#ارث ۱ بابای من مرد مومن و خوبی بود این حرف و کل محله مون در موردش میزدن برعکس شوهر عمه م که ادم قالتاقی بود و هر جوری که میتونست بقیه رو یا سرکار میذاشت یا مسخره میکرد و اگرم میتونست سر یکیو کلاه بذاره بدش نمیومد و میذاشت اما عمه م انقدر سیاست داشت و بلد بود چیکار کنه جوری از شوهرش حرف میزد و تعریف میکرد که ادم فکر میکرد این چه مردی هست و چقدر خوبه، به قدری تو زندگی و جمع های خانوادگی از شوهرش حمایت میکرد و بالا میبردش که همه برای این ادم بی ارزش کلی احترام قائل بودن و فکر میکردن این کی هست بخاطر رفتار عمه م با شوهرش توی جمع همیشه بهترین جا و بهترین خوراکی ها برای شوهر اون بود وقتی میرفت ی جایی انگار رییس جمهور رفته انقدر همه تحویلش میگرفتن ادامه دارد... کپی‌حرام❌

#ارث ۲ بابا بزرگم بارها و بارها به عمه بزرگم گفت حالا که پسرات بزرگن بیا و طلاقت رو بگیر عمه م میگفت نه نمیخوام با سه تا پسر بزرگ تازه خودمو مطلقه کنم من از زندگیم راضیم و هیچ مشکلی ندارم، بابا بزرگم معتقد بود که شوهر عمه م ادم درستی نیست و باید عمه م طلاق بگیره اما‌ عمه م میگفت دوسش داره و حاضر نبود طلاق بگیره بالاخره کاسه عمر پدر بزرگم سر ریز شد و بعد از چندین سال زندگی ابرومندانه فوت شد بابام مراسم ابرومندانه ای براش گرفت، تا چهلم پدر بزرگم کسی خونه ش نرفت تا اینکه بعد چهلم عمو بزرگه م عمه کوچیکه م گفتن ارث رو تقسیم کنیم عمه بزرگمم موافقت کرد و قانونا رفتن برای انحصار ورثه وقتی کاراشون رو انجام دادن متوجه شدن که چیزی به نام‌پدر بزرگم نیست همه‌براشون تعچب بود چون پدر بزرگم وضع مالی خوبی داشت و کلی زمین و ملک داشت ولی دادگاه گفتن که قبل از مرگش همه رو فروخته اما‌ پولی تو حسابش نبو ادامه دارد... کپی حرام❌

#ارث ۳ بابا بزرگم بارها و بارها به عمه بزرگم گفت حالا که پسرات بزرگن بیا و طلاقت رو بگیر عمه م میگفت نه نمیخوام با سه تا پسر بزرگ تازه خودمو مطلقه کنم؟ من از زندگیم راضیم و هیچ مشکلی ندارم، بابا بزرگم معتقد بود که شوهر عمه م ادم درستی نیست و باید عمه م طلاق بگیره اما‌ عمه م میگفت دوسش داره و حاضر نبود طلاق بگیره بالاخره کاسه عمر پدر بزرگم سر ریز شد و بعد از چندین سال زندگی ابرومندانه فوت شد بابام مراسم ابرومندانه ای براش گرفت، تا چهلم پدر بزرگم کسی خونه ش نرفت تا اینکه بعد چهلم عمو بزرگه م و عمه کوچیکه م گفتن ارث رو تقسیم کنیم عمه بزرگمم موافقت کرد و قانونا رفتن برای انحصار ورثه وقتی کاراشون رو انجام دادن متوجه شدن که چیزی به نام‌پدر بزرگم نیست همه‌براشون تعچب بود چون پدر بزرگم وضع مالی خوبی داشت و کلی زمین و ملک داشت ولی از دادگاه گفتن که قبل از مرگش همه رو فروخته اما‌ پولی تو حسابش نبود تحقیق کردن و متوجه شدن که همه رو فروخته به شوهر عمه م همه گفتن پولش چی اونم‌گفت که بهش گفتم وقتی بمیره پول اینارو به روز حساب میکنم‌و میدم به شماها ولی الان هر چی فکر میکنم میبینم نمیخوام‌ بدم برید هر کاری میخواید بکنید، بابای من فقط ی کلمه گفت خدا جوابت رو بده عمه م خیلی خجالت کشید همش عذرخواهی میکرد عموی بزرگم که کلی بدهی داشت و میخواست با این پول بدهیاشو بده ادامه دارد... کپی‌ حرام❌

#ارث ۴ از ناراحتی سکته کرد بابامم برای کمک بهش رفت ی وام گرفت و اقساطشم خودش گردن گرفت ولی پولو داد به عموی بزرگم که بره بدهی بده دیگه سراغی از عمه م نگرفتیم، کسی کاریشون نداشت چند سال گذشت که ی روز عمه م اومد خونمون و شروع کرد به گریه زاری، گفت حق نداشتید قید منو بزنید من خواهرتونم منو ول کردید به امون خدا بابامم فقط نگاهش کرد و گفت شوهر تو حق ما رو خورد میخواستی ولش کنی و توروش وایسی نه اینکه انتظار داشته باشی که بیایم ازش تشکر کنیم که ممنون حق مارو خوردی عمه م هیچی نگفت و فقط نگاه‌کرد انگار از شدت شرمندگی نمیدونست چی بگه، به زمین خیره بود که گفت من از زندگیم هیچی‌ نخواستم جز شوهرم میدونم ادم بدیه اما من دوسش دارم بابای بچه هامه چیکارش کنم؟ تو بگو من همون کارو بکنم بابام گفت ادم ی وقتا باید پا بذاره روی علایقش خواهر من، اینکه تو شوهرتو دوس داری و اینهمه بهش احترام میذاری خوبه اما شوهرت لیاقتشو داره؟ الکی بالا بردن ادما اسونه ولی کار درستیه؟ ادامه دارد... کپی‌حرام❌

#ارث ۵ عمه م گفت باشه من اشتباه کردم ولی حداقل بیا و حلالش کن شوهرم داره میمیره مریض شده و دکتر جوابش کرده بابامم گفت بهش بگو قضاوت کارمون با خدا من حلالش نمیکنم مگر حق مارو بهمون بدید عمه م گفت باشه ازش میگیرم، رفت و چند روز بعد خبر داد بابام رفت دفترخونه شوهر عمه م سرطان خونه گرفته بود و دکتر جوابش کرده بود تمام اموالی که دزدیده بود و برگردوند و چند وقت بعدشم فوت شد عمه م میگفت خداروشکر حداقل اگر رفت قبل رفتنش بارشو سبک کرده بود امیدواریم خدا هم ببخشش پایان کپی حرام❌