#اشتباه_سجاد
سنم شده بود بالای ۱۸ سال،خانواده پدریم اگه دیر تر از ۲۰ سال ازدواج میکردی تورو به اسم ترشیده صدا میکردن،کم کم صدای مادربزرگ و عمه هام در اومده بود هر روز تحقیر می کردند که تو ترشیدی پس کی میخوای ازدواج کنی تو همون روزا بود که عمه سمیه یکی از همسایه ها شو فرستاد تا منو ببینه می گفت:که خانواده خوب و مذهبی مثل خانواده خودمون خوبه منم فقط برای اینکه این حرفارو ازشون نشنوم قبول کردم تا خانواده پسره رو ببینم عمه سمیه راست میگفت خانواده خوبی داشتند مادرش هم کم پیش ت پایگاه مسجد میدیدمش
ولی خواهرش میشناختم یکی از فعال های پایگاه بود.
بعد از چند جلسه شناخت و تحقیق بالاخره پدرم قبول کرد ک باهم ازدواج کنیم ازدواج ما کاملن سنتی بود،بعد از ۳ ماه عقدمون اخلاق های سجاد کاملاً برعکس شده بود هر چقدر
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#اشتباه_سجاد
بهش میگفتم گردن نمی گرفت که اخلاقش عوض شده تازه سرم داد میزد دیگه داشتم خسته میشدم به مادرش گفتم مادرش کمی نصیحتم کرد ک سجاد از خستگی زیاد شاید عصبی شده شما ببخشش ،دو شیفت کار میکنه ک عروسی همونی ک میخوای بشه فکر این چیزا بهش فشار آورده فکر کردم و گفتم شاید حق با اونه دیگه ادامه ندادم به این بحث.
کم کم داشتیم نزدیک عروسی می شدیم، دنبال کارهای عروسی بودیم اخلاق سجاد مشکوک بود وقتی میومد پیشم گوشی و خاموش میکرد و به بهونه این که گوشی شارژ نداره پیش خودم گفتم یه بار دوبار چرا اینکارو همش ادامه میده چیزای مشکوک تر بهش این حسمو گفتم منو قانع کرد ک چیزی نیست و واقعا راست میگه منم باور کردم کم کم داشتم وابسته سجاد میشدم اخلاقش خیلی خوب شده بود بعد اینکه حسم،شک ک داشتم گفتم.
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#اشتباه_سجاد
ول نکن دخترم خانوادش ک از هیچی خبر نداشتن براشون همه چیز تعریف کردم همه اونها مثل من شکه شده بودن باور نمیکردن
، بالاخره با کمک پدرم و برادرم طلاقم رو گرفتم
۲ ماه بعد از طلاقمون فهمیدم که سجاد با همون خانمه ازدواج کرده خانواده شو ترک کرده یک سال گذشت بعد قضیه طلاقمون همه چیز فراموش کرده بودم کم کم داشتم ی خانم مستقل میشدم،
ت راه برگشت از سرکار ی شماره ناشناس باهام تماس گرفت گوشی برداشتم جواب دادم صدای سجاد بود با صدای گریه بهم گفت منو ببخش منو ببخش خیلی سرد جواب دادم شما ؟
گفت سجادم توروخدا منو ببخش کنجکاو شدم ازش پرسیدم چرا باید ببخشمت؟
گفت دختری ک بخاطرش تورو ترک کردم منو ترک کرده فهمیدم ک اون دختری ک فکر میکردم نبود تنها فقط با من نبود نمیدونم چیکار کنم ک حلالم کنی حالم خیلی بده
گفتم من حتی فراموشت کردم گوشی قطع کردم رفتم ت فکر ت ذهنم فقط ی جمله یادم اومد
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#اشتباه_سجاد
وارد واتساپ شدم شکه شده بودم با ی خانمی چت میکرد از همون موقع ک عقد کرده بودیم باهاش حرف میزد میدیدش کل اون پیامارو خوندم آخرین پیامش این بود ک هر وقت زنتو طلاق دادی میتونی با من حرف بزنی سجاد هم در جواب نوشته بود قول میدم ی هفته ای از دستش خلاص بشیم فقط ی هفته فرصت بده
شوکه شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم زنگ به برادرم زدم گفتم بیا دنبالم همه چیز رو برا برادرم تعریف کردم برادرم عصبی شده بود نمیدونست چی بگه حتی باورش نمیشد ک سجاد همچنین آدمی بوده رسیدیم خونه و همه چیز رو برای مادر پدرم تعریف کردم حتی سجاد انقدر راحت خوابیده بود که من از خونه زدم بیرون نفهمیده بود صبح شد بهم زنگ زد هرچی بود بارم کرد جوابی ندادم خانوادش ک
هرچی زنگ میزدن جواب نمیدادم پدرش میگفت بخاطر ی بحث کوچیک خونه زندگیت
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباه_سجاد
هر روز علاقه من به سجاد بیشتر میشه بالاخره روز عروسیمون رسید، همه چیز همونی بود که میخواستم پیش خودم میگفتم سجاد بهترینه من خیلی دوسش دارم همیشه حس خوبی میداد بهم انگیزه میداد، علاقه و وابستگی من بیش از حد شده بود تقریباً یک سال بعد ازدواجمون بود کم کم سجاد توجه اش نسبت ب من کم میشد یه ماه گذشت که سجاد کاملن اخلاقش عوض شده بود سر هر بحثی سرم داد میزد بهش گفتم ک ت دنبال بهونه ای ک ازم جدا بشی سیلی زد تو صورتم گفت آفرین دقیقاً همین می خوام گفت قبلاً با کسی بودی من الان فهمیدم اگه اون موقع می فهمیدم هیچ وقت نمی آمدم بگیرمت با پررویی تمام این تهمت بهم زد ۱ساعت کامل گریه کردم سجاد خیلی راحت خوابیده بود به سرم زد گوشیشو چک کنم من تاحالا هیچ وقت این کارو نکرده بودم ولی از قبل رمزشو بلد بودم گوشی که باز کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباه_سجاد
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ﴿الإسراء: ٧﴾ اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی میکنید؛ و اگر بدی کنید باز هم به خود
سجاد خیلی زنگ زد ، پیام داد ولی حتی جوابی ندادم
با خودم فکر میکردم که آدما ها اشتباه میکنم بهتر بهش فرصت بدم ولی وقتی یاد کارش میفتادم بیشتر ازش بدم میومد میگفتم که این همون آدم پس بهتره به خودم ارزش قائل بشم سجاد بلاخره دست از سرم برداشت دیگه بهم ن زنگی زد، ن پیامی داد.
بعد چند ماه گذشت این داستان ها تو محل کارم با آقایی آشنا شدم ب اسم مهدی ک قصدش ازدواج بود بهم پیشنهاد ازدواج داده بود.
منی ک فکرم نسبت ب هر مردی بد شده بود فکر میکردم همه مردا خیانت کارن جواب رد دادم ولی مهدی خودش بهم ثابت کرد بهم اجازه داد تا بیشتر بشناسمش خیلی مهربون صبور بود خیلی دربارش فکر کردم حتی پیش مشاور هم رفتیم بلاخره بعد گذشت چند ماه از شناخت مهدی بهم رسیدیم
الان پدر بچه هامه.
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️