eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 در جواب خانمی که گفتن اگه کسی ازدواج مجدد داره بگه و اون خانمایی که فکر میکنن اگه با عشقشون ازدواج میکردن خوشبخت میشدن، بگم: منم تو سن ۱۸ سالگی برای اولین بار با آقایی تحصیل کرده که همه تاییدش میکردن و از اقوام بود ازدواج کردم. وقتی عقد کردیم فهمیدم اشتباه کردم ولی بخاطر آبروی خانوادگی دم نزدم. ❌ وقتی زیر یه سقف رفتیم فهمیدم چقدر اشتباه کردم و اون آقا بال و پرم رو بست. دیگه نتونستم درس بخونم و فقط زن رو واسه کار خونه و نیاز جنسی مبخواست. اجازه به خانوادش داد تا دیگه نتونستم کنم و با کلی دردسر جدا شدم. بعد از اون یه آقایی که مجردی بهم علاقه داشت پا پیش گذاشت. اوایل فکر کردم باهاش خوشبخت میشم چون رابطه ی خانوادگی خوبی داشتیم ولی بعد خواستگاری، اونا رو خوب شناختم. فهمیدم درمورد شناختم اشتباه کردم و خداروشکر از مرحله خواستگاری جلوتر نرفتیم. ✅ البته بعد از جدایی درسم رو ادامه دادم و با کلی تلاش کنار درسم، کار پیدا کردم و تفریح و سفر کردم. اصلا نگذاشتم غم و غصه به دل خانوادم بیاد. بعد یک سال از جداییم یه آقایی از اقوام دور خواستگاری کردن. منم با کلی شک و تردید جواب مثبت دادم. الان بخاطر جوابم روزی صدهزار بار خداروشکر میکنم. دو ساله با هم زندگی میکنیم و خداروشکر عشقمون بیشتر هم شده. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👇👇👇👇 می شود غش بکنم😻 ضعف کنم🤤 جان بدهم❤️ جان بشوی🤩 دل بشوی❤️ یار شوی 👩🏻❤️👨🏻 حضرت یار🤴❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی اون شب هم گذشت و فرداش جمعه بود، خانواده محمد تصمیم به رفتن گرفتن، محمد هم عصر که شد
داستان زندگی چند روز بعدش که اومد منو برد کنار خانوادش، اخلاقشون تغییر کرده بود اصلا مثل روزای اول نبودن...! مادرش که عین برج زهرمار بود با اون دندونهای یکی در میونش چنان با خشم بهم نگاه میکرد که میترسیدم حتی حرفی بزنم با تموم شدن سیزده بدر قرار شد فردا صبح زود حرکت کنیم تهران، که یهو محمد تو جمع برگشت سمت بابام گفت آقا ناصر میشه ظهر بریم ؟ بابا گفت بریم؟!! مگه تو هم میای؟ محمد گفت با اجازه تون من میخوام از صاحب کارم جدا بشم و تو تهران مشغول به کار بشم، تو این مدت هم لوازم کارمو خریدم و میخام مغازه بزنم، من که قراره آخرش بیام تهران بهتره از اول اونجا مغازه بزنم، اینجا تا کارم بگیره و مشتری جمع کنم باز باید جمع کنم بیام تهران... کل این حرفا به دقیقه نرسیده بود که خواهر شوهر بزرگم که هم زنداییم بود و هم خواهرشوهرم فوری به مادرش خبر رسوند و مادر شوهرم دعوایی راه انداخت که بیا و ببین...! پدر شوهرمم که دنیا رو آب میبرد اونو خواب برده بود .... تامین بود دیگه با هیچی کار نداشت! خلاصه اینکه مادرش نتونست حریف محمد بشه و محمد طبق قولی که به مامانم داده بود لوازمش رو بار زد پشت نیسان بابام و با ما راهی تهران شد. اومد و تو گاراژ آقاجان یه دهنه مغازه گرفت و شروع به کار کرد منم که اون رفتار مادر محمد رو دیده بودم تصمیم گرفتم بهش بگم -محمد؟ _ جانم؟ _چرا مادرت اومد خونه عزیز اونجور قشقرق بپا کرد مگه نمیدونست که تو قراره بیای تهران زندگی کنی مثل عباس که اومد..؟ _راستش یادته وقتی من برگشتم که دو هفته بعد بیایم برای عقد چرا ۳ ماه طول کشید ؟ باکنجکاوی پرسیدم_چرا؟ _چون مادرم هیچ مدله راضی نمیشد که من بیام تهران، منم به دروغ بهش گفتم که من تهران نمیرم و پیش شما میمونم _یعنی چون بهش دروغ گفتی ناراحت بود؟ _نه.. _پس چرا ناراحت بود؟ _باید یسری حقیقت هارو بهت بگم.. میدونم باید خیلی قبل تر میگفتم ولی آخه تو خیلی سنت کم بود و پیش خودم گفتم شاید درک نکنی ولی حالا بهت میگم چون نمیخوام بین منو زنم حرف نزده ای باشه ‌... و شروع کرد به تعریف زندگیش... _بابامو که دیدی فقط نشسته از سر صبح پشت بساطش و تا نصف شب سرش فقط با دوست و رفیقاش گرمه... منم وقتی ۸ سالم بود دیدم زندگیمون خیلی کم وکسری داره حتی وقتی دوستامو تو مدرسه میدیدم متوجه میشدم هیچ چیزی مثل اونا ندارم نه کیف نه لباس نه دفتر و مداد... و فقط یه پلاستیک که دوتا دفتر داخلش بود و یه دمپایی پاره که پام کنم و برم مدرسه پیش خودم فکر کردم گفتم خودمو فدا میکنم برای خانوادم بزار خواهر و برادرام مثل من نشن قید درس و مشق و زدم و رفتم تو کارخونه ریسندگی که عموم اونجا سرپرست بود، با پارتی بازی اون رفتم سرکار .... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام دوستان گلم! دو مورد رو عزیزان توجه کنید: 1⃣🍶 ابی که توی ظرف پلاستیکی چندین روز جلوی مغازه ها و توی افتاب میمونه چرا بو نمیده؟ بدلیل مواد نگه دارنده که بهش میزنن. مگه میشه اون اب سالم بمونه؟ یک ظرف اب رو تو یخچال نذارید بعد از 2 روز قابل خوردن نیست. پس بهتره اب رو بجوشونیم و بعد بخوریم. 2⃣🍶 عزیزان بارها شنیدم اب داغ کتری یا سماور باعث مرگ شده مخصوصا اگر قسمت ریه و شکم اسیب ببینه. خیلی مراقب خودتون و کودکانتون باشید. مخصوصا خونه هایی که کف انها از سرامیکه. خیلی مراقب ابجوش باشید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
᭄🏡 سه سوته همه چیزتو برق بنداز •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
نظر قرآن در مورد بین زوجین وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنهما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَکَماً مِنْ أهْلِها إنْ یُریدا إصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما. اگر بیم دارید که در میان آن‌ها عداوت و دشمنی واقع شود، یک داور از بستگان شوهر و یک داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات کنید؛ اگر مایل به اصلاح باشند، خداوند میان آن‌ها توافق برقرارمی کند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 یه خانومي تو کانال گفتن که 15 سالشونه و یه پسر نه ماهه دارن ولی از شوهر و بچش بدش اومده چون باعث شدن زود عروس شه و ادامه تحصیل نده! 😐 خواستم بگم الان که دیگه اتفاق افتاده باید سعی کنیم جنبه + هر چیز رو ببینیم. من زنیم که درس خوندم و ترم آخر دانشگاه با مردی که مورد پسندم بود ازدواج کردم. هر دو به حکم عقل تصميم گرفتیم سه_چهار سال بچه دار نشيم اما... بعد متوجه شدیم مشکل داریم و تقریبا به طور طبیعی ناباروریم و فقط با ivf ممکنه بچه دار شیم 😔 الان یک سال و نیم میگذره و هنوز موفق نشدیم خانوادمون رو سه نفره کنیم. گرچه نا امید نیستم و مطمئنم بالاخره خدا لطف میکنه و مادر میشم ولی اینو نوشتم بفهمی چقدر نعمت بزرگيه ازدواج موفق و مادر شدن حتی تو سن کم 🙂🙃 امیدوارم این متن رو بخونی و به خودت کمک کنی تا شاد و خوشبخت زندگی کنی. ✍ داشته های ما آرزوی دیگری است. قدر بدانیم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یادمه تولدم بود یکی از رفقا خانوادش خیلی گیر بودن نمیذاشتن بیاد شب دور هم باشیم، پیشنهاد داد که شب تولدم داروی خواب‌آور براش گیر بیارم که بریزه تودوغ سرسفره‌ خونوادش تا شب تولدم کنارم باشه.. خلاصه ‏پیداکردم و دادم بهش و دم درخونشون تا صبح منتظر بودم ولی نیومد، ‏نزدیک‌های ظهر زنگ زد و گفت خودمم ازدوغ خوردم، گفتم چرا خوردی وقتی میدونستی توش خواب‌آوره گفت اخه دیشب کباب داشتیم://😑😑😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 بسم الله الرحمن الرحیم من یه خانم 23 سالم. 6ساله ازدواج کردم و یه پسر 4 ساله دارم. من ازدواجم کاملا سنتی بود و یه جور فرار از جو زندگی با خانوادم. من امادگی برای زندگی مشترک نداشتم. هیچ اطلاعی از عقد و جنس مخالف نداشتم. خواستم جداشم. 😔 ولی اونا از ابروشون ترسیدن. ❌ من تا 3~4ماه جواب تلفن همسرم رو نمیدادم. قرص اعصاب خوردم تا بزور خانواده فرستادنم خونه ش. 9ماه بعد عروسیم تصمیم گرفتم جدا شم که فهمیدم باردارم! 😭 موندم و خانواده شوهرم اغاز شد. همش بین ما جنگ راه انداختن. شوهرم هر روز دعوا داشت. بود. جلو دوستانش با من بد حرف میزد. ❌ تا بچم شد 1ساله و عزم کردم جداشم. دادخواست دادم که فهمیدم یه دختر 27 ساله بود وارد زندگی همسرم شده😭 من اون روز نابود شدم. باز موندم. گفتم چرا کسی جامو بگیره؟ اما بس که شوهرم گفت نمیخوامت! دارم جدا میشم. مقصرش خودمم چون بلوغ فکری و جسمی نداشتم. ❌ البته هیچ موقع توی دعوا جواب همسرم رو ندادم فقط توی خودم میریختم. من از بی سیاستی خودم خوردم. با همه چی ساختم و اعتراض نکردم. ✍ زندگیتان را بسازید. ساختن از خراب کردن سخت تر ولی شیرین تر است. ✍ حرفتان را با ارامش و سیاست بگویید و در خودتان نریزید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خانومه همسایه سالها بچه دار نمیشد و نمیخاست هم از شوهرش جدا بشه ، برا همین به شوهرش پیشنهاد داد زن بگیره به این شرط که اولین بچه ی اونا برا خودشون بشه و دومین بچه رو بِدن به خانوم همسایه که به عنوان مادر بزرگش کنه. حالا بعده چن سال خانومه همسایه مادره بچه ی دوم شده و خیلیم راضی و خوشحاله . با هَووش رفت و آمد داره و ارتباط خوبی هم با هم دارن و شوهرشونم خیلی خوب داره مدیریت میکنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه روزی با مامان و بابام و خانواده عموم اینا رفته بودیم ییلاق که رودخونه هم داشت بعد رفتیم رو سنگا نشستیم پاهامون کردیم تو رودخونه یه خانواده عرب هم اونجا بودن ک نوشیدنی هاشونو گذاشته بودن تو اب حواسشون نبود اب داشت میبرد اونارو مامانم هرچی فکر کرد چیزی به عربی برای گفتن نوشیدنی هاتونو اب برد به ذهنش نرسید از هول گفت هذا رو اب برد😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 متنی زیبا از فروید پدر روان شناسی دنیا: وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت و کینه ورزى هاى بچه گانه اند... یا مدام براى نبودنت... براى خط زدنت تلاش مى کنند؟ ☘ نه! همیشه جنگیدن خوب نیست! من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم... اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید... فهمیده ام براى اثبات دوست داشتن نباید جنگید... براى به دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید... براى اثبات خوب بودن نباید جنگید... این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که رنجم مى دهد... از آدم هایى که زیاد مى گویند، فاصله می گیرم... از آدم هایى که زیاد می کنند، فاصله می گیرم... از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند، فاصله می گیرم... با حقارت برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید... باید نادیده شان گرفت ... و گذشت ... و بخشیدشان... نه براى این که مستحق بخشش اند... براى این که من مستحق آرامشم.... منم به همین نتیجه رسیدم. راست میگفت فروید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•