eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اینو که میخوام تعریف کنم مال همین امروزه . همسرم فاز تعمیرکار گرفت و نشست چرخ گوشت رو درست کنه دست آخرم گفت همه چی زیر سر این دکمه دور برگردانشه سیمشو قطع میکنم تا خیالم راحت بشه چرخ رو نسوزونین در حین این عملیات شعر دو کاج رو میخوند مال دبستان که کاج سالم رو هم قطع کردن تا دیگه رو سیم برق نیفته . خلاصه چرخ گوشت رو جمع کرد با افتخار دکمه روشنشو زد اما روشن نشد بعد دکمه دور برگردان رو زد روشن شد😂 بله دکمه اصلی رو قطع کرده بود فقط دکمه دور برگردان کار میکرد😱 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خدمت عزیزایی ک ب فکر ساختن خودشون و سلامت روحی بچه هاشونن. تجربه ای ک دارم اینه ک شوهر من اعتیاد داشت😔 من جای اینکه کمکش کنم و زمانی ک مخفیانه میکشید طعنه میزدم بهش و بهش میگفتم توفلان جیبت خودم دیدم و از تریاک کشیدنش فیلم میگرفتم و بهش میگفتم اونم روش باز شد و علنی کرد پیش مستاجرمون هم قضیه شوهرم رو گفتم وخدا خواست رابطه امون با مستاجرمون بهم خورد و گرنه فیلمهای اعتیاد شوهرمم نشون میدادم. خواهش میکنم اگر این موردها رو دیدین ب کسی نگین و طوری رفتار کنید ک انگار نمیدونید ک روی همسرتون بازنشه. طوری ک جلوی بچه امم مصرف میکرد. ولی گرفتم بهش نزنم و کنم. وخدا روشکر الان خیلی بهترشده ودنبال کارمیره. ازمدیرکانال ممنون و سپاسگزارم زندگی من بااستفاده از این تجربه ها نجات پیدا کرد ✍🏼 امام علی علیه السلام: گاهی خود را به تغافل ( ندیدن و ندانستن ) بزنید . علت اصلی گناه کردن ، بی شخصیتی است . ✍ به افراد حتی اگر شخصیت نداشته باشند شخصیت بدهید تا به عادت های خوب روی بیاورد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستی بدون نیاز به مواد سفید کننده میتونی ظرفاتو‌براق کنی😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ماموری که باهامون بود از رها چندتا سوال پرسید بعد گفت باید باهاشون بره پاسگاه، رها بدو
داستان زندگی🍀 بهرام گفت نه ما پسرمونو پیدا میکنیم فقط تو نباید مثل امروز زود جوش بیاری نباید آتو دست اونا بدی، باید همین فردا بری باهاشون آشتی کنی بعد از کارشون سردربیاریم گفتم نه اصلا نمیتونم برم با داداشم آشتی کنم، اون بی چشم و رو از من شکایت کرده بعد من برم منتشو بکشم؟ گفت آذین اگر میخوای بهروزو پیدا کنیم باید توام همکاری کنی هرچی من میگم گوش کن همین فردا میریم خونشون ازشون معذرت خواهی میکنیم بعدش سر از کارشون درمیاریم. با اینکه اصلا دلم نمیخواست باهاشون آشتی کنم اما قبول کردم. فرداش دوساعت بعد از ساعتی که داداشم میرفت خونه رفتیم خونشون، تا رها منو دید اومد جلو بغلم کرد مجبوری بغلش کردم بهرام زد به بازوم که معذرت خواهی کنم منم معذرت خواهی کردم بعد رفتیم تو. داداشم اخماش توهم بود بهرام رفت ازش عذرخواهی کرد منم همینکارو کردم و آشتی کردیم. رها داشت ازمون پذیرایی میکرد که زیر گوش بهرام گفتم: خب حالا من برم تو اتاق دنبال لباس بگردم؟ بهرام گفت: نه الان زوده وایسا بریم خونه میگم باید چیکار کنیم گفتم زود چیه؟ من دوماهه از پسرم خبر نداری تو میگی زوده؟ من دیگه طاقت ندارم، پاشو یه کاری کن. گفت آذین توروخدا دندون رو جیگر بزار کاری که من میگمو بکن تا به نتیجه برسیم دندونامو روهم فشار دادمو سرجام نشستم از برادرم متنفر شده بودم از اون خونه بدم میومد یه ساعتی نشستیمو برگشتیم خونه. گفتم بهرام امشب که نزاشتی برم اتاقشونو بگردم پس کی باید اونجارو بگردم؟ گفت آذین، هفته بعد تو به بهانه اینکه با من قهری برو چندروز خونه داداشت بمون تو اون چند روز سر از کارشون دربیار با عصبانیت گفتم یعنی میگی من تا هفته بعد دست رو دست بزارم از بهروز خبر نداشته باشم؟ گفت دیگه مجبوریم اگر الان بری اونجارو بگردی میفهمن اگر بچه رو اونا دزدیده باشن میبرن جای دیگه قایمش میکنن. دوباره شروع کردم به گریه کردن، اینکه دستم به هیچ جا بند نبود بیشتر کلافم میکرد، گفتم بهرام تو راست میگی اما تا هفته بعد من دق میکنم کاش زودتر برم گفت باشه سه روز تحمل کن بعد برو دیگه زودتر نمیشه چون میفهمن. قبول کردم، اون سه روز برام یه عمر گذشت. روز سوم وقتی بهرام سرکار بود یه ساک بستمو رفتم خونه داداشم. رها خونه بود تا درو باز کرد خودمو انداختم تو بغلشو شروع کردم به گریه کردن اون موقع مدام درحال اشک ریختن بودم بخاطر همین گریه الکی کردن برام سخت نبود گفت چته آذین چرا داری گریه میکنی؟ گفتم رها با بهرام دعوام شده بهرام منو مقصر گم شدن بهروز میدونه دیشب گفت میخواد طلاقم بده گفت امروز که برمیگرده تو خونه نباشم رها به ساكم نگاه کرد و منو برد تو خونه گفت خوب کردی اومدی اینجا فعلا چندروز بمون شاید عصبانیتش بخوابه یکم نشستم بعد ساکو برداشتم بردم تو اتاق، گفتم سرم درد میکنه یکم میخوابم گفت بخواب منم شام میپزم درو که بستم باز رفتم سمت کمد و شروع کردم به گشتن.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 یه بار خیر سرم خواستم با خواهرشوهرم که شخصیت جدی داره و با هم شوخی نداریم درد و دل کنم و یکم حس ترحمشو برانگیزم 🤪 گفتم من قبلا از مرگ نمیترسیدم ولی از وقتی بچه دار شدم دیگه میترسم 😢 بعد از مرگم دخترم چطور بزرگ میشه😢 بعد خواهرشوهره گفت خدا بزرگه بچه ها بزرگ میشن مثل این همه بچه دیگه که بزرگ شدن ترس نداره که... 😳🤨 از اون روز به بعد کلا معنی خواهر شوهر تو حالیدونیم افتاد 🙄🥴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام تازه نامزد کرده بودم که با همسری در مورد اینکه بعد رفتن به خونه خودمون من دلتنگ خوانوادمو دوستام میشم حرف میزدیم که من زدم زیر گریه😭😭دیدم همسری هم گریه میکنه که منم کلی ناراحت شدم یه بار نمیدونم سر چی این آقا احساساتی شد خواست گریه کنه که من مچشو گرفتمو فهمیدم وقتی که من حواسم بهش نیس زودی آب دهنشو میماله صورتش😡😡 بعدم خودش اعتراف کرد که اون روزم همین کارو کرده بود.😏 وقتی یادم میاد چقد واسه گریه هاش ناراحت میشدم کلی حرص میخورم🥺🥺 ولی الان اگه بخواد گریه کنه هی چشماشو فشار میده میگه نیگا الکی نمیگم بعد کلی تلاش یه ذره گوشه چشمش خیس میشه😂😂 -------------------------------------------------------- •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خدمت همه دوستان عزیز من چند ساله عضو این کانالم و خدا رو شکر میکنم واقعا خیلی چیزا یاد گرفتم رابطه من و شوهرم عالیه فقط من از بعضی پدر مادرا گله دارم خیلی از پدر و مادر خودم ناراحتم من چند ساله ازدواج کردم و در شهر خودمون هستم اما این پدر من ۳ ساله خونمون نیومده نه اینکه از ما دلخور باشه اما کلا رفتارش اینجوره با غریبه ها برخوردش بهتره و مادرم که حتی زنگی نمیزنه منم هفته ای یکبار دو ساعت میرم سر میزنم اما حداقل جلو شوهرم یه تعارف نمیکنن که ناهار یا شام بمونید و من واقعا جلو شوهرم شرمنده میشم 😔 وضع مالیشون هم خوبه هر روز هم مهمون دارن اما شاید ۶ ماهی یبار زنگ بزنن ما رو شام یا ناهار دعوت کنن برعکس مادر شوهرم وقتی میریم اینقد خوش برخورده اگه هر روز هم بریم به زور میگه باید برا شام و ناهار بمونید بحث من خوردن نیس 😔 من خودم خدا رو شکر زندگی خوبی دارم اما واقعا از پدر و مادرم انتظار دارم حداقل ماهی یکبار زنگ بزنه که جلو شوهرم شرمنده نشم گاهی دوستام یا دوستان شوهرم که تعریف میکنن میگن پدر و مادرمون زنگ زدن دعوتمون کردن ناراحت میشم من چند تا دختر خاله دارم صبح و شب خونه پدرشون هستن یا دخترای فامیل مرتب مادراشون زنگ میزنن بهشون میگن بیان اما پدر مادر من انگار دلشون از سنگه 😔 منم تصمیم گرفتم دیر به دیر برم بهشون سر بزنم چون واقعا جلو خانواده شوهرم خجالت میکشم اخه مگه میشه پدری ۳ سال وقت نکنه به دخترش سر بزنه یا مادری دوست نداشته باشه دخترش بیاد خونش 😔 شاید شماها قضاوت کنید یا بگید اشکال از منه اصلا من بدترین هم باشم بازم اون حس مادری نداره یا اون پدر حس پدری نداره یبار زنگی بزنه احوالی از دخترش بپرسه 😔 بخدا یادم نیس پدرم اخرین بار کی اومده دلم خووشه تو یه شهر زندگی میکنیم خدا رو شکر شوهرم هرگز نمیگه یا سرکوفت نمیزنه اما دوستام از رفتار پدر مادرم تعجب میکنن چون باباهاشون با ماشین میان دنبالشون یا میگن بیاید اخر هفته ها همه میرن پیش خونواده هاشون و من دلم پر غصه اس ✍ حیف نیست این دل رئوف جای غصه باشه !؟ چه خوبه به جای غصه ، با مشاوری مشورت کنید و دنبال راه حل باشید ✍ چه بسا زن های زیادی هستند که حسرت داشتن شوهری مثل شمارو دارند ، پس خوبه چشم هامون رو باز کنیم و قدر داشته هامون رو بدونیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
موارد زیر در شناخت بهتر مردان به شما کمک می‌کند:👇 🔴 نحوه بیان احساس در مردان مردان معمولا احساسات خودشان را به طور مستقیم بیان نمی‌کنند. بنابراین لازم است که برای آگاهی از افکار واحساسات مستقیما از انان سوال کنید.✅ کافی است برای شناخت مردان از همسرتان بخواهید برنامه‌اش را برای تعطیلات آخر هفته بگوید یا اینکه فکر و تصور خود را در مورد شما و اولین باری که ملاقاتتان کرده است، بیان کند.✅✅ پاسخ او روشن می‌کند احساسش چیست و این گونه خود را به شما نزدیک‌تر می‌بیند. این گونه می‌توانید تا حدودی از احساس او مطلع شوید. 🔴ابراز علاقه در عمل بیشتر مردها احساسات خود را به صورت کلامی ابراز نمی‌کنند و در عوض با عمل به ابراز علاقه می‌پردازند. مثلا انجام دادن کاری که شما دوست دارید، در صورتی که برخلاف میل خودش است. حتی خرید روزمره نیز از سوی آقایان نوعی ابراز علاقه است. مثلا وقتی برخلاف میل باطنی‌شان همراه شما در یک مهمانی خانوادگی شرکت می‌کنند، دوست داشتن خود را نشان می‌دهند. 🔴 شناخت مردان شنونده خوبی هستند مردان شنونده خوبی هستند ولی ممکن است در ظاهر این مورد را نشان ندهند، مردان برعکس خانم‌ها که موقع گوش کردن صحبت کسی با حرکات اشاره و یا گفتن بعضی کلمات نشان می‌دهند که در حال گوش دادن هستند، هنگام صحبت شما سکوت می‌کنند تا بتوانند به حرف‌هایتان فکر کنند. این بدان معنا نیست که آن‌ها به حرف‌های شما توجهی ندارند•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی🌹 سلام خدمت اعضای خوب کانال😘 من 20 سالمه دوسال هس که ازدواج کردم. خانومای عزیز برای آشتی و بیشتر شدن مهر و محبت میون خودتون و همسرتون 😍 رو حتما بخونید که معجزه میکنه👌 روی زندگی و اخلاق همسرمن خیلی تاثیر گذاشته😊 من و همسرم وقتی قهریم و این سوره رو میخونم خودشون معذرت خواهی میکنن و اشتباهشونو قبول میکنن 😉 از خوندنش غافل نشید خیلی تاثیر داره تجربه دیگه اینک خانوما آقایون از آدرس پرسیدن بدشون میاد انگار غرورشون زیر سوال میبری وقتی میگی خب آدرسو بلد نیسی از یکی بپرس😅 پیشنهادم اینه که از استفاده کنید مسیر رو دقیق و کامل نشون میده خودمن ی شب که میخاستیم بریم مهمونی آقامون آدرسو بلد نبود تو گوگل مپ زدم بعد ب آقامون راهنمایی کردم ک از کدوم خیابونو یا از کدوم مسیر بره ☺️ وقتی هم رسیدیم کلی تعریف کردم از آقایی ک وااای چ خوب آدرس پیدا میکنی معرکه بودی و...😘 آقامونم کلی کیف میکرد 😁 امیدوارم بدردتون بخوره خانومای گل🌷 😚 و تشکر ازکانال خوبتون پیشنهاد واس عالی بود👏👌 پوستم خیلی بد سوخته بود اما از روغن کنجد ک استفاده کردم کاملا خوب شد و لک سوختگی هم خیلی کم مونده ممنون از همه ی شما ک زحمت میکشید برای این کانال عالی 🙏🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاشمعی .🍟🌭🍔🥘 🎈🎁🎀🛍🧸☘🍀🌾 ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
برادرم کلاس سوم دبستان بود رفته بودیم خونه مامانم با شوهرم،که مادربزرگمم اتفاقی اومده بود خونشون وقتی داشتیم میرفتیم مامان بزرگم گفت ببخشیدا منم اومدم اینجا مزاحمتون شدم برادرم از آشپز خونه بلند گفت شما که مزاحم نیستی اینا اومدن خونه ی ما مزاحم ما شدن همیشه اینجان انگار خودشون خونه ندارن بچه بد آبرومون برد😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
منم يه خاطره اى رو بگم هر وقت يادش ميفتم كلى حرص ميخورم... يه روز اوايل ازدواجمون رفته بوديم خونه نامادرى پدرشوهرم... همه هم اونجا بودن... همه ده تا خواهر برادر پدر شوهرم با خانواده هاشون بودن. من و مادرشوهرم و زن عموى شوهرم با بچه هاى برادرشوهرم تو يه اتاق نشسته بوديم. يه دفعه مادرشوهرم شروع كردن به تعريف كردن از بچه هاش و در اخر گفت خدايا عروسم چقد ماهه... من فكر كردم منو ميگه اخه من فقط اونجا بودم پريدم ماچش كردم گفتم خوبى از خودتونه مادرجون... زن عموى شوهرم همون موقع گفت اوووو حالا خودتو لوس نكن همون لحظه مادرشوهرم با يه مكث كوتاهى گفت مطهره رو ميگم انقد كه با مهربونه و... خلاصه شروع كرد از جاريم تعريف كنه تازه اون موقع فهميدم ميخواسته از جاريم تعريف كنه من يهو پريدم ماچش كردم ينى داغووووووون شدما فقط اون لحظه جلوى بغضمو گرفتم از اتاق اومدم بيرون خيلى جلوى زن عمو شوهرم خجل شدم😭😭😭😭😭واى خدا من چقد بى فكرم 😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•