eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خواهرم ۲۵ ساله بود که با شوهرش امیر ازدواج کرد اوایل مثل همه زن و شوهر ها همه چیز خوب بود و اینا هم عاشق همدیگه، به فاصله دوماه بعد از ازدواجشون منم ازدواج کردم فاطمه همیشه بهم میگفت زهرا با هم ازدواج کردیم همزمان با هم باردار بشیم چی میشه بچه هامون عین خواهر برادر میشن منم از این پیشنهادش خوشم میومد بچه هامون هم سن باشن و عین هم بزرگ شن تا اینکه متوجه ارتباط پنهانی شوهرم با ی دختری شدم اول سکوت کردم به امید اینکه درست بشه اما بدتر شد که بهتر نشد، تا به همسرم‌گفتم میدونم داری چیکار میکنی اول منکر شد اما وقتی فهمید که همه چیزو میدونم قبول کرد و گفت پشیمونم منو ببخش، نبخشیدمش پام و کردم توی ی کفش تا ازش طلاق بگیرم شوهرم بعد از مدتی که دید کوتاه بیا نیستم، بیخیال شد به طلاق رضایت داد تو کمترین زمان ممکن طلاق گرفتم و چون توان مالی داشت مهریه م رو تمام و کمال پرداخت کرد با پول مهریه م ی خونه رهن کردم بخاطر تجربه م تو دوخت لباس مجلسی و عروس ی مغازه کوچیک دوخت لباس مجلسی و عروس شدم ادامه دارد کپی حرام
۲ خدارو شکر در امدم خوب بود و بعد از چندماه کارکردن کلی پول جمع کردم خواهرم هر روز خوشبخت تر میشد از مردا نفرت داشتم و فکر میکردم همه شون عین هم هستن همیشه با خودم‌میگفتم اگر زندگی من خراب شد حداقل خواهرم خوشبخته، تو مغازه م چندتا خواستگار برام پیدا شد اما‌هیچ کس به دلم نمی نشست اصلا نمیتونستم بهشون فکر کنم از ازدواج دوباره خیلی میترسیدم، تا اینکه ی روز خواهرم زنگ زد گریه میکرد و میگفت بیا که بدبخت شدم خاک بر سر شدم فوری خودم رو رسوندم خواهرم تمام صورتش اشکی بود و ظاهرش نامرتب پرسیدم چی شده؟ بین گریه هاش اروم‌گفت _شوهرم ی زنه رو صیغه کرده بهش میگم ولش کن میگه دوسش دارم و ولش نمیکنم ناراحتی نکن هر دو تون رو میخوام من عاشق شوهرمم طاقت ی زن دیگه رو ندارم گفتم خانواده ش چی میگن؟ گفت اونا میگن دیگه شرایطت همینه تحمل کن حتی میگن رضایت بده عقد کنن، شوهر خواهرم خودشو عاشق نشون میداد. اما فهمیدم همش الکی بوده و فیلم بازی میکرده ادامه دارد کپی حرام
۳ داشتم خواهرمو دلداری میدادم که در زدن رفتم دیدم خواهرشوهرِ خواهرم نرگسه خیلی طلبکار بود و عصبی گفت خوبه خوبه پاشو ببینم آبغوره گرفتی مگه چی شده میخواستی زن باشی که اینجوری نشه. کفری بهش گفتم مریم جون شوهرش بهش خیانت کرده متعجب و طلبکار نگاهم کرد گفت وااا سنت پیغمبره خدا حلالش کرده شما حروم این حرفهای مفت رو جمع کنید خیانت خیانت مگه داداشم چیکار کرده رفته ی زن گرفته خلاف شرع که نکرده حقشه دوس داشته زن گرفته دلش خواسته دوتا داشته باشه اگر خوب بودی زن زندگی‌بودی این زن نمیگرفت ببین چیکار کردی که داداشم باهات اینکارو کرده تا خوب تنبیه بشی و ادبت کنه بشینی سر زندگیت الانم پاشو به خودت برس شاید به چشمش بیای، یه چشم غره‌ا بهش رفتم‌. نمیخواستم دهن به دهنش بذارم زن بیشرفی بود اما از رو نرفت که بدتر هم شد مدام میگفت داداشم حقشه و دلش خواسته زن بگیره این حرفش خیلی دل خواهرم و سوزوند یهو گفت چیه؟ نکنه توقع داری تورو گرفته چشمش دنبال بقیه نباشه؟ خب مرده دلش زن جدید خواسته هیچ جا‌هم تعهد نداده که تک همسر باشه و هیچ کاری نکنه خب جوونه و دوس داره شیطونی کنه مردا تنوع طلبن دوس دارن همه رو امتحان کنن بلند گفتم _دهنتو ببند بابا خفه شو جای شرمندگی اینجوری میگی خوبه خودتم زنی ادامه دارد... کپی‌حرام
۴ ی دفعه بلند شد و رفت دلم برای خواهرم سوخت بال بال میزد برای زندگیش به خواهرم‌ گفتم‌:میخوای چیکار کنی؟ بنظرت این زندگی ارزش جنگیدن داره؟ با گریه گفت: نمیدونم اخه وایسم برای چی بجنگم؟ طلاق میگیرم میرم دنبال زندگی خودم، خیره شدم بهش گفتم خوبه ولی من باید حال خواهرشوهرت و بگیرم که زبونش کوتاه بشه و بفهمه ی من ماست چقدر کره داره از جاش بلند شد گفت این خیلی پاچه پاره هست ازش دوری کن پاشو کمکم کن وسایلمو جمع کنم بریم. بعد از اون روز خواهرم افتاد دنبال طلاقش و منم‌افتاده دنبال ی راه برای انتقام از خواهر شوهرش، ی مدت بیخیال کارم شدم که فقط ی راه پیدا کنم و راهش رو پیدا کردم، رفتم سراغ شهاب شوهر خواهر شوهرم براش گفتم چی شده و کلی ابراز ناراحتی کردم اونم ناراحت شد گفت منم شنیدم چی شده خیلی ناراحت شدم واقعا انتظار نداشتم این اتفاق بیفته منم ول کن نبودم هی حرف زدم و گفتم بازم میام پیشتون شما واقعا سنگ صبورید ادامه دارد... کپی حرام
۵ بعد از اون کارم شده بود میرفتم پیش شهاب و باهاش حرف میزدم کم کم خودمونی شدیم شماره رد و بدل کردیم تا اینکه ی روز شهاب بهم گفت بهت علاقه دارم کاش نرگسم مثل تو بود بعد از اون از نرگس بد میگفت و منم خوبی خودمو میگفتم و همزمان دلداریش میدادم تا اینکه ازم خواست پنهانی ازدواج کنیم گفت ی مدت با هم باشیم تا نرگسو طلاقش بده نرگس بچه دار نمیشه و همش اذیتمم میکنه منم قبول کردم و پنهانی ازدواج کردیم اما برای اینکه یهو دلشو نزنم مهریه م رو سنگین گرفتم چون خودم خونه و ماشین داشتم و نیاز مالی بهش نداشتم خیلی خوشش میومد کدوم مردی هست که عاشق ی زنی با موقعیت اجتماعی من نشه، اصلا اذیتش نمیکردم بهش گیر نمیدادم یا دعوا نمیکردم که ازم زده نشه وابستگی شهاب به من هر روز بیشتر میشد ازش باردار بودم ولی بهش نگفته بودم تا ی موقعیت مناسب پیش بیاد ی روز نرگس اومد خونه من داد و بیداد کرد و گفت شوهر منو از چنگم در اوردی ولت نمیکنم بهش. منم حرفهایی رو که به خواهرم می‌گفت رو پسش دادم. بهش گفتم ابغوره نگیر حلال خداست تو حرومش نکن سنت پیغمبره مردا تنوع دوس دارن ما هم عاشق همیم گناه که نکردیم ادامه دارد... کپی‌حرام
۶ اون روز خیلی نفرینم کرد تا اینکه شهاب اومد سعی داشت ارومش کنه بهترین موقعیت بود هی به نرگس میگفت هیجی نگو و نرگس فحاشی میکرد یهو نرگس‌ حمله کرد بهم که شهاب گرفتش گفتم شهاب نذار بیاد بچه ی چیزیش میشه، شهاب خوشحال بود و نمیدونست چیکار کنه اما نرگس وا رفت تازه متوجه موقعیت شد شروع کرد جیغ زدن سر شهاب که بچه دار شدید تا شهاب زد زیر گوشش اونم التماس میکرد که ولم نکن بچه رو بیار با هم بزرگش کنیم هر جوری بود شهاب فرستادش رفت تازه اومد سراغم جواب ازمایش رو با بی بی چک نشونش دادم خیلی ذوق کرد کلی مظلوم‌نمایی کردم که میخواستم سورپرایزت کنم و نرگس خرابش کرد نرگس رو طلاق داد و با هم عقد کردیم زندگی خیلی خوبی داریم خدا بهمون چندتا بچه داد شاید نوع ازدواج من غلط بود ولی حداقل به نرگس نشون دادم زن علیه زن یعنی چی و حق نداره بخاطر خیانت ی مرد به همسرش زن اون مردو مقصر بدونه پایان کپی حرام
🔴 تمسخرِ ‎ توسط سوپر انقلابی‌های دولوکس! 🔸تاریخ گواهی میدهد مذهبی‌هایی بودند که پس از صلح امام حسن(ع)، به ایشان گفتند «سلام بر تو ای ذلیل کنندهٔ مومنین!» از آنجاکه مقوله تاریخ تکرار شدنی است اکنون نیز از همین گونه افراد در ایران خودمان کم نداریم؛ رسماً با گروهی طرفیم که نمی‌دانند تصمیمات و اقدامات نظامی حتی در کوچکترین بخش آن، نیاز به دستور مستقیم رهبری دارد! طوری متلک بنداز توییت میزنند و هشتگ تهدیدی میزنند که انگار نعوذ بالله زبانم لال حضرت آقا نمی‌فهمد و نمی‌داند! 🔸همین مانده بود که مجری مذهبی طنزپرداز تلوزیون به شورای امنیت ملی تکه‌پرانی کند که «رهبـر فهمیده و امر کرده، ولی ‎سپاه سرپیچی کرده!» انگشت حیرت بر دهان از این تزهای جور و واجور نظامی که نسخه می‌پیچند! نقشه‌ای که ۶ ماه ‎ را کنج رینگ گیر انداخته و تمام نهادهای بین‌المللی را علیه‌ش به خط کرده و تمام گذرگاه‌های اقتصادیش را فلج نموده و با تلفات سنگین فرسایشی تنهایش گذاشته است را نمی‌پسندند و طراحی حمله مستقیم را افاضه می‌فرمایند! 🔸امروز نشریه «فارن افرز» نوشت:‏ «چین و روسیه (دشمنان کاخ سفید) یک شراکت استراتژیک بدون محدودیت تشکیل داده‌اند. ایران و روسیه در حال ارتقای روابط نظامی‌‌اند که به منزله «تهدید عمیق» برای واشنگتن است. دوستی‌های غیر لیبرال میان مسکو پیونگ‌یانگ، پکن و تهران آن سوی مرزهای اوراسیا درحال پخته شدن است و آمریکای در آستانه انتخابات، باید کاری کند! 🔸حتی «رونن برگمن» روزنامه‌نگار، نویسنده و تحلیلگر برجسته امور نظامی_امنیتی اسرائیل و نویسنده ارشد امور امنیتی روزنامه «یدیعوت احارونوت» که درکتاب «برخیز و اول تو بکش» از تاریخ مخفی ترورهای هدفمند اسرائیل پرده برداشته و گفته تاکنون هیچ یک از تجاوزهای این رژیم از ناحیه ایران بی‌پاسخ نمانده است، به تازگی می‌نویسد: «این روزها حملات مقاومت در ایلات، فلج شدن اقتصاد اسرائیل و تظاهرات گاه و بیگاه در این رژیم علیه نتانیاهو همگی حاکی از وجود وضعیت ناپایدار درخانه عنکبوت است که او را مجبور به انجام اقدامات جنون‌آمیز کرده تا به هر بهانه ایران را وارد جنگ کند تا خود از مخمصه‌ای که در آن دست و پا میزند رهایی یابد!» 🔶️تقریباً تمام تحلیلگران شناخته شده جهان معتقدند ایران از در و دیوار درحال زدنِ اسرائیل است و او را محاصره کرده است آنوقت یک عده نخبـهٔ توییتری، اینستاگرامی و ایتایی در ایران که از قضا درتمام امور عقل‌کل تشریف دارند، معتقدند باید ‎ آنطور که ما می‌گوییم و می‌خواهیم باشد!! 🔶️ نه عزیزان، رهبـر سوپرانقلابی نیاز ندارد، سرباز صفر میخواهد که به یک اشاره در تنور داغ بپرد، یا اگر در چند قدمی خیمه فتنه بود و دستور بازگشت صادر شد مالک‌اشتر گونه برگردد. 📣 بچـه انقلابی‌ها، قــوی شوید🙏🏻
اسمم فاطمه‌ست.‌ بچه بودم که بر اثر سهل انگاری پدر و مادرم بدنم دچار سوختگی شد. سوختگی انقدر شدید بود که برای تنفس دکترها دستگاه کوچکی رو روی گردنم گذاشتن. اگر دستگاه رو برمیداشتم راه نفسم گرفته میشد.‌ روزگار با تمام‌تحقیر ها و مسخره شدن ها توسط همکلاسی هام و مردم گذشت و بزرگ‌شدم. همیشه با خودم میگفتم، گیرَم درس خوندم و بزرگ شدم، بعدش چی؟ هیچ کس حاضر نیست با من ازدواج کنه. پدرم‌که درگیر همسر دومی بود که پنهانی گرفته بود و مادرم ناراحت از اینکه نمیتونه ثابت کنه. فقط داییم به فکر من بود. داییم یه روز اومد خونه گفت با یه دکتر صحبت کرده که عملم‌کنه. اونم فقط صورتم رو. خیلی خوشحال شدم. دکتر صورتم رو که دید گفت نمیتونه کامل درستش کنه فقط از این حالت وحشتناکی درم میاره. همونم برای من خوب بود.‌ عمل سختی بود از سه ماه قبلش تحت درمان بودم. بالاخره بعد از چند وقت و چند تا عمل جراحی قرار بود پانسمان صورتم رو برداره. وقتی خودم رو تو آینه دیدم باورم نمیشد که اون منم. طبیعی و مثل بقیه نبودم اما چهره‌م رو دوست داشتم. بعضی جاها هنوز روی از سوختگی بود و انگار حسابی پوسم رو کشیده بودن. دکتر از عملش راضی بود و گفت میتونه بعضی قسمت های بدنم رو هم عمل کنه اما هزینه‌ش خیلی بالا بود و کسی نمی تونست پرداخت کنه
دختر ۱۸ ساله‌ای بودم که تازه دیپلمش رو گرفته بود. هنوز وارد دانشگاه نشده بودم که پسر یکی از دوستای بابام اومد خواستگاریم از نظر مالی تو سطح خانوادگی ما بودن. بابام خیلی برای دخترهاش ارزش قائل بود پسر دوست پدرم تازه یک کارخونه زده بود بابام شرط کرد که باید سه دنگ کارخانه رو به نام دخترم بزنی. مهریه بالایی رو هم جز اون برام در نظر گرفت. اون‌ها هم که انقدر شیفته من و پدرم شده بودند قبول کردن و بعد از به نام زدن نصف کارخونه به نام من، با مهریه سنگینی که بابام برام بریده بود من رو عقد کردن و وارد زندگی شدیم همه چیز خوب و مرتب بود تو خونه شوهرم ادامه تحصیل دادم و همزمان بچه‌دار هم شدم دوتا دختر داشتم و زندگیم خیلی شیرین بود تا اینکه متوجه شدم شوهرم رفتارهای مشکوکی از خودش نشون میده. یک روز که از خونه بیرون رفت بچه‌ها رو فرستادم مدرسه و به کارخونه رفتم تا ببینم اوضاع از چه قراره. اما تمام اعضای کارخانه با دیدن من رنگ و روشون پرید. تلاش داشتن من رو به سمت دیگه‌ای جز اتاق شوهرم راهنمایی کنن. اما من که می‌دونستم برای چی اومدم قبول نکردم سمت اتاقش رفتم بدون اینکه در بزنم در را باز کردم و با دیدن زنی که غیر متعارف به شوهرم نزدیک بود دنیا روی سرم آوار شد.
قسمت پنجم این انتقام از زنی بود که هووم شده بود و آرامشم رو خراب کرده بود.‌ هنوز نوبت انتقام از شوهرم نرسیده بود. همسرم زن سومش رو گرفت و به سه سال نکشید که از اونم دو فرزند داشت. زن دومش هم دوباره باردار شده بود و فرزند سومش رو به دنیا آورده بود یه روز اومد خونه گفت به هیچ کدومتون نگفتم من چند ماه بعد از ازدواج سوم با دختر خاله‌ی زن سومی هم، پنهانی ازدواج کردم و از اونم یه دو قلو دارم. الان وقت انتقام بود. اما باید خیلی خاموش و بی صدا شروع می‌کردم.‌ فقط ۵ تا بچه‌ی کوچیک داشت. یه روز که اومده بود دخترا رو ببره خرید صندوق عقبش رو باز کرد دیدم توش پر از شیر خشک و پوشک تو سایز های مختلفه. تو دلم بهش گفتم خاک تو سرت ولی به ظاهر تاییدش میکردم. اون روز یه حرفی بهم که برای انقام عجولم کرد. گفت تو که راضی به ازدواج من بودی ولی اگر نبودی هم من کار خودم رو می‌کردم.