eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🌹اومدم رسم رسومات شهر قشنگم رو به اشتراک بزارکه دوستان کانال آشنابشن😍من اهوازی هستم(خوزستان) عرب زبانم🌹غذای محلیمون قلیه ماهی هست 🐟بسیارخوشمزه😋ویکی دیگه ازغذای پرطرفدار محلیمون امفطح هست که نگم‌براتون😋باگوشت فراوان پخت میشه😋 خوب بریم سراغ رسم اصلی ما که ۱۵ ماه رمضان این رسم قشنگ رو انجام میدیم درواقع جشن بزرگیه تواهواز متاسفانه توشهرهای دیگه خیلی کمرنگه این جشن 😢جشن زیبامون به نام گرگیعان هست که شب ۱۵ماه رمضان برگزار میشه که تواین شب یاشیرینی میپزیم یاتهیه میکنیم 😍جشن به این صورته جمعی از بچه های محله توخیابون جمع میشن بالباس محلی اهوازیا دخترپسرفرق نمیکنه تودستشون دوتا سنگ میگیرن سنگارو بهم دیگه میزنن تا صدا بده میان در خونه ها باشعرعربی واسه سلامتی اهل خونه وبچه های خونه میخونن ماهم بهشون شیرینی میدیم بعضیا پول هم میدن واین شب قشنگ بااین لحظات زیبا وخواستنی درکنارهم میگذرونیم ویکی ازرسم دیگه اهوازیا اینه مابیشترعید فطر دید بازدید داریم تاعید نوروز🎍قبل ازنماز عید ماسفره عیدفطرپهن میکنیم که بعد نماز عیدفطرکه واسم دیدبازدید میان سفره مون آماده باشه توسفره هم شیرینی خشک شکلات پسته چهارمغز وانواع مغزیجات وشیرینجات توسفره عید فطر میزاریم😍یه هفته ایی دید بازدید عیدفطر روداریم 😍امیدوارم از رسم رسومات اهوازی خوشتون اومده باشه اسمم هم باشه بانوی عرب👸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و چقدر دیر می فهمیم که زندگی ایستگاهی نیست که شتابان به دنبالش می رویم ... بلکه همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ...🌱❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• صبح بخیر
یاد بگیرید خودتان را از وضع ناراحت کننده ای که دارید نجات دهید : آهنگهای منفی گوش ندهید؛ فرقی نمیکنه چه مجاز چه غیر مجاز، جملاتی که زندگی برایم مرگ شده و خیلی از جملات مایوس کننده که در بعضی از آهنگهاست، بسیار مخربه چون تک تک این واژه های منفی در ناخودآگاه شما می نشیند. به دنبال سوالات منفی نروید چون ذهنتان نیز به دنبال جوابهای منفی می رود مثلا: چرا من این قدر بدشانسم؟ چرا کارهایم خوب پیش نمیرود ؟ چرا همیشه ترکم میکنند؟ و بسیاری از این سوالات منفی که سودی برایتان نخواهد داشت در عوض سوال های مثبت از خودتان بپرسید تا جواب های مثبت بگیرید بپرسید که چه چیزی خوشحال، موفق وجذابتان  میکند؟ بقیه را به ذهن بسپارید! نیاز نیست که پاسخ دهید ذهن ناخودآگاه به دنبال جواب مثبت میرود وچیزهایی را پیدا میکند که برایتان خوش آیند است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبارم بچه بودم تابستون رفتم روستا خونه خالم ،تا حالا فضولات گوسفند که همون پشکل هم بش میگن  ندیده بودم ازنزدیک ...دخترخاله بدجنسم هرروز گولم میزد اگه حیاطو جارو کنی برات خوراکی میخرم میریم کوه تو سبزه ها و .....منم جو میگرفتم تا نفس داشتم پشکل جارو میکردم  تا ظهر .......وقتی اومدم خونمون بعد بیست روز ، سیاه شده بود صورتم ک نگو عین بز شده بودم موهامم چتری بود تو صورتم ...مامانم جریان رو براش گفتم ایقد کتکم زد ک نگو ....دیگم نزاشت برم روستا خونشون 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام منم یه فاجعه از پز دادنم رو بگم من چون ی نمه دیر رفتم دانشگا و اونجا همه جوونتر بودن برا ترم زمبستون رفتم ی نیم بوت زرشکی پاشنه ۱۰ ۱۲ سانتی (پهن)گرفتمو رفتم ک پز بدم!(مثلن بله تو بوفه ک تعداد زیادی پسر دختر بودن  .خریدمو کردم و همینکه اومدم از در بیام بیرون پامو رو پله گزاشتم شتتترررق رفتم هوا و با صورت پخش زمین شدم ی لحظه سکوت شد همه جا و همه انگار رو دکمه استپ رفتن و نگاها ب سمت من اما هیشکی هیچ حرف یا حرکتی نکرد!و دوباره مشقول کارشون شدن. منو میگی با درد و خجالت  بزور از زمین بلند شدم و سریع کنارگوشه حیاط دانشگا محو شدم دوس داشتم زودتر برگردم خونه. دیگ بعد اون ن دانشگا ن هیجا اون بوتا رو نپوشیدم! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام فاطمه جون من ازاولی عقدشدم تا همین یکسال پیش که مادرشوهرم فوت شدیک خاطره خوب ازش ندارم بچه اول که زایمان کردم زمستون هوای سرد دیماه کلی برف اومده بودگازهم اونموقع نبودبانفت کارمیکردیم روزسوم اومدباعصبانیت باپاش زدبه لحاف وبه مادرم گفت جمع کن دیگه اینارو چندروزمیخواداستراحت کنه من ۸تابچه آوردم مادرم شهرستان بودنیامدخودم کارامومیکردم مادرم گفت خب مادرشمادوربوده حالاکه من هستم میخوادتواین سرما وبرف پاشه چه کارکنه گفت نه شمابروخونه تون خودش میتونه کاراشوبکنه همسرم هم اون موقع خیلی دهن بین بودهرچه مادرش میگفت همون بود خلاصه مادرم گفت هرچه لباس کثیف داشتی جمع کن میام میبرم خونه مون میشورم غذاهم برات درست میکنم میارم این ازبچه اول۰😔😔🙁 واما بچه دوم مادرشوهر وشوهرم نصف شب منوبردن بیمارستان وقتی پرستارخبردادکه بچه سالمه مادرشوهرم میپرسه پسره یادختر پرستارمیگه دختر همون جا کلی باشوهرم دعوامیکنه چون بچه اولمم دختربود به شوهرم میگه بیا منوببرخونه هرچه شوهرم میگه یکم صبرکن ببینم اینجابامن کاری چیزی ندارن میگه نه یامنوببریاخودم میرم اونم میبینه نصفه شبه اونم که میخوادببره مادرشو میبره خونه بعدکه مرخص شدم دیگه مادرم نیومد خودش ودخترش اومدن که ازمن پرستاری کنندهرچه شوهرمو خواهرش میخواستن به من بدن مثلا آبمیوه یا هرغذایی که میخواستن به من بدن مادرشوهرمیگفت نه اینا براش خوب نیست شوهرم گفت ای بابا پس چی خوبه 😳🤔🙁 بعدازروزکه که بچه روحمام بردن شوهرم برام یک انگشترخرید کادودادبازمادرش سروصداراه انداخت که من ۶تاپسرآوردم بابات به من کادو نداده توچراکادوخریدی مگه پسرآورده زنت شوهرم گفت چه فرقی داره پسربادخترمادرشوهرم گفت فرقی نداره وقتی میگی پسردهنت پرمیشه وقتی میگی دختر دهنت خالی میشه واقعا که براش متاسفم ازاین مذهبی نما هم بودمن که ازش نمیگذرم😳🤢😠 اینا رولطفا بزارین میدونم الان همه خوبن مادرشوهرا مادرزنها صاحبخونه ها ولی شاید هنوز آدمهایی ازنسل مادرشوهرمن باشن شایدعبرت بگیرن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عشقا خوبین؟😊❤️ عرضم به خدمتتون که ۱۶،۱۷ سالم بود👩🏻صبح بود و بنده نشسته بودم صبحونه بخورم🍳🍞🥞، مامانم هم تو آشپزخونه مشغول بود، بقیه اعضا خونه نبودن....آقا درحین صبحونه خوردن ناگهان حس کردم یه چیزی از گردنم سر خورد رفت تا پایین کمرم، یک آن فک کردم کرمه🪱، لقمه تو دستمو پرت کردم زمین و بلند شدم در حالی که بلوزمو تکون تکون میدادم،داد زدم مااااار،مااااار💃💃😩😩 منظورم کرم بود اون لحظه اسمش به ذهنم نرسید....مامانم با تعجب داشت نگام می‌کرد😳 مار چیه دختر دیوونه شدی... همچنان ماااار ماااار کنان کم مونده بود گریم بگیره😭 که دیدم یه چیزی از بلوزم افتاد زمین، پریدم عقب و تو دلم میگفتم واااای چه مار (کرم) دراااازی🪱رنگشم طلایی بود، مامانم اومد برداشت خنده کنان گفت بیا دیوونه اینم مار😂😂 چی بود به نظرتون؟؟!!🤔...... یه مدال زنجیری داشتم که خیلی نازک بود و همیشه گردنم بود، زنجیرش شکسته و سر خورده پایین، بنده فک کردم کرمه....خوبه بابا و داداشم خونه نبودن وگرنه کلی مسخرم میکردن هرچند که بعدا مامانم بهشون تعریف کرد و کلی خندیدن😅😅 ƒムtii.の❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌈سلام فاطمه خانم🌈 حالااین سوتیه منو لطف کن بزار راهنمایی که بودم یه روز هوا خیلی بارونی شدو سرویسمم ماشینش خراب بود🚘 زنگ زد که خودتون برین حالا مدرسه زیاد دور نبود ولی راهش مناسب نبود منم با دوستم مجبور شدیم پیاده بریم بارونم تند شده بودویکم از راهو آب گرفته بود منو دوستمم آروم آروم راه میرفتیم که خیس نشیم دوستمم که چادر پوشیده بود همش مواظب بود کثیف نشه یهو یه ماشین باسرعـــــــــت رد شدو کلی آب بارون که جمع شده بود پاچید روی منو دوستم💦 دیگه منو فاطیم عصبییی(دوستم) شروع کردیم فحش دادن بیشعورو... یهو ماشینش وایساد و طرف پیاده شد یه نگاه به هیکلش انداختیم 😳😎‌🏋️⁩از ترس ..بله به غلط کردن افتادیم 🤦 بعدش دیدیم داره میاد طرفمون🤺 گفتم فاطی فقـــــــط بدو. حالا نگاه میکنم میبینم نیستششش منو تنها گذاشته از کوچه پشت مدرسه داره فرار میکنه🏃‍♀ منم دیگع شروع کردم به اشهد خوندنم تازه یادم نداشتم صلواتو الله اکبر والحمدالله قاطی شد بعد دیگه نزدیک شد منم تمام ابهتمو ریختم تو سیبیلای نداشته و ابروهای پرپشتم🥴🤧👹🧟 گفتم این چه وضعشه رانندگی بلد نیستی تو😒🔊 دیدم بنده خدا داره معذرت خواهی میکنه ‌☹️⁩ اونجا بود که عرق شرمو واسه اولین بار حس کردم 😓بعدشم بدون هیچ حرفی دستامو گذاشتم تو جیبام باقدمای کشیده رفتم مدرسه🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀ قیافه من🥴🤷 😒فاطی سونیک‌🏃🏽‍♀️⁩‌🏃🏽‍♀️⁩‌🏃🏽‍♀️⁩ راننده محترمو بی حواس😳🧐🤐🤫 🤪عزرائیلتونم🤪 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
نزدیکای عروسیم بود هیشکی خونه نبود‌.منم گفتم فرصته بزار لباس عروسمو بپوشم .تمرین کنم کارهارو.اقا من اهنگ گذاشتم بعد داشتم مثلا به مهمونا سلام و واحوال پرسی مکردم.میرقصیدم اقا چشتون روز بد نبینه نگو من غرق کارا بودم.سوهرم کلیدداشت قشنگ در رو باز کرده بود داشت منو نگام مکرد.....😑🤣🤣🤣🤣بعدا انقدر خندید میگفت خیلی منتظر احوال پرسی با مهمونیا هااا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با سلام خدمت مهربانوی عزیز و دوستانی که دارن سوتی منو میخونن البته اگه مهربانوجان لطف کنن بذارن☺️☺️☺️ وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم معلم دینی ما در مورد خواب دیدن حرف میزدو میگفت چیکارکنیم تا خواب حضرت محمدص رو ببینیم منم که عاشق این بودم که حتما باید خواب پیامبر رو ببینم تا اینکه معلممون گفت بچه ها از امروز برین هزار بار سوره قدر رو بخونین ولی جایی بخونین که هیشکی نبینه و نفهمه دارین این سوره رو میخونین . منم که عزمم رو جزم کردم که اره من که حفظم این سوره رو، بهترین مکان قایم شدن تو رختخوابایی که تا سقف خونه چیدیم هست و عصر رفتم قایم شدم لای رختخوابا تو یه گوشه ای اونم بزور داشتم خفه میشدم و هواهم تاریک شده بود و آخرای سوره بودم که یهویی😁😁😭😭😭😭ابجیم اومد بالش برداره لامپ رو هم روشن نکرده بود یهویی اومد همون قسمتی که من بودم بالش ها رو برداشت 😭😭😭یهویی منو دید کم مونده بود ازترس بمیره وایساده بود فقط جیغ میکشید بعد همه پریدن اتاق از همه اعضای محترم خانواده یه کتک مفصل نوش جان کردم😭😭😭😂😂😂😂ولی حیف اون همه زحمتم هدر رفت و خواب حضرت محمد رو هم ندیدم هیچ فرداش هم دوباره از آبجیم کتک خوردم😁😁😁😁😂😂 البته منم دهه شصتی هستم 😁دهه شصتیا پرچمشون بالاست😁❤️ S.nاردبیل •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مراسم ختم یکی از اقوام بود تو ترافیک گیر کردم ،شانس بدم سر شام رسیدم همگی با ورودم  به احترامم وایسادن منو میگی یه لحظه هول شدم با نیش باز و لبخند رو به تک تکشون گفتم بفرمایین بفرمایین خیلی خوش اومدین😬🤐😂 دیگه روم نشد تسلیت بگم🤭 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چیزی که مدام به آن فکر می‌کنید، در نهایت وارد زندگی شما میشود افکار خود را کنترل کنید... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•