eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از رازهای خوشمزگی ساندویچ کیفیت و تازگی نونشه و چه گزینه‌ای بهتر از نون خونگی😋 مواد خمیر : آرد ۴۵۰ گرم شیر ولرم ۲۵۰ میل خمیرمایه فوری ۱ ق س روغن مایع ۷۰ میل شکر ۱ ق س نمک ۱ ق چ مواد تاپینگ : روغن زیتون ادویه ایتالیایی آرد سمولینا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
زمانی در مزرعه داری یک تله موش خرید.زمانی که موش موضوع را متوجه شد پیش مرغ رفت و از او کمک خواست. مرغ به او گفت:برایت متاسفم باید از این به بعد بیشتر مراقب خودت باشی.تله موش به من ربطی ندارد. میش وقتی این خبر را شنید گفت : من فقط میتوانم برایت دعا کنم که در تله نیفتی، چون خودت خوب میدانی که تله موش به من ربطی ندارد. در نیمه های همان شب، زن مزرعه دار رفت به مزرعه تا موش زندانی شده را ببیند، اما بجای موش یک‌ مار به تله افتاده بود وزن تا نزدیک شد، مار آنرا نیش زد. وقتی مزرعه دار او را دید فورا اورا به بهداری رساند. بعد از چند روز حال او بهتر شد ولی تب داشت پس مرغ را سر بریدند تا با سوپ مرغ تب او بخوابد. اما هرچه شد ,تب او نخوابید . اقوام که هر روز به عیادت او می‌آمدند و مرد مجبور شد سر میش را برای غذای آنها سر ببرد. حالا موش به تنهایی در مزرعه می‌چرخید و به حیواناتی فکر می کرد که تله موش کاری با آنها ندارد. نتیجه: اگر دیدی مشکلی برای کسی پیش آمده و ربطی به تو ندارد ، کمی بیشتر فکر کن شاید بی ربط نباشد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۴ ترفند خیاطی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نوروز این ایده هارو اجرا کن😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷 دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ✅ سلام گل های توی خونه ، آبجی های نمونه من همیشه کرم های مخصوص لک و جوش رو شب استفاده میکنم و ضد آفتاب هم از طرف روز قبل حموم هم موهامو با روغن بادام تلخ چرب میکنم و میرم حموم 🥰 ✅ من برای تمیزی کف پا وقتی لب دریا میرم نیم ساعت توی اب دریا بدون دمپایی می ایستم واقعا هم ارامبخشه و هم پوست پاخیلی قسنگ و صاف میشه ❤️ ✅ برای صورتم هم که سفید بشه ، یه دونه لیمو ابگیری (همیشه توی فریزر یخ زده داریم ) رو برمی دارم و توی همون حالت یخ زده توش رو سوراخ می کنم و بعد توش نبات می گذارم (بعد پوست لیمو رو روش می گذارم ) و بعد هم توی فویل الومینیومی (نازک باشه که بتونید دور لیمو بپیچید) می پیچم و می گذارم روی لوله کتری (اون قسمت که اب جوش رو می ریزه تو لیوان 😂😂) می گذارم و ۱۰ دقیقه بعدش ، از کتری بردارین و لیمو که نباتش آب شده رو برش بزنید و به صورتتون بزنید و بعد از چند دقیقه واقعا صورتتون رو روشن و با طراوت می کنه 💋 اینو مادر بزرگ فوت شدم بهم یاد داده ✅ برای خوشگل شدن صورتمم همش دعای نور رو می خونم ❤️ ✅ برای زیبا شدن چشم هم چند ساله موقع خواب سرمه میزنم (موقع سرمه کشیدن هم دعای نور می خونم ) خیلی عالیه ❤️ 🍯 اکسیر جوانی و زیبایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• ✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 برای سفید شدن دندان ها کمی زردچون و گلاب قاطی کنین بعد با مسواک بزنین به دندان هاتون دو دقیقه ک با مسواک این مواد پخش کردین روی دندان ها بشورین و بعدش با خمیر دندان مسواک بزنین دندان هاتون اصلا اصلا به خاطر زرد چوبه زرد نمیشه فقط مسواکتون زرد میشه ک اگ بزارین توی آب جوش تمیز میشه 🔻 رفع بوی بد دهان 😷 و محبوب شدن پیش همه 🥰 با اکسیر جوانی و زیبایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷 یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد. گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟ عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت: خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل. 📚 مثنوی معنوی 👤 مولانا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
واییی یه چیز دیگه هم یادم اومد بذارین بگم بخندین یه بار مادربزرگم سفره حضرت رقیه گذاشته بود بعد خودمونیا دعوت بودن منو مامانمو دوتا خالم و دخترخاله هامو خواهرمو دوتا همسایه ها و مداح همین بعد یکی از زن های همسایه مادربزرگمینا که دوستش هم هست خیلی شر و شیطونه😁 بعد نمیدونم‌جو گرفته بودش چی بود مداح وقتی داشت روضه میخوند ایشون چادرو کشید رو صورتش ضجههههه میزدا با صدای فوق بلند گریههههه میکرد😐 طوری که مداح هی چشم غره بهش میرفت و تو میکروفن داااد میزد که صداش بهمون برسه🤣حالا مگه گذاشت دو دقیقه بریم تو حس؟ بس که هی میخواستیم بخندیم جلو خدمونو میگرفتیم😁بدترش اینجاس وقتی به قسمت سینه زنی رسید دیدیم آقا پاشد عین مردا که شور میزنن میزداااااااا دستارو میبرد هوا فرود میاورد رو سینه ش و میگفت یااااااااحسییییییییینننننننن به جون خودم یه جوری میگف دیوارای خونه میگفتن دینگ😐🤣🤣 پرده گوشامونم به مرز پاره شدن میرسید یعنی😁 دیگه همه به مرز انفجار رسیده بودیم از خنده دخترخالمم سرشو بین خواهرشو خواهرم قایم کرده بود میخندیدا😂😂 کارمون اشتباه بود میخندیدم وسط مجلس ولی این خانم اصن نذااااشت خودمم نمیدونستم گریه کنم یا بخندم لامصب از یه طرف اشکم میومد از یه طرف لبام کش میومد خیلی حس بدیه😐😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 همه تو محضر منتظر ما بودند .. با ورودمون همه کل کشیدند.. عاقد خطبه ی عقد رو خواند و ما بعد از امضای عقدنامه ، رسما زن و شوهر شدیم .. بعد از تموم شدن امضاها عباس نفس بلندی کشید و کنار گوشم گفت دیگه هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه ... بعد از محضر همگی شام خونه ی ما دعوت بودند .. خانمها طبقه ی بالا بودند و مشغول رقص و پایکوبی شدند .. موقع شام من و عباس به اتاق من رفتیم تا اولین شام زندگیمون رو تنهایی بخوریم .. آبجی فاطمه سینی غذا رو زمین گذاشت و گفت خوردید صدا بزن بیام ببرم .. رفت و در رو بست .. عباس پشت سرش در رو قفل کرد و برگشت با شیطنت نگاهم کرد و گفت بیا که از گشنگی دارم میمیرم .. گفتم منم و خواستم بشینم که عباس بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشوند 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 طفلک دختره😢👆🙈🔞 کاملش سنجاق شده😍
صبحم شروع میشود آقا ز جامتان روزی من همیشه بوَد ذکر نامتان صبح علی الطلوع سلامٌ عَلَی الولیّ من دلخوشم به پاسخ و صوت سلامتان! اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌹🍃🌹🍃
جزء 7 قرآن‌کریم.mp3
8.98M
🔊 (تحدیر) قرآن کریم 🎙قاری: احمد دباغ ‌
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 تقدیر ماست یا تقصیر ماست من یه مرد ۴۱ساله ام مثل شما و بعضی دوستان که تعریف کردن خواب های منم دقیقا همون چیزی که میبینم اتفاق میفته به همین خاطر بهش اعتقاد دارم چند سال پیش یه خونه پیش خرید کرده بودم برای اینکه از روند کار با خبر بشم بعضی وقتا با پسرم که اون موقع ۵سالش بود میرفتم خونه رو میدیدم یه بار نزدیک خونه که شدیم پسرم گفت بابا من خواب دیدم تو آسمون ها بودم و همه جا آتیش بود چرا دروغ از این حرفش حسابی ترسیدم و تا دو سال ذهنمو درگیر کرده بود، بعد از مدتی که خونه رو تحویل گرفتم یه روز ظهر جمعه داشتم ماشینمو سرویس میکردم و پسرم تو باغچه خونه داشت بازی میکرد یهو دیدم یه لحظه پسرم بلند شد و تو کسری از ثانیه یه آجر  خورد دقیقا سر جاش یعنی اگر یه صدم ثانیه دیر تر بلند میشد.. تا چند دقیقه مثل شوک زده ها فقط نگاه میکردم، دیدم یکی از همسایه ها فرش شسته بخاطر اینکه نیوفته، آجر گذاشته روش، باد زده از طبقه ۵ آجر افتاده پایین، مثل دیونه ها در تک تک واحد ها رو میزدم ببینم فرش مال کیه، بالاخره صاحبش معلوم شد ودرگیر شدیم بدو بیراه و...  پسر بزرگش گفت حالا که نخورده بهش اگر میخورد میخواستی چکار کنی گفتم به قرآن قسم همتونو آتیش میزدم اینو که گفتم یهو یاد خواب پسرم افتادم،، فهمیدم به خیر گذشته تقدیر من این بود زندگی پسرم  و خودم و اون خانواده ظهر جمعه تموم بشه و چی شد که تقدیرم عوض شد هنوز نمیدونم... ✍ خواب را به خیر و نیکی تعبیر کنید چون انسان این قدرت را دارد که انرژی کائنات را تغییر دهد چنانچه می‌تواند سرنوشت را تغییر دهد حتی اگر پیامبر خدا بگه فلان روز خواهی مرد ، باز میتوانی این سرنوشت را تغییر دهی (داستان پیامبران و ۱۴ معصوم رو بخوانید) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•