eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀ترفند دفع حشرات🪰🦟🪳 🟠روی کابینک و گوشه های کابینت و روی خاک گلدون اسپری کنید برای دفع حشرات و ضد عفونی کردن. 🟢داخل چاه سینک و لای درز در و پنجره اسپری کنید برای رفع بوی بد. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۲۲ سالمه و مجردم ولی از ایده و تجربیات خانم ها استفاده میکنم. ما تو خانواده مشکل داریم. پدرم میخواستند ازدواج مجدد کنند و مادرم اهمیتی نمیدادند. پس خودم دست به کار شدم. ✅علاوه بر دختر بابایی، دوست هم هستیم. همیشه باهم صحبت میکنیم. درباره هر موضوعی. ایشون هم با من میکنند. ✅برخلاف مامان، نمیزنم. از کوچکترین چیزی که برا خونه خرید شه، میکنم. اگر یادشون رفته باشه فقط میپرسم: بابایی! فلان وسیله تو ماشینه؟ خودشون متوجه میشن که نخریدند. 😁 ✅گاهی خودمو میکنم براشون😅 یاد گرفتند که از در اومدند داخل، باید منو ببوسند. ✅من خودم کار میکنم ولی همیشه بهم پول توجیبی میدن. وقتی فهمیدم آقایون دوست دارند کنند، با کمال میل قبول میکنم و تشکر😘 ✅براشون روزهای تعطیل غذاهای خوشمزه میپزم و سعی میکنم متفاوت باشه از نظر تزیین، ظرف و... همیشه هم از من تشکر میکنند. ✅وقتی هستند، اصلا صحبت نمیکنم. بعد که آروم شدند خودشون معذرت خواهی میکنند. ✅خانم ها یه کارهایی مردونس. درسته من و شما هم میتونیم ولی وقتی آقایون مایلند. چرا ما؟ من همیشه مودبانه میکنم و برادر و پدرم انجام میدند. من با همین کارهای ساده خییییلی به دوام زندگیمون کمک کردم. بدون کمک مامانم😔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پارسال دوستم گربشو آورده بود مدرسه ، بعد سر کلاس علوم بودیم و معلم داشت درس میداد که دختر عمه دوستم اومد در زد گف به مبینا بگید بیاد...اینم پاشد رفت کیفشم برد (گربه رو گذاشته بود تو کیفش) دبیر علوم ما هم خیلی فضول بود😂😂یهو گفت چی گذاشتی تو کیفت اونم گفت خانم هیچی شکستنیه، حالا دبیرِ کیف دوستمو گرفته بود سر گربه هم از کنار کیف زده بود بیرون، یهو دبیرمون دستشو برد گردن گربه رو گرفت بخیال اینکه دسته کیفه😂 همه ما داشتیم میدیدیم و داشتیم ا خنده منفجر میشدیم همین ک سرشو برگردوند همزمان با خنده بچه ها گربه پرید بالا ، دبیرم با ترس رفت تو در کلاس😂😂هرکس یجا رو گاز میگرفت😂😂😂 خلاصه ک خانم روشندل هرجا ک هستی امیدوارم شاد باشی هنوزم اسم گربه میاد ما یاد شما میفتیم 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سی‌ساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. شش‌ماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنج‌ساله‌اش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه‌ ش تکان نمی‌خورد. گفت: «سر خاک بچه‌م بودم که احساس کردم بچه‌ی توی شکمم تکون نمی‌خوره. بهم شربت و نبات‌داغ دادن ولی باز هم حس نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db چقدر صبر داری خدا😭👆
⛔️دعای جلوگیری از کارهای غیرشرعی همسرتان⛔️ **اگر همسر یا برادر و پدرتان در دام شیطان افتاده و کارهای غیر شرعی انجام میدهد مثلا: روابط حرام ،بی نمازی یا نیامدن شب تا صبح به منزل و رفیق بازی و به ناراحتی شما از این موضوع اهمیت نمیدهد ،تنها یک دعا هست که باید هرشب هفتاد مرتبه بخوانید و به طرف فرد مورد نظر فوت کنید ،به اذن الهی مطیع شما میشود**....👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 **خیلیا ازش حاجت گرفتن**👆😍
🌸خورشیدی‌و ما چو ذرہ ناپیداییم ✨سر، بر درِ آستان تو می‌ساییم 🌸صبح دگرے دمید، برمی‌خیزیم ✨تا  دفتر دل بہ نام تو بگشاییم 🌸خدایا ✨با توڪل به‌اسم اعظمت ڪہ روشنگر 🌸جانست روزمان را آغاز می‌ ڪنیم 🌸 بسْم اللّٰہ الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــے بــہ امــیــد تـــو سلام صبح تون بخیر ونیکی 🕊️🕊️🌾🌸🌾🕊️🕊️
رفیقم گفت دیگه بسه میخام یه تغییر تو زندگیم بدم، رفت یک دوره یادگیری ماشین(زیر شاخه هوش مصنوعی ) ثبت نام کنه، دید قیمت دوره هفت میلیونو نهصدِ ، بهم گفت من حقوقم هشت میلیونِ 😐 دیدم دلش بدجوری شکسته، رفتم اسم خودمو و خودشو نوشتم، میخام هفته دیگه که تولدشه بهش بگم😂🥳 ادمین: از این رفیقا نصیب دلشکسته های چنل:/ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم ۲۸ ساله چنروز پیش عموم فوت کرد  متاسفانه هفته پیش چهلمش بود منو خواهرام برای بابام   پیرهنو شلوارو .... خریدیم  ک مشکی شو از تنش دربیاریم خیر سرمون ، منه گاااااو ک از خواهرامم کوچیک ترم رفتم کادو هارو گذاشتم جلو پدرم فیس ادم بودن گرفتم 😌و😏 ب بابام گفتم بابا 🥹 هرچی عمر اونه بقای خاک تو باشه😘 خدارحمتش کنه 😵‍💫 🥲  همشون زدن زیر خنده حتی خواهرام ای بیل بخوره تو کمرم با این حرف زدنم 🥲 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
با اومدن مادر مرضیه از اتاق بیرون اومدم .. بعد از ازدواجم با صنم ،مادر مرضیه مثل قبل باهام رفتار نمی
داستان زندگی 🍀🌸 مادر عقب عقب رفت و گفت من دیگه طاقت ندارم ..اگر نزاری برگردم خودم رو میکشم..سم خریدم..همین امروز خبر مرگم به گوشت میرسه.. از پله ها پایین رفت و منو با کلی دلهره تنها گذاشت.. نمیدونستم چه کار کنم ..اگر مادر بلایی سر خودش میاورد عذاب وجدان منو خفه میکرد.. چند دقیقه ، کلافه قدم زدم .. نتونستم طاقت بیارم ..سریع از پله ها پایین رفتم.. مادر رو دیدم که با قدمهای بلند از حجره دور میشد .. خودم رو بهش رسوندم .. نتونستم "مادر"صداش کنم .. بلند گفتم میدونی چه بلایی سر صنم آوردی؟؟ مادر ایستاد ولی برنگشت..ادامه دادم طبیب گفت شاید هیچ وقت نتونه مادر بشه..میدونم برای تو مهم نیست ولی برای من، تو زندگی من، مهمترین موضوع همینه... مادر برگشت و گفت چرا برات مهمه؟ تو که بچه دار شدی .. ‌بازم مرضیه برات بچه میاره ..غصه ی چی رو میخوری ؟ پوزخند عصبی زدم و گفتم غصه ی غصه خوردن صنم رو میخورم ..گفتم این برام مهمه ،نه بچه...من...تو...خیلی صنم رو آزار دادیم ..من از حق خودم میگذرم ، برگرد به عمارت...ولی..قبلش باید رضایت صنم رو بگیری...اگر صنم هم ازت گذشت برگرد .. مادر چشمهاش برقی زد ولی با شنیدن شرطم اخمهاش در هم فرو رفت و گفت توقع داری بیام بیوفتم به پای صنم که اجازه بده برگردم خونه ی خودم .. کنار صورتم رو خاروندم و گفتم راضیش کردی برگرد .. برگشتم به حجره..اوقاتم تلخ شده بود و نتونستم کارم رو انجام بدم .. زودتر از همیشه به خونه برگشتم .. دلم میخواست به دیدن دخترم برم ولی وقتی آفت گفت مادر مرضیه کنارش هست پشیمون شدم و به اتاق صنم رفتم .. صنم از دیدنم تعجب کرد و گفت دلت طاقت نیاورد زود اومدی دخترت رو ببینی .. دستش رو گرفتم و گفتم الان پیش کی ام؟ اومدم اونو ببینم .. صنم لبخند بی فروغی زد و حرفی نزد.. چند لحظه تو سکوت گذشت .. صنم حالش خوش نبود .. میدونستم که غصه داره ولی مجبور بودم در مورد مادرم هم حرف بزنم .. خیره چشمهای مشکیش شدم و گفتم..هر چی بین من و مادرم رد و بدل شده بود گفتم... +خب..الان چی میگی؟ صنم بغض کرده بود ..بغضش از حرص و عصبانیت بود ..چونه اش میلرزید .. _من...بچه ام ..نابود شدیم ..از من میخواهی از قاتل بچه ام بگذرم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نزدیکش شدم و از شونه هاش گرفتم و گفتم تو بگو من چی کار کنم؟ اگر مادرم بلایی سر خودش بیاره ،کسی نمیتونه جلوی حرف مردم رو بگیره .. صنم سرش رو پائین انداخت و با ریشه های شالش ور رفت .. نفس بلندی کشیدم و ادامه دادم خود خدا هم میگه از گناه هم بگذرید تا منم از شما بگذرم ..من و تو هم کم گناه نکردیم صنم...شاید بلاهایی که سرمون میاد بخاطر گناهانمونه..از مادرم بگذر ..بزار بیاد عمارت..مطمئنم اونم کاری میکنه از دلت در بیاد .. صنم سرش رو بالا آورد ..اشکش سرازیر شد و گفت من..اگر بگذرم فقط بخاطر توعه..ولی نه حالا.. بزار کمی بگذره .. از خوشحالی گفتم قربون دل مهربونت ..پس منتظر باش ..مادر امروز ،فردا میاد سراغت... چند روز بعد وقتی به خونه برگشتم، مادر مثل سابق روی ایوون نشسته بود و قلیون میکشید .. زیر لب سلامی گفتم و به سراغ صنم رفتم ..کنجکاو بودم بدونم مادر به صنم چی گفته... صنم مشغول بافتن موهاش بود ..با لبخند گفتم امیدوارم کارتون به گیس و گیس کشی نرسیده باشه.. صنم آهی کشید و گفت نه.. نشستم کنارش و گفتم چی گفتی چی شد؟ صنم مغموم جواب داد گفت یوسف شرط کرده ،تو ازم بگذری.. منم گفتم تو منو از بچم جدا کردی ،من این کارو باهات نمیکنم .. از شنیدن این حرف قلبم آتش گرفت... ************** دو سال بعد... صنم تو حیاط با گلچهره بازی میکرد تا خیاط بتونه راحت اندازه های مرضیه رو بگیره... نگاه پر محبتی به گلچهره انداختم و به اتاق مهمونخونه رفتم .. عمه و مادر مشغول صحبت بودند .. با دیدن من ،ساکت شدند.. مادر گفت کاش به آفت میگفتی یه مشت اسفند میریخت رو آتیش.. میترسم این خیاطه چشمش شور باشه بچه رو چشم بزنه بلند شد و ادامه داد بزار خودم برم دود کنم ،خیالم راحت بشه.. بعد از رفتن مادر، عمه گفت یوسف جان اینقدر رفتید پیش طبیب ، چی گفتند بهتون؟ دستی به ریشم کشیدم و گفتم هیچی والا ،یه سری دارو میدن و میگن توکل کنید به خدا. عمه صداش رو کمی پائین آورد و گفت یوسف این چه شرط و شروط مسخره ای که تو و مرضیه گذاشتید اون سالمه و میتونه این خونه رو پر بچه کنه واست گلچهره چه گناهی کرده که باید بدون همبازی بزرگ بشه +تقصیر من چیه ؟مرضیه شرط گذاشت و منم مجبور بودم قبول کنم حتی اجازه نمیده کنارش بشینم عمه کمی خودش رو به سمت من کشید و گفت من باهاش حرف میزنم ،تو هم براش یه کادویی بگیر بزار دلش نرم بشه ..اون زنه ،ازت دلخوره، تو باید بری دور و برش ،نازش رو بخری وقتی سکوت منو دید پرسید چیکار کنم پسرم؟ باهاش حرف بزنم؟ +عمه ،مرضیه یه دنده است قبول نمیکنه... _ببین چطور راضیش میکنم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم اقا من یه روز با دوستم رفتیم مترو بلیط گرفتیمو داشتیم تو راهرو میرفتیم که ی آدم بیمار برگشت به من گفت نرین که پنچر شده منم ساده باور کردم همون راهو برگشتم یهو برگشتم دیدم طرف لبو شده بس خندیده به زور گفت برین بابا سرکارتون گذاشتم😐😐 اخه یکی نیست بگه مگه مترو پنچر میشه؟ 😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۲۵ و عششقم ۲۶ سالشه. ۷ ماهه عقدیم و ۲ ماهه دیگه عروسیمونه. کاملا سنتی ازدواج کردیم. اوایل خیلی بهشون علاقه نداشتم ولی انتخابم عاقلانه بود. الان خداروشکر راضیم از انتخابم😊 تجربه ی من اینه که به همسرم میذارم. در اوج ، بی احترامی نمیکنم. نق نمیزنم. میرم خونشون بدون نامزدم، غذا نمیخورم. همش کنارشم ولی وابسته بهش نیستم. 👈تجربه ام اینه که بعضی حس های خوبی که دارم بهش رو براش توضیح میدم. 👌 یا اگه رفتار خوبی ازش ببینم بهش میگم که این رفتارتو خیلی دوست دارم و اینطوری ترغیب میشه به انجامش. وقتی میره بهش پیام میدم که امروز خیلی بهم خوش گذشت و کارای خوب و جذابی ک با هم کردیم رو مرور میکنم. اگه برام چیزی بخره خیلی خوشحال میشم و کلی ازش میکنم. آرزو هایی که داریم رو با هم مرور میکنیم و برای رسیدن بهشون کلی تشویق میشیم. وقتی ی کار خاص می‌کنه و من خوشحال میشم اینو نشون میدم بهش. واقعا با ذوق برخورد میکنم. 👈خانم ها سعی کنید پیش آقاتون شاد باشید. چون آقایون علت شادی و ناراحتی شما رو، خودشون میدونن. وقتی شاد باشید حس میکنن که شما خوشبختید. اینطوری اعتماد به نفس میگیرن. در ضمن ناراحتیتون مشخص میشه و سعی میکنه اونو برطرف کنه تا دوباره شاد شین. ولی آقایی که خانمش همیشه نق میزنه و ناراحته اعتماد به نفسش کم میشه و میگه اینکه همیشه ناراحته، تلاش منم فایده نداره. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•