی مغز سرماخوردگی و آبریزش بینی کمک می کند که فضولات و ترشحات از اطراف مغز به سمت پایین سرازیر شود کسانی که در طول سال آبریزش بینی ندارند بخاطر خشکی مغز است 👈 این افراد به مدت یک هفته👇 ☄هر شب روغن بنفشه کنجدی در بینی ☄بخور تخم گشنیز + مرزنجوش ☄ انفیه هفته ای ۲ بار استفاده کنند 👈 تا نزله ها از مغز خارج شود و به عبارتی مغز پاکسازی شود. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاص ترین هفت سین 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 به نظرم بعد چهل وپنج سالگی باید اساسی ی کارهایی برای زیبایی کرد اما حتما حتما پیش متخصص برید کسی که کار بلد باشه اگه هزینه براتون سخته به نظرم سالی ی دونش رو انجام بدید مثلا اگه ابرو ندارید یا ریخته میتونید پیش دکتر جراح پلاستیک برید و ابرو بکارید ارزش داره از موهای پشت سر برمیدارن ی ردیف و میکارن که نتیجش عالی میشه سالی ی بار برا موهاتون برید متخصص پوست و مو و از رنگهای شیمیایی زیاد استفاده نکنید سالی دوبار برید دندانپزشک و به قول ی دندانپزشک سالی ی دونه دندون رو درست کنید یا اگه خیلی خراب بود بکارید کلی برا زیبایی صورتتون جلو افتادید چربی های اضافی و فست فودهای بیرون رو کاهش بدید برا تناسب اندامتون شبها دست و پاهاتون رو حتما چرب کنیدو صبح ها با آب ولرم و صابون بشورید و شبها به لبهاتون وازلین و ابلیمو بمالید سر ی ماه نتیجش رو می‌بینید 🍯 اکسیر جوانی و زیبایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزانم من مامان همون پسری ام که حلقمو برده بود داده به دوستش🤨🤨 یه خاطره دیگه از بچه گی هاش بگم براتون اون موقع کلی عصبیم کرد ولی الان که فکر میکنم فقط خندم میگیره یه بار یه مهمون غریبه داشتم کلی رودروایستی داشتم کلی تدارک دیده بودم و همه چی اماده بود چایی ام دم کردم و اومدم نشستم😍😍 خلاصه مهمونام اومدن و منم پدیرایی کردم و چایی اوردم تا اولین نفر چایی رو یک قلپ خورد به سرفه افتاد و 😰🥶🥶🥵 چایی شوره شوره بووووود خلاصه اون موقع که نفهمیدم بعدا کاشف به عمل اومد که پسرم یک مشت نمک ریخته تو قوری😢😢😢😩😩😩😩 ابرو برام نزاشت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️    •°☆🌹🌹☆ دختری که پدر پیر خود را در سرمای زمستان از خانه بیرون کرد 👈🏿   بر اساس اتفاقی که سال 1378 رخ داد برادرم معمولا آخرین نفری بود که وارد خانه می شد ، معمول شبها به باشگاه هنرهای رزمی می رفت و دیر وقت به خانه می آمد یکی از شبهای سرد زمستان ، در حالی که باران نیز می بارید پیرمردی را می بیند که در گوشه ای به خود پیچیده است و آه و ناله می کند ، به سمتش می رود و به او می گوید که این وقت شب با این هوای سرد بارانی به تنهایی کنار خیابان چه می کند؟ پیرمرد آهی می کشد و می گوید که دخترش او را از خانه بیرون کرده است برای همین جایی برای زندگی ندارد. برادرم به او می گوید برخیز تا به منزل ما برویم. القصه ، برادرم احمد ، پیرمرد را به خانه می برد و شکر خدا با استقبال خانواده روبرو می شود که چه کار خوبی کرده ای و از این جور حرف ها .. لباسش را عوض می کنند ، شام به او می دهند و دست آخر یکی از تشک های نو را برای خواب او مهیا می کنند . همه چیز تا اینجا به خوبی و خوشی پیش می رود اما صبح روز بعد برادرم احمد به نزد مادرم می رود و به او می گوید که پیرمرد مرده است....... مادرم تصور می کند که احمد با او شوخی می کند از این رو باور نمی کند ولی وقتی با اصرار احمد روبرو می شود به سمت پیرمرد می رود و می بیند که واقعا پیرمرد مرده است . با مراجعه به کلانتری و اطلاع به آنها ، سرو کله ی خانواده ی متوفی پیدا می شود، اما شکر خدا با توجه به عدم شکایت آنها و استشهاد محل مبنی بر اینکه ما خانواده ای بدون مشکل هستیم قضیه به خوبی وخوشی تمام می شود . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندای خفن😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بر بانوان سرزمینم🥰🥰🥰 اون زمان که تازه پرتقال پیوندی (قرمز)اومده بود عموی بابام تو  روستازندگی میکنه و مغازه نبوده که خرید کنند و برای خرید یا باید به شهرهای اطراف میرفتن یا ماشین داری برای فروش به روستاها میرفته این بنده خدا از ماشین داری که داخل روستا بوده یک سبد پرتقال پیوندی میخره ولی نمیدونسته که پیوندی هست سبد رو میبره خونه و شروع میکنه به پوست کندن و هی می بینه داخلشون قرمز هست و هی پرتاب میکرده سمت گاو و گوسفند هااااا بعد پدر من از اونجا میگذشته ایشون رو دیده که ههمچین کاری میکنه علت رو جویا میشه از عموی گرامی ایشون با ناراحتی تمام میگه پدر....‌(جا خالی رو خودتون پر کنید 😉😉)🤣🤣 یک سبد پرتقال خراب به من فروخته که پدر من شروع به خنده میکنه😂😂😂 و جریان رو بهشون توضیح میده بعد از فهمیدن موضوع تازه شروع به فحش دادن خودش میکنه🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام اهالی سوتیده ♥️ حدودا 35 سال پیش داداشم کلاس اول ابتدایی بود و معلمشون ی خانم بود هر روز میومد می‌گفت خانم این کار رو گفته انجام بدیم اون کارو انجام بدیم پدر منم آدمه شوخیه برگشت گفت برو به خانمت بگو بابام میگه زن من میشی 🤣🤣🤣 داداشم فرداش رفته بود به خانم معلمش گفته بود همون روز ی نامه داده بودن دست داداشم که ببر بده مامانت هیچی دیگه مامانمو دعوت کرده بودن بیا مدرسه وقتی رفته بود معلمش گفته بود پسرت همچین حرفی میزنه😂😂😂 بیچاره مامانم هنگ بوده که چی بگه گفته بود بچه از خودش میگه 😂 اینا رو منم از بابا و مامانم شنیدم بعدش دیگه بابام هیچی نمی‌گفت تا ماها درسمون تموم بشه 😂😂😂 هستم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌ ‌ ─═ঊঈ داستانک ঊঈ═─ باران بشدت مي باريد و مرد در حاليكه ماشين خود را در جاده پيش مي راند ناگهان تعادل اتومبيل بهم خورد و از نرده هاي كنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشين صدمه اي نديد اما لاستيك هاي آن داخل گل و لاي گير كرد و راننده هر چه سعي نمود نتوانست آن را از گل بيرون بكشد. به ناچار زير باران از ماشين پياده شد و به سمت مزرعه مجاور دويد و در زد. كشاورز پير كه داشت كنار اجاق استراحت مي كرد به آرومي آمد و در را باز كرد. راننده ماجرا رو شرح داد و از او درخواست كمك كرد. پيرمرد گفت كه ممكن است از دستش كاري بر نياد اما اضافه كرد كه: «بذار ببينم فردريك چيكار ميتونه برات بكنه.» با هم به سمت طويله رفتند و كشاورز افسار يك قاطر پير رو گرفت و با زور آن را بيرون كشيد. تا راننده شكل و قيافه قاطر رو ديد باورش نشد كه اين حيوان پير و نحيف بتواند كمكش كند، اما چه مي شد كرد، در آن شرايط سخت به امتحانش مي ارزيد. با هم به كنار جاده رسيدند و كشاورز طناب را به اتومبيل بست و يك سر ديگر آن را محكم دور شانه هاي فردريك يا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد: «يالا، پل، فردريك، هري، تام، فردريك، تام، هري، پل... يالا سعيتون رو بكنين... آهان فقط يك كم ديگه، يه كم ديگه... خوبه تونستين.» راننده با ناباوري ديد كه قاطر پير موفق شد اتوميبل را از گل بيرون بكشد. با خوشحالي و تعجب از كشاورز تشكر كرد و هنگام خداحافظي از او پرسيد: «هنوز هم نميتونم باور كنم كه اين حيوون پير تونسته باشه، حتما هر چي هست زير سر اون اسامي ديگه است، نكنه يه جادوئي در كاره.» كشاورز پاسخ داد: «ببين عزيزم، جادوئي در كار نيست. اون كار رو كردم كه اين حيوون باور كنه عضو يه گروهه و داره يك كار تيمي ميكنه، آخه ميدوني قاطر من كوره!» •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه از طعم‌های تکراری جوجه کباب خسته شدی امروز قراره مزه دار کردن این جوجه کباب متفاوت و خوشمزه رو یاد بگیریم که روی گاز و بدون منقل آماده میشه🤌🏼 مواد لازم : سینه مرغ ۱ عدد جعفری خشک ۱ ق غ روغن زیتون ۳ ق غ آب ½ لیمو ترش ادویه‌ها : پاپریکا پودر زنجبیل فلفل سیاه پودر سیر نمک مواد سس : عسل نوک ق م سس مایونز ۱ ق غ سس کچاپ ۱ ق م کمی پولبیبر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•