eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام آقا وقتی بچه بودم میرفتم استخر فک میکردم باب اسفنجی و پاتریک زیر آب زندگی میکنن خلاصه کل کف استخر رو زیر و رو میکردم حتی زیر آب میگفتم پاتریکگککک باب اسفنجیییییی کجایییینننن با کلی حباب بعد فک میکردم تعداد حبابا بیشتر باشه صدامو میشنون بیشتر نعره میزدم زیر آب ک مثلا پیداشون کنم🤣🙂خیلی تباه بودم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👡 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️مردی شکایت کرد به امام حسن(ع) از همسایه بد که اذیت می‌کند. امام(ع) به او گفت: چون نماز مغرب و عشا را خواندی دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن بگو🔻 🎗یا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ أَذْلَلْتَ بِعِزَّتِکَ جَمیعَ ما خَلَقْتَ إِکْفِنی شَرَّ (فُلان) بِما شِئْتَ.🎗 ◀️و به جای فلان نام همسایه را می‌بری▶️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥 خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓 این کانال تعبیر خواب های دقیق و صحیح از 👇 داره که کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تعبیر خواب رایگان هم براتون انجام میشه👆✅
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن وزندگی اگر زنی شوهرش به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇🔮 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 عالیه این دعا 😳👆
🌸فاطمه باغ گلاب است خداميداند 🎊فاطمه گوهرناب است خداميداند 🌸فاطمه واژه زيباست،تعجب نكنيد 🎊كرم فاطمه درياست،تعجب نكنيد 🌸فاطمه دخترطاهاست بگويازهرا 🎊فاطمه روح تولاست بگو يازهرا 🌸میلاد مادر خوبیها بانوی دو 🎊عالم حضرت زهرای مرضیہ(س) 🌸و روز بزرگداشت مقام 🎊مادر و زن، بر همه مادران و 🌸زنان و دختران سرزمینم مبارک باد🌸🎊 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
👡 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️مردی شکایت کرد به امام حسن(ع) از همسایه بد که اذیت می‌کند. امام(ع) به او گفت: چون نماز مغرب و عشا را خواندی دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن بگو🔻 🎗یا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ أَذْلَلْتَ بِعِزَّتِکَ جَمیعَ ما خَلَقْتَ إِکْفِنی شَرَّ (فُلان) بِما شِئْتَ.🎗 ◀️و به جای فلان نام همسایه را می‌بری▶️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام عرض شد خدمت همگی واقعا کانالتون عالیه و من ب کسایی که میدونستم برا زندگیشون تلاش میکنن پیشنهاد میکنم! من مجردم اما چون رشتم روانشناسیه بعضی از ایده هاتونو تو صحبتام با بقیه بهشون میگم😑 اولین نکته نمیدونم چرا همیشع میگن مادر شوهرا و خواهر شورا بدن. بخدا اصلن اینطور نیس😩 من کلا یدونه داداش دارم و از وقتی زن گرفته کلا اخلاقش باهامون عوض شد جوری که اگه ما 3 تا خواهر با مادرم حرف بزنیم میگه شما فقط پشت ما حرف میزنین! فقط سرو صدا میکنه!!جوری که همه فامیل و حتی همسایه های اطرافمون دیگع فهمیدن چ عروسی داریم!! متاسفانه خانواده عروسمون اصلا بهش یاد ندادن که چجور باید رفتار کنه و متاسفانه اصلا حجاب نداره ☹️خیلی زشته برای یه دختر که پدرشوهرش بهش تذکر بده اما ایشون اصلا براش این چیزا اهمیت نداره. پدرم خیلی بهش تذکر دادن اما اصلا ارزش قائل نشدن😒!! بخدا ما انقد خانواده ساکت و مهربونی هستیم که نگووو و ما 3 خواهر از روزه اول تصمیم گرفتیم که باهاش مثه خواهر رفتار کنیم اما اون از اول اصن یجوری رفتار کرد که داداشم بجایه اینکه بهمون بگه ابجی.اسمای کوچیکمونو صدا میکرد😔 عروسه ما متاسفانه توقعش خیلی بالاست و خودشو خیلی با بقیه مقایسه میکنه متاسفانه خیلی حسوده و خودشو با من مقایسع میکنه🤦‍♀چون یکسال از من بزرگتره 😑 خلاصه که از وقتی عروسه خانواده ی ما شده زندگیمون از این رو ب اون رو شده😭همشم میگفت که من تک عروسم و باید فلان بکنید و بهمان😒انقد زبونش نیشداره که ساله اول که سر شب چله اییش مادرو راهیه بیمارستان کرد😭 و کلی ماجرا سر هر مناسبت 😭اصلنم بزرگ و کوچیک ، زن و مرد براش فرقی نمیکنه ؛ وقتی تویه یه جمعی باشه یکی بهش حرف بزنه با لحن بد و صدای بلند جوابشو میده و جوری که داداشم واقعا خجالت میکشه.ماهم که دیگه هیچیی😔خلاصه که چون همو میخاستن چندسال مادرمم مخالفت نکرد با ازدواجشون🤦‍♀الان جوری شده که وقتی مهمونی دعوتیم و عروسمون میاد همه سختشونه و خیلی معذبن ! چون هر سری هرجا اومده باهامون نشده یه جنجالی درست نکنه و خودشو نشونه همه داده😒 و برادرمو بشدت ازمون دور کرده که حتی برادرم در نبود ایشون😒 از اتاقش بیرون نمیاد و خودشو کلا تو اتاق حبس میکنه تا فردا که بخاد بره سر کار😑 خانوما این اقایونی که بهشون میگید حضرت یارو عشق . دور از جونشون از زیر بوته ب عمل نیومدن که یه خانواده دارن که واقعا با هزار تا امید میرن برای پسراشون زن میگیرن😔 وقتی شما باهاشون خوب باشید بخدا میشید مثل دخترای خودشون😪واقعن ماها بدعای خیر هر دو تا پدر و مادر احتیاج داریم برای پیشرفت زندگی بخاطر یه چیز کوچیک خودمونو محروم نکنیم ازین دعا👌 واقعا بعضی وقتا حسرت میخورم که بقیه با زنداداشاشون رابطشون خوبه 👌ایشالله همیشع و هرجا هستید خوش باشید❤️😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌱🍃 ساعت یازده بود که سعید زنگ زد مردد بودم واسه جواب دادن .. پنج شش بار زنگ خورد که
🌸🍃❤️ "عباس" از وقتی با مامان همسایه شده بودیم بیشتر اوقات بعد از کار به اونجا میرفتم چون نرگس با وجود دوتا بچه ی کوچیک کمی عصبی شده بود و مدام سر بچه ها داد میزد .. من بخاطر بچه ها سکوت میکردم و تنها کاری که میشد ترک خونه بود .. اون روز مبین رو هم همراهم به خونه ی مامان بردم .. احساس کردم مامان کمی دستپاچه است و کمی هم رنگش پریده بود .. بابا هم بی حوصله بود .. اشاره ای به مامان کردم و پرسیدم چی شده؟ دعواتون شده .. مامان گفت نه بابا مگه بچه ایم .. +پس رنگت چرا پریده .. مامان دستی به صورتش کشیدو گفت نه خوبم .. بابا الله اکبری گفت و اومد روی مبل روبه روی من نشست و به مامان گفت بالاخره که چی؟ ما نگیم از کس دیگه ای که میشنوه .. نگران شدم و گفتم چرا مرموز رفتار میکنید ؟ بگید چی شده ؟ بابا نگاه عمیقی بهم کرد و گفت مریم .. ازدواج کرده .. یک لحظه حس کردم قلبم از حرکت ایستاد چند ثانیه مکث کردم نمیتونستم هیچ کاری کنم و هیچ حرفی بزنم که بابا ادامه داد و گفت با سعید ... پسر خالت عروسی کرده .. حرفی که میشنیدم رو باور نکردم .. بلند گفتم چی ؟؟ با سعید؟؟ نعره زدم غلط کرده .. به سمت تلفن رفتم و میخواستم به خونشون زنگ بزنم .. بابا بازوم رو گرفت و گفت به تو چه ربطی داره ، طلاقش دادی .. تمام صورتم میلرزید داد زدم بیجا کرده ، اون از لج من زن اون شده .. با مشت چند بار کوبیدم به دیوار .. مامان اومد دستم رو بگیره که به عقب هولش دادم و گفتم خیالت راحت شد.. تو باعث شدی .. تو گفتی زن بگیر که الان اون سعید بیمعرفت بره خواستگاری زن من .. سرم رو کوبیدم به دیوار .. صدای گریه ی مامان و گریه های مبین با هم قاطی شده بود .. مامان مبین رو بغل کرد و گفت نکن پسرم .. نگاه کن به این بچه ات صدتای مریم می ارزه .. وقتی قیافه ی ترسیده ی مبین رو دیدم دلم براش سوخت و کمی آروم شدم ... کمی که گذشت مامان برام آب آورد .. ازش نگرفتم و بدون مبین از خونه بیرون رفتم .. دلم بیقرار بود ... پشت فرمون با صدای بلند گریه میکردم .. حس میکردم صدای خورد شدنم رو همه شنیدند و دیگه نمیتونم سرم رو بلند کنم .. آخر شب به خونه برگشتم و وقتی نرگس میخواست شروع کنه به غر زدن داد بلندی هم سر اون کشیدم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•