eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اینم سوتی یکی از دوستانم هست از زبان خودش 👇 من سوتی که الان یادمه مربوط به آزمایش ازدواجه..ی لیوان یبار مصرف دادن گفتن ی مقدارادرار بریز توش..اصلا نگفتن بعدش چیکار کنم.. بماند که چون من فکر میکردم ازمایش خون باید بدم ناشتا اومده بودم عوضش صلح حسابی مثانمو تخلیه کرده بودم جوووون دادم واسه ی مقدار ادرار بعدشم دستم گرفتم هرچی فکر کردم خدایا با این چیکار کنم. عقلم نرسید ورش داشتم اوردمش بیرون رفتم تا ته سالن از خانومی پرسیدم من اینو چیکارش کنم؟ تو مسیرم همه بهم نگاه میکردن خیلی هم شلوغ بود از شانس من😯😯 خانومه هم نه برداشت نه گذاشت گفت بیا بریز تو جیب من😟😟😟 یعنی نابود شدم نابودا...هیچی دیگه خانوم بغلیش گفت عزیزم همونجا رو میز باید میذاشتیش 😞😞خیلی بد بود خییییلییی. 🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
درخواستی/ ♦️هر روز به یک مشت اسفند پاک نشده و خالص ۱ مرتبه سوره جن..سوره معوذتین هر کدوم ۷ مرتبه..و سوره زلزال ۷ مرتبه و سوره قریش ۹ مرتبه بخوانید و دود بدهید.♦️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
... 🔵همیشه تا دم در بدرقه ش کن و باهاش خیلی گرم خداحافظی کن. بعضی زوجها متاسفانه برای خداحافظی از همسرشون حتی حاضر نیستن از جاشون بلند بشن! ❌آدم باید از هر فرصتی، باز هم تاکید می کنم، هر فرصتی برای محبت کردن به همسرش استفاده کنه
برنامه پو رو دخترم ریخته بود رو گوشیم همون که باید بهش غذا بدی و حموم ببریش خلاصه یه بار رفته بودم خرید تو پاساژ بودم دیدم گوشی ام داره صدا میده پو بود گشنه شده بود منم غذاهاشو دادم و وارد یه معازه شدم داشتم با فروشنده صحبت میکردم و قیمت میکردم یه دفعه این پو نکبت آروغ زد 😂😂😂فروشنده چشم تو چشم من بود لابد میگفت جلل الخالق این خانمه با دهن بسته اروغ میزنه😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹 ""گـیرهای الـکی شــوهر"" 🍃 گاهی وقت ها پیش میاد که شوهرها سر یه مسائلی ،( بی دلیل و یا با دلیل) حساس میشن... 👈 مثلا شوهرتون به اینکه شما برین خونه ی خواهرتون حساس میشه و میگه: "دلم نمیخواد بری اونجا" و ... 👈 اینجاست که سیاست زنانه به درد میخوره ،وقتی اینجوری برخورد میکنن اگه واقعا میدونین دلیل رفتارشون چیه و دلیل شون منطقیه، سعی کنین باهاشون حرف بزنین اگه احیانا دیدین قانع نمیشه و حرف حرفه خودشونه، بیش تر از یبار صحبت نکنین و بگین : "باشه اگه شما نیای که من هیچ جا نمیرمممم ..." 👈 خودتون رو به این قضیه حساس نشون ندین ،اگر هم دلیلش رو نمیدونین و یا میدونین که دلیل درست و حسابی ندارن؛ بازم حساسیت نشون ندین و دائم نگین : "چرا ؟ دلیلت چیه؟ مگه خواهرم چیکار کرده؟ اصلا منم خونه خواهرت نمیام!" 👈یکم صبر کنین و همون جمله بالا رو اگه موقعیت مناسب بود به کار ببرین . کم کم با گذشت زمان از خر شیطون میان پایین به شرط اینکه شما "حساسیت" نشون ندین و نخواین مقابله به مثل کنین. گاهی بزرگواری نشون دادن هم خیلی خوبه و جواب میده. 👈 البته کلا این نکات به شرایط و روابط قبلی خیلی بستگی داره. راستی توی این موقعیت اصلا وقت به رخ کشیدن کارهای بد خواهرش درحق شما نیست ، چون بحث رو بی منطق جلو میبره و درست که نمیشه ،هیچ بدتر هم میشه و به نتیجه نمیرسه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🎀سیاست های زنانه🎀👠 ❌هیچ وقت جلوی همسرتون جواب مادرشوهر یا خواهرشوهر یا اعضای خانوادش رو با تندی و عصبانیت ندین اینطوری ممکنه حق رو به خانواده اش بده ✅گاهی با بزرگواری کردن یا کردن و یا آروم جواب دادن بهتره اینجوری همسرتون هم متوجه بزرگواری شما میشه، البته اگر خدایی نکرده دائمی اذیتتون میکنن یا چیزهایی میگن که ناراحتتون میکنه سکوت دائمی هم خوب نیست چون اینجوری ممکنه رو به خودشون بدن و به کارشون ادامه بدن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️🍃 شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی می‌گفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 انقدر موهام ناز شده 😍
🕊 کمک به برای نجات از معلولیت 🏮 این نوزاد از بدو تولد مبتلا به دست شده و بعد از جراحی‌ سنگین، خانواده مقروض شده و توان ادامه روند درمان رو برای فیزیوتراپی و کاردرمانی ندارن. 🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در روند درمان این نوزاد معصوم سهیم باشید شماره کارت‌ به‌ نام مجموعه جهادی (مبلغ مورد نیاز ۴۰ میلیون _هر سهم ۱۰۰هزار ) ●
5041721111927118
5892107046668854
5041721112091989
کد دستوری👈‎
*6655*1*33#
🪩 با چشم_به_راه آشنا بشید 👇 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر(درمانی، معیشتی ، تبلیغی، فرهنگی و.. ) می شود.
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به #نوزاد_معلول برای نجات از معلولیت 🏮 این نوزاد از بدو تولد مبتلا به #فلج_ارب دست شده و بعد
این طفل معصوم بعد از یک جراحی سخت ، نیازمند حمایت ماست تا فرآیند درمانش تکمیل بشه💞 مجموعه بزرگ جهادی مورد تایید کامل کانال ماست ؛ نیت عام کنید و حتما در حد توان حامی این طفل بیمار باشید ✅️ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm
🌹 🌸سـلام 🌺صبح سه شنبه تون پر طراوت 🌸یک ســلام 🌺پاییزی تقدیم به شما 🌸امروزتون زیبـا و پراز خوشی 🌺امیدوارم یه صبح پاییزی قشنگ 🌸و یک روز عالی وشـاد 🌺سرشار از برکت و موفقیت 🌸داشته باشید ... 🌺آرامش سهم همه شما 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۳۰ و اقاییمم ۲۷ سالشه. هر کی میگه سن زن نباید بیشتر باشه، اشتباهه. بستگی به زن و مرد داره. من و شوهرم همو خیلی دوست داریم و از اول عقد تا حالا حتی یه ناراحتی کوچیک نداشتیم. جالبه بگم خانواده همسرم بخاطر سن با ازدواج ما مخالف بودن ولی من انقد بهشون احترام گذاشتم که الان خیلی دوستم دارن و مادر شوهرم هرکاری بخواد بکنه، باهام مشورت میکنه. چون : 1⃣ همیشه احترامشو نگه میدارم چون این به خودمم بر میگرده. 2⃣ تو هر کاری باهم میکنیم. 3⃣ همیشه ایده خروج از منزل و استقبال حتما باید باشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی خلاصه که یاد گرفته بودم، گاهی ام قایمکی نریمان و آقاجونم و مادرمو میدیدم، گاهی بهم
داستان زندگی خلاصه حمید افتاد وسطمون و یک ساعتی دعوا کردیم، بعد من پریدم وسط و به حمید گفتم اصلا چرا آدرس خونه رو دادی مامانت؟ کی به تو میگه آدرس بدی؟ حمید گفت مگه خونه توعه که بهت زور داره نازی؟ مادرمه! نمیتونم که راهش ندم اگه هم ناراضی ای خوش گلدی... دوباره برگشته بودیم سر خونه اول، دوباره همون ماجراها.. حمید گفت اصلا مامانم پیر شده خودم گفتم بیاد اینجا باهم زندگی کنیم گفتم من با این شکم چجوری از مادرت میتونم مراقبت کنم؟ گفت اون نیاز به مراقبت تو نداره خودش کاراشو میکنه فعلا یک هفته ای اینجاست دست مادرشو گرفت و گفت بیا بریم تو مهم منم که پسرتم و میخوامت حرص نخور مامان برا قلبت خوب نیست.. و بردش توی خونه! گوشه حیاط نشستم و زار زار اشک ریختم، پشیمون بودم که چرا اشتباه کردم و آدرسمو دادم به حمید، اگه از گرسنگی مرده بودم بهتر بود تا زندگی با عشرت توی یه خونه.. برگشتم بالا، عشرت تکیه داده بود به پشتی.. گفت اینجا خیلی دلگیره حمید اگه خوشم بیاد میمونم خوشم نیاد نمیمونم، حیاطتون کوچیکه! شروع کردم غذا پختن، هیچی نگفتم، دیدم ساکت باشم شاید بهتر باشه کمتر لج کنه سفره انداختم و مرغ و برنج و همه چی سر سفره چیدم و گفتم بفرمایید.. عشرت گفت خوب زندگی میکنیا! مرغ و برنج و... بعدم از پسرم ناراضی ای! گیر کی میاد این خوراکیا.. وسایلتونم که نو نوار کردید!! گفتم والا این به چشم شماها عجایبه من خونه آقام اینا از اینا داشتم، چشم و دلم سیره.. حمید عصبی دیس برنج رو برداشت و کوبید تو دیوار و با داد و بیداد گفت چند بار بگم اسم خونه اقاتو نیار، فعلا که اینجاییو محل سگم بهت نمیدن.. گفتم پس اون موقع که تو زندان بودی من از کجا میخوردم، راهم ندادن ولی پول اجاره خونه که بهم دادن.. خوراکی که بهم میدادن، مامانم لباس امیر و که میداد تو کدوم گوری بودی؟! دوباره صدامون بالا گرفت، اصلا وقتی من و عشرت و حمید باهم یه جا بودیم همه چی بهم میریخت.. نمیدونم دعا داشت جادو داشت چی داشت ولی هیچ چیز سر جاش نبود درمونده دست امیر و گرفتم و بردم توی اتاق لجم گرفته بود، امیر گریه میکرد میگفت گرسنمه با داد گفتم به من چه که گرسنته به من چه برو به بابات بگو... عشرت یک هفته اونجا بود و شده بود آینه دق من.. بازم توی روز که حمید سرکار میرفت باهم دعوا نمیکردیم اما حمید که میومد یک دعوایی حتما درست میشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•