یه سری بچه بودم نزدیک 7 یا 8 سال عروسی دختر صاحبخونه مون دعوت شدیم کسی نبود مارو ببره پس صاحبخونه خودش مارو برد توی ماشین خودش بود خانمش هم بود با پسرش
بعد حرکت کردیم ماشین ها خیلی با سرعت میرفتن بعد یکدفعه رو کردم سمت مامانم با صدای بلند گفتم مامان چه عروسی خر تو خری😂😂
مامانم قشنگ قرمز شد ی سکوت بدی بود منم اون موقع نمیدونستم چی گفتم☺️🙄😐🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#داستان_کوتاه
مقداری موتور ماشین را دستکاری کرد اما ماشین روشن نشد. مسافران کنار جاده آمده بودند و من هم دلم برای امتحانم شور می زد و ناراحت بودم. چیز دیگری به امتحان نمانده بود.
وسیله ی نقلیه ی دیگری هم از جاده عبور نمی کرد نمی دانستم چه کنم همه ی تلاش های چندساله ام به این امتحان بستگی داشت خیلی نگران بودم یکباره جرقه ای در مغزم زد به یاد امام زمان(عج) افتادم.
دلم شکست اشکم جاری شد با خودم گفتم: یا بقیه الله! اگر امروز کمک کنی به امتحانم برسم، قول می دهم تا آخر عمر نمازم را اول وقت بخوانم.
چند لحظه ی بیشتر نگذشته بود که آقایی از دور نمایان شد و به سمت راننده آمد و با زبان فرانسوی به راننده گفت: چی شده؟
راننده گفت: نمی دانم هرکاری می کنم روشن نمی شود.
مقداری ماشین را دستکاری کرد و به راننده گفت: «استارت بزن» ماشین روشن شد همه خوشحال سوار ماشین شدند.من هم که عجله داشتم سوار ماشین شدم همین که اتوبوس می خواست راه بیفتد، همان آقا پا روی پله ی اول اتوبوس گذاشت مرا به اسم صدا زد و گفت: قولی که داده ای یادت نرود نماز اول وقت!
و به پشت اتوبوس رفت و من هرچه نگاه کردم دیگر او را ندیدم و تا دانشگاه، همین طور اشک می ریختم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.«سوپ جو رستورانی🍜
مواد لازم :
پیاز ۱ عدد🧅
سیب زمینی🥔
جو پوست کنده
جعفری خرد شده☘️
رب گوجه فرنگی🍅
آبلیمو یا آبغوره
گوشت مرغ🐔
نمک، فلفل🧂
زردچوبه
هویج🥕».
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
درخت کاج کوچولویی
توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی میکرد.
پرندهها روش مینشستن، سنجابها روی
شاخههاش بازی میکردن، اما اون به هیچ
کدوماز اینا توجه نداشت و فقط میخواست
رشد کنه و بزرگ بشه.
دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل
درختهای کاج بزرگی که قطعشون
میکردن ، قطع بشه و بره به جای جادویی
و ناشناختهای که اونها میرن،
و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه.
تا این که یه روز چوببُرها اومدن و قطعش
کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش
گفت:
«چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری
که با پرندهها و سنجابها بودم خوش بود،
کاش قدر همون روزگار رو میدونستم، اما
اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
چوببرها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش.
بچهها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و
بازی کردن، اما درخت با خودش فکر میکرد:
«امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی
فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت
میبرم.»
اما فردا شبی به کار نبود.
درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن.
درخت این قدر غصه خورد که با خودش
گفت:
«دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش
قدرش رو میدونستم، اما اون دوران دیگه
هرگز بر نمیگرده.»
توی انبار موشها دورش جمع شدن و
درخت کاج برای موشها قصهش رو
تعریف میکرد.
موشها با شادی و هیجان به قصهٔ
زندگیش گوش میدادن، اما درخت غصه
میخورد. تا این که یه روز اومدن از انبار
بردنش، تکهتکهش کردن تا هیزمش کنن.
اون وقت فکر کرد:
«چقدر روزگاری که با موشها بودم
خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم
گوش میدادن، کاش قدر اون روزگار رو
میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر
نمیگرده.»
این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان
و مکانی دیگه ست، و نمیتونه زیباییهای
زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش
نمیکنه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه بار تو باغچه حیاطمون لوبیا کاشته بودم کلی لوبیا کرده بود؛ لوبیاهارو میچیدم میذاشتم تو یه بشقاب میرفتم تو کوچه مینشستم که بفروشم
یه بار بابام دید تا سرخیابون دنبالم کرد نتونست بگیرتم🤣🤣بابا ومامانم با هم فامیل هستن مامانم همیشه میگفت بیچاره نازی حاصل ازدواج فامیلی هست عقل درستی نداره بذارین تو حال خودش باشه
#سوتی😆
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ته انداز مرغ 🍗💃
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹داستان آموزنده🌹
یکی از شاگردان کلاس به معلممان گفت : من چیزهای زیادی بخشیدم ولی در قبال آن فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم!
معلممان گفت: بیایید وقتی چیزی بخشیدیم به فرد و شخص ندهیم؛ بلکه آن را به خدا بدهیم.
آن شخص فقط برایمان مانند یک صندوق پست و رابطی بین ما و خدایمان باشد.
وقتی چیزی را برای خدا بفرستیم دیگر عکس العمل واسطه برای ما مهم نیست و از او توقعی هم نداریم؛ خداوند، خود عوض آن را هم در دنیا به ما میدهد و هم به طور بهتر، در قیامت، زمانی که به آنها احتیاج داریم.
.
یادمان باشد مقصد ما خداست...
🌹
پ.ن:
اولیای الهی و اساتید اخلاق، قدم اول در راه سیر و سلوک و رسیدن به خداوند را انجام دقیق واجبات و ترک جدی محرمات بیان نمودهاند؛ سپس برای مرحله بعد فرمودهاند که شخص توجه و مراقبه نماید که تکتک اعمالی که انجام میدهد برای خدا باشد؛ چنانچه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ابوذر فرمودند سعی کن حتی خوردن و خوابیدنت نیز برای خدا باشد.
همچنین خداوند برای اینکه الگوی خود یعنی حضرت محمد مصطفی را به مردم بشناساند تا آنان نیز اینگونه باشند در آیه ۱۶۲ سوره انعام میفرماید: «(به آنان) بگو همانا من، نمازم و تمام عبادات من و زندگیم و مرگم، همه برای خدا پروردگار جهانیان است».
.
ما چگونهایم؟
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتلت مرغ💛
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
📚 عاقبت اسراف و کفران نعمت
در زمانهاى قبل ، قومى بودند که خداوند نعمت سرشارى به آنها داد، سرزمينشان پر از چشمه سارها بود و همه جا سرسبز و خرم و پر از نعمت بود. آنها از مغز گندم ، نان درست مى كردند، ولى بر اثر وفور نعمت با همان نان ، محل مدفوع كودكشان را پاك مى نمودند، و به اندازه كوهى از اين نانها به وجود آمد.
روزى مرد نيكوكارى كنار زنى عبور كرد، كه او همين كار را مى كرد، به او گفت : اى زن واى بر شما از خدا بترسيد و نعمتهاى الهى را با دست خود مبدل به قحطى و گرسنگى نكنيد.
آن زن با كمال غرور در پاسخ گفت : اين را ببين ما را به گرسنگى تهديد مى كند، تا كشتزارهاى وسيع (سرثار) هست و نهرهاى آن جارى است ، ما از گرسنگى ترسى نداريم .
طولى نكشيد، خداوند بر آنها غضب كرد و آب باران را بر آنها نفرستاد، كار قحطى به جائى رسيد كه به همان نانهائى كه با آنها محل مدفوع كودكانشان را پاك مى كردند، نياز پيدا كردند، جالب اينكه براى رسيدن به آن نانها صف مى بستند تا بهر كسى بمقدار معين از روى نوبت برسد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام🖐️ پسرم قیچی ورداشته کل خونه روقیچی بارون کرده همه جارو سوراخ سوراخ کرده من جمله: چادر مادر شوهر و خواهرشوهر که قرار بود من بدوزم هرطوری بود سرهمش کردم ولی یک عمر دعا گوی پسرمم آخه چادر میدوختم هی میگفتن کجه یه جاش بلنده نامیزونه منم عروس سربه زیری هستم تا حالا روشون واینستادم پسرم نجاتم دادالان چهارساله دیگه پارچه نمیارن براشون😂😂 چادر بدوزم💃💃 یکبار حرفش شد خواهر شوهرم شکایت داشت عروسامون بی هنرن منم گفتم عوضش نوه های هنرمندی درآینده خواهید داشت برا اولین بار جواب باخنده دادم 🤌یکبار برای همیشه باید دُم آدامای پرحرف را از زندگی حذف کرد من که عرضه نداشتم ولی خواهرای مجرد هوای انتخاب داشته باشند😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#داستان_کوتاه 🙏🤍
✍️ فاصله بین مشکل و راهحل آن
🔹روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند:
فاصله بین دچار یک مشكلشدن تا یافتن راهحل برای آن مشكل چقدر است؟
🔸استاد اندكی تامل كرد و گفت:
فاصله مشكل یک فرد و راه نجات او از آن مشكل برای هر شخصی بهاندازه فاصله زانوی او تا زمین است.
🔹آن دو مرد جوان گیج و آشفته از پیش او آمدند و در بیرون مدرسه باهم به بحثوجدل پرداختند.
🔸اولی گفت:
من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده كه باید بهجای روی زمین نشستن، از جا برخاست و شخصا برای مشكل راهحل پیدا كرد. با یکجانشینی و زانوی غم درآغوشگرفتن هیچ مشكلی حل نمیشود.
🔹دومی كمی فكر كرد و گفت:
اما اندرزهای پیرانِ معرفت معمولا بار معنایی عمیقتری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند.
🔸آنچه تو میگویی هزاران سال است كه بر زبان همه جاری است و همه آن را میدانند. استاد منظور دیگری داشت.
🔹آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جملهاش را بپرسند.
🔸استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
وقتی یک انسان دچار مشكل میشود باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند.
🔹نقطه صفر وقتی است كه انسان مقابل خالق هستی زانو میزند و از او مدد میجوید.
🔸بعد از این نقطه صفر است كه فرد میتواند برپاخیزد و با اعتماد به همراهی خالقش دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توكل برای هیچ مشكلی راهحلی پیدا نخواهد شد.
🔹باز هم میگویم فاصله بین مشكلی كه یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است كه بر آن ایستاده است.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشمزه تر از هر نونی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•